وقتي كه اختلال اتيسم فرزندمان را پذيرفتيم
ريحانه ظهيري
در يادداشت گذشته به اين بحث پرداخته شد كه برخورد والدين در بدو مواجهه با اختلال فرزندشان به چه صورت است. يكي از سه مورد مواجهه با اختلال را از زبان مادر آرين خوانديم كه مادر خانواده با وجود حضور همسر در چه شرايط سختي به سر خواهد برد و اين شرايط همچنان تا پذيرش اختلال كودك توسط همسر ادامه خواهد داشت. به عنوان مثال آرين سه ساله به مهدكودك ميرفت و روز به روز تفاوتش با بچههاي همسن خودش فاحشتر ميشد و مادر آرين هر روز نااميدتر از روز قبل. باور مادر آرين اين است كه اگر در آن برهه از زمان همكاري همسر را داشت شايد همهچيز روال ديگري ميداشت. ايشان در همان سال به پيشنهاد گفتار درمانگر، آرين را پيش يك كار درمانگر برد. مادر آرين ميگويد: «من به سر كار برگشتم. وضعيت خيلي سختي داشتيم. آرين موقع برگشت به منزل داخل ماشين ميخوابيد و وقتي به خانه ميرسيديم خيلي خوشحال و خندان آماده بازي كردن بود. از همان عنفوان كودكي از ديدن كارتون لذت ميبرد. شبهايي بود كه تا ساعت 3 صبح بيدار ميماند و كارتون ميديد. من و همسرم هم كه 6 صبح بايد سر كار ميرفتيم كمكم به مرز جنون رسيده بوديم... پس براي هميشه خانهنشين شدم.» ايشان ابراز داشتهاند كه در اين مدت دنبال بهترين روانپزشكها، متخصصين مغز و اعصاب، پزشك متابوليك، نوار مغز، MRI، آزمايش ژنتيك و... بودند منتها هرچه بيشتر بررسي ميكردند كمتر نتيجه ميگرفتند. مادر آرين ميگويد: «يك روز سرد زمستاني با آرين و مادرم رفتيم پيش يك دكتر روانپزشك بنام، كه با هزار بدبختي ازش وقت گرفته بوديم. ايشان هم بدون ويزيت آرين و فقط با استناد به مكالمه من و دستيارشان، به من گفت كه خب ديگه اينكه درست بشو نيست! اتيسم دارد! تو برو فكري براي زندگي خودت بكن. يك پولي هم براش كنار بگذار كه بعد از تو نگهش دارن!» با توجه به صحبتهايي كه با مادر آرين داشتم با ورود آرين به چهار سال و نيمگي ايشان پذيرفته بودند كه پسرشان داراي اختلال است. اما همسرشان كماكان روي موضوع خود پافشاري ميكردند. روابط خانواده با اطرافيان از جمله فاميل و دوست محدود شده بود به ديدارهاي چند ماه يك بار و فاميل روز به روز از خانواده فاصله ميگرفتند. مادر آرين در صحبتهايش اشاره به ناآگاهي اطرافيانشان به معضل اتيسم دارد و اضافه ميكند كه اين عدم آگاهي بيشتر به زيان خانواده داراي فرد اتيستيك است چون باعث ميشود كودكان آنان به انزوا كشيده شوند و نتوانند آنطور كه لازم است به بلوغ تعاملات اجتماعي برسند. تصور اطرافيان اين است كه خانواده داراي كودك اتيستيك با بها دادن بيش از اندازه به كودك خود باعث لوس شدن و تربيت نامناسب او شده است. مادر آرين اضافه ميكند: «آرين بچه بيتربيتي نبود فقط نميتوانست بعضي از رفتارهايش را كنترل كند. مثلا اگر براي صرف شام بيرون ميرفتيم آرين مدام بيرون از محيط رستوران بود. چون بچههاي اتيستيك توانايي تحمل ازدحام و صداهاي بلند را ندارند. يا وقتي دكه روزنامه فروشي ميديد به دليل علاقه افراطياش به مجلات از خود بيخود ميشد و تمام مجلههاي روزنامه فروش بيچاره را به هم ميريخت و زمانيكه مانع او ميشدم قشقرق به پا ميكرد و اينها همه به حساب بيادبي او گذاشته ميشد و هنوز هم متاسفانه گذاشته ميشود... هر چند كه با مرور زمان و آموزشهايي كه گرفت فرمانپذيرتر شده است.»
غالبا بچههاي اتيستيك وقتي يك موضوع يا وسيله برايشان جالب است تمام تمركزشان را روي آن مساله ميگذارند و به آن ميپردازند. ايشان در انتهاي صحبتهايمان به فعاليت كار درمانگران و گفتار درمانگران اشاره ميكنند كه از تمام آنان سپاسگزار هستند و همينطور عنوان ميكنند همه به نوعي به من، آرين و پدرش كمك كردند. به گفته مادر آرين زمان زيادي طول كشيد تا ايشان بتوانند تفاوتهاي پسرشان با بقيه بچهها را به همسرشان نشان دهند و پدر آرين هم بپذيرد. با پذيرش پدر آرين نسبت به شرايط پسرشان، آنها به مرور زمان توانستند قدمهاي بهتري براي آموزش آرين بردارند.