زهرا سليماني اقدم
ترجمه فقط مواجهه زبانها نيست، در حوزه علوم انساني اين مواجهه بنا به گفته مراد فرهادپور نوعي اخذ كردن است. اخذ كردن تجربه، علم و دانشي كه در سنتهاي ما نبوده و ما براي شروع آن مجبوريم از تجربه ديگري استفاده كنيم و درواقع اينجا است كه ترجمه نقش بازي ميكند. بخش وسيعي از تفكر در سنتهاي فكري ما يا حضور نداشته يا تجربه نشدهاند از اين رو ترجمه ميتواند آن تجربهها را اخذ كرده و به فرآيند انديشهورزي ما بياورد. اما ترجمه در حوزه علوم انساني به خصوص فلسفه هميشه با اشتباههايي همراه بوده است كه گاه اين اخذ كردن و مواجهه را با آسيبهايي همراه ميكند.
ترجمه فن است، كار هر كسي نيست
اول از همه نبايد از ياد ببريم كه ترجمه يك فن و حتي در سطوحي يك هنر است. اين جمله به ما ميفهماند كه هر كسي از عهده ترجمه كردن برنميآيد. پرويز ضياءشهابي، استاد فلسفه كه ترجمههاي متعددي هم از فيلسوفان مطرح دارد «انس و الفت با فيلسوف» را يكي از راههاي ارايه ترجمهاي مناسب و با كيفيت در حوزه فلسفه ميداند.
شهابي معتقد است كه ترجمه بيشتر نيازمند ذوق و استعداد است كه هر كسي حتي با داشتن دانش در حوزه مربوطه و تسلط به زبانهاي مختلف توانايي ترجمه را ندارد. هستند افرادي كه توانايي قلم زدن در زبان مبدا و مقصد را دارند اما اين توانايي از او يك مترجم نميسازد. چنانچه سيدحسين نصر كه نميتوان در توانايي او به تسلط بر زبان فارسي و انگليسي شك كرد، هيچگاه دست به ترجمه آثارش نزده است و اين كار توسط مترجمها صورت ميگيرد، آن هم مترجمهاي بزرگ و خوشنامي چون مرحوم احمد آرام.
ضياءشهابي با اشاره به اينكه انديشمندي چون داريوش شايگان با اينكه توانايي و تسلط خوبي در نوشتن به زبان فرانسوي و فارسي دارد توضيح ميدهد «اگر او ترجمه آثارش را دست افراد ديگري ميسپرد نتيجه بهتري ميگرفت چون ترجمه كردن استعداد ديگري را ميطلبد. »
اگر قرار است بنابر گفته چامسكي ترجمه انتقالدهنده ژرفاي انديشه باشد اين انتقال قطعا نيازمند استعداد است. رضا رضايي، مترجم آثار فلسفي در توضيح اهميت اين موضوع ميگويد «بسياري از افراد متون را به زبان اصلي ميخوانند و به خوبي ميفهمند. بسياري از افراد هم هستند كه وقتي چيزي به فارسي مينويسند خوب مينويسند، اما تا اينجا ما هنوز مترجم نيستيم، ما زماني مترجم هستيم كه بتوانيم بين اين دو ارتباط برقرار كنيم. يعني آنچه را كه خوب ميفهمم بتوانم به بهترين صورتي كه ميتوان نوشت انتقال دهم كه اين قضيه كم اتفاق ميفتد. ما متاسفانه در بازار كتاب از هر 100 كتاب ترجمه شده 98 تاي آن اينگونه كه من ميگويم نيست و اين اتفاق در آن
نميافتد.»
ترجمه بدون درك انديشه نارساست
در ترجمه برخي متون براي انتقال صحيح مفاهيم، مترجم ناگزير به فهم تمام معاني متن است؛ آثار عقلي به خصوص آثار فيلسوفان از اين دست هستند از اين رو ترجمههايي كه از سوي چهرههاي آكادميك يا اهل انديشه تبديل به زبان مقصد شده باشد بيشتر مورد توجه هستند. افسانه نجاتي، مترجم آثار فلسفي اين تسلط را به بلدي راه توسط مترجم نسبت ميدهد كه فهم مترجم از متن را طلب ميكند «وقتي توجه به اين امر داشته باشيم كه هر ترجمه ابتدا يك ترجمه فرهنگي است و سپس يك ترجمه زباني، آنگاه اهميت فهم را بيشتر در مييابيم. وقتي ترجمه ماهيتي عقلاني پيدا ميكند، ناگزير سويه تفسيري و انتقادي هم ميگيرد.»
در بازار كتاب ايران آن دست از ترجمههايي كه صرفا منحصر به دانش زباني مترجم هستند، كم نيستند، مترجماني كه به صرف دانستن زباني ديگر و به دست آوردن كمي شهرت و اعتبار به سراغ ترجمه آثار فلسفي و عقلي ميروند. نتيجه هم ميشود آثاري كه خوانشي راحت اما دركي كم از متن به ما ميدهند. اهميت فهم و درك مترجم از آنچه ترجمه ميكند به قدري است كه به قول افسانه نجاتي «ترجمه يك متن فلسفي اگر كمتر از تاليف نباشد كمتر از آن نيست چرا كه كار مترجم نوعي بازآفريني مفهوم زبان مبدا در زبان مقصد است.»
توان ادبي و واژهسازي
ترجمه يك هنر است كه بهشدت نيازمند مهارتهاي زباني چه در زبان مقصد و چه در زبان مبدا است. در متون فلسفي يكي از نكات مهم معادليابي يا واژهيابي است. برخي آثار ترجمه شده فلسفي به قدري لغات و اصطلاحات مغلق، عجيب و ناشنيده دارد كه متن همچنان نيازمند ترجمه و شرح و تفسير ميماند.
يافتن واژههاي عجيب و سنگين و جايگذاري آنها به جاي واژهها و لغات سخت، نوعي سبك در ترجمه آثار فلسفي شده است كه طرفداران خودش را دارد. آنها با اين توجيه كه بايد به فيلسوف و فلسفهاش وفادار ماند همچنان اين مسير را گرفته و پيش ميروند. اما هستند كساني همچون رضا رضايي كه مخالف اين سبك هستند چون از نظر او وظيفه مترجم اين است كه با زباني كه همه ميفهمند اثر را ترجمه كند. مترجم بايد واژهاي را به كار ببرد كه خواننده با آن بيگانه نباشد. او معتقد است اگر مترجم نياز به واژهسازي داشته باشد نه تنها بايد واژه را چنان بسازد كه مخاطب حس نكند با واژهاي جديد و عجيب روبهرو است بلكه احساس آشنايي با واژه را نيز داشته باشد «من نميخواهم خواننده را با متن بيگانه كنم بلكه بايد با زبان فارسي كه خواننده آن را ميشناسد با او ارتباط برقرار كنم. حتي اگر بخواهم واژهسازي كنم يا معادلهاي تازهاي به كار ببرم، سعي ميكنم اين كار را بهگونهاي انجام بدهم كه بسيار طبيعي باشد و بهراحتي در زبان جا بيفتد تا احساس بيگانگي و غريبگي به خواننده دست ندهد. اگر اين احساس به خواننده دست بدهد من از هدف اصلي ترجمه كه انتقال مفهوم متن به خواننده است، دور ميافتم.»
برخي ديگر از مترجمان معتقدند كه واژهشناسي و غناي معلومات ادبي مترجم ميتواند تعداد لغات و واژههاي عجيب و غريب را در ترجمههاي فلسفي كمتر كند. افسانه نجاتي راهكار را در توان ادبي مترجم و واژهشناسي و واژهسازي طبق نيازهاي انديشه ميداند. ضياء شهابي هم مساله را بر سر ناآشنايي با زبان مادري ميداند از نظر او ايراد از آنجايي ناشي ميشود كه افراد با زبان مادري خودشان انس و آشنايي ندارند چون با ادبيات كهن انس ندارند از اين رو حاصل اين ناآشنايي ميشود زباني سخت و لغاتي ناآشنا «گناه را به گردن زبان فارسي نميشود انداخت بلكه اين مساله به عدم تسلط ما به زبان فارسي بازميگردد. متاسفانه كساني كه از نوشتن مطالب ساده و عادي به زبان فارسي هم عاجز هستند، گاه جرات ميكنند و ميروند شاهكارهاي ادبي زبانهاي ديگر، آثار فيلسوفان بزرگ يا اشعار شاعران بزرگ را به زبان فارسي ترجمه ميكنند. فرد بايد كاري را انجام دهد كه ميداند از عهده آن ميتواند برآيد.»
وقتي صحبت از فلسفه و انديشهورزي پيش ميآيد به وجه زيباييشناسي و روح اثر نميتوان بياعتنا ماند، هر قدر مترجم از توان ادبي بالاتري برخوردار باشد بهتر و بيشتر و عميقتر ميتواند از ظرفيتهاي زبان مقصد براي بيان ظرايف استفاده كند.
سنت ترجمه و مصادره به مطلوب
در ايران گاهي سنتهاي ترجمه تحتتاثير خوانشهاي خاصي قرار ميگيرد كه متاثر از زمانهاي خاص هستند. مثلا سنت ترجمه آثار فيلسوفان چپ يا در حال حاضر ترجمه آثار فيلسوفان و انديشمندان ليبرال، اين آثار اغلب با توجه به فضا و شرايط اجتماعي و سياسي روز تحتتاثير تفكري خاص و حتي حب و بغض انتخاب و ترجمه شده و ميشوند. اين نوع مواجهه با متفكران و فيلسوفان شايد طبيعت زمانه باشد اما بهشدت آسيبرسان است و درك واقعي از انديشه و فلسفه يك متفكر را در آن كشور از واقعيت دور و به تخيلانديشي ميكشاند. اين بلا در ايران بر سر فيلسوفان بسياري آمده است كه از آن جمله ميتوان به ماركس، هايدگر، نيچه و آدام اسميت اشاره كرد. اين نوع مواجهه با فيلسوف به نوعي مصادره افكار او به نفع فرد، سياست يا تفكر خاصي است كه چون توان احراز حقانيت خود را ندارد دست به دامن و آويزان انديشههاي بزرگتر ميشود.
ترجمه از زبان اصلي
زبان فلسفه قطعا نميتواند زبان انگليسي باشد، چون كثرت فيلسوفان غيرانگليسي زبان بسيار زياد است. زبانهايي چون آلماني، يوناني، فرانسوي و روسي از ديگر زبانهايي هستند كه فيلسوفان بسياري به واسطه آنها انديشيده و قلم زدهاند اما متاسفانه آنچه بلاي جان فن ترجمه در ايران شده است، بازگرداني انديشه و تفكرات فيلسوفان و انديشمندان از برگردانهاي انگليسي است. اين روال در ترجمه كه بهشدت باب شده است بهخصوص در بين دانشجويان، خسارتي جبرانناپذير در صحت و سقم انتقال اطلاعات ايجاد ميكند. فيلسوفان بسياري در بين مخاطبان ايراني به واسطه سنتهاي ترجمهاي بيكفايت و بيكيفيت درست فهم نشدهاند كه مشهورترين آنها هايدگر است. ضياء شهابي در اين مورد توضيح ميدهد: «افراد بسياري هستند كه ميل دارند درباره هايدگر بنويسند و تحقيق كنند اما متاسفانه زبان آلماني نميدانند و اين نكته را هم متوجه نشدهاند كه ترجمه هايدگر از زبان انگليسي دشواريهاي بيشتري پيش ميآورد و مترجمان انگليسي هم از رساندن بعضي از اصطلاحات او عاجز هستند. حتي جالب اين است كه از رساندن معناي بعضي مثالها و اصطلاحات پيشپاافتاده هم ناتوان هستند از اين رو گاهي غلطهايي كه مترجم انگليسي مرتكب ميشود به راحتي در ترجمههاي فارسي هم منتقل ميشود، كه من بارها نمونههاي بسيار اينچنيني در ترجمههاي افراد ديدهام. البته فهم و خواندن فلسفه هايدگر به قدري دشوار است كه مترجمان كتابهاي اصلي هايدگر به زبانهاي مختلف انگليسي، فرانسوي، اسپانيايي، ژاپني، چيني، سوئدي و ايتاليايي فقط يك كتاب مفصل درباره دشواريهاي ترجمه آثار هايدگر منتشر كردهاند و هركدام از دشواريهاي موجود در زبانشان براي ترجمه آثار هايدگر نوشتهاند.»
اگر قرار باشد ما دانشي را با گرفتن آن از فرهنگي ديگر آغاز كنيم آن هم به واسطه ترجمه، در آن صورت آسيبهاي ترجمه بسان خشتهايي ابتدايي خواهد بود كه ديوار نهاده شده را تا ثريا كج پيش خواهد برد.
اگر قرار است بنابر گفته چامسكي ترجمه انتقالدهنده ژرفاي انديشه باشد اين انتقال قطعا نيازمند استعداد است.
ترجمه يك هنر است كه بهشدت نيازمند مهارتهاي زباني چه در زبان مقصد و چه در زبان مبدا است.
در ايران گاهي سنتهاي ترجمه تحت تاثير خوانشهاي خاصي قرار ميگيرد كه متاثر از زمانهاي خاص هستند. مثلا سنت ترجمه آثار فيلسوفان چپ يا در حال حاضر ترجمه آثار فيلسوفان و انديشمندان ليبرال. اين آثار اغلب با توجه به فضا و شرايط اجتماعي و سياسي روز تحت تاثير تفكري خاص و حتي حب و بغض انتخاب و ترجمه شده و ميشوند. اين نوع مواجهه با متفكران و فيلسوفان شايد طبيعت زمانه باشد اما بهشدت آسيب رسان است و درك واقعي از انديشه و فلسفه يك متفكر را در آن كشور از واقعيت دور و به تخيلانديشي ميكشاند.
اگر قرار باشد ما دانشي را با گرفتن آن از فرهنگي ديگر آغاز كنيم آن هم بهواسطه ترجمه، در آن صورت آسيبهاي ترجمهبسان خشتهايي ابتدايي خواهد بود كه ديوار نهاده شده را تا ثريا كج پيش خواهد برد.