بهبوديافتگان اعتياد براي دومين سال پيادهروهاي خيابان وليعصر را از تهسيگارهاي فراموششده پاك كردند
25كيسه زباله تهسيگار جمع شد
بنفشه سامگيس / 25كيسه زباله تهسيگار جمع شد. 800 شاخه گل داوودي و رز هديه شد. بعضيها خنديدند و مسخره كردند. بعضيها گفتند «خسته نباشيد». 150 معتاد بهبوديافته سرود «اي ايران» خواندند. يك كارتنخواب معتاد داوطلب ترك و رهايي از اعتياد شد و اين، ماحصل دومين سال پاكسازي پيادهروهاي خيابان وليعصر از تهسيگارها توسط معتادان بهبوديافته موسسه نيكوكاري «طلوع بينشانها» بود.
ببخش و باورم كن
پيراهنهاي زردرنگي به تن داشتند كه جمله «ببخش و باورم كن» روي آنها چاپ شده بود و رنگ پيراهنها و جملات روي پيراهن كنجكاوي اغلب عابران پياده در پيادهروهاي خيابان وليعصر؛ حدفاصل پل تجريش تا چهارراه وليعصر را قلقلك ميداد كه از يكي از اعضاي «طلوع» بپرسند «داريد چهكار ميكنيد؟»تهسيگارهايي كه در پيادهروها رها ميشوند شايد در ذهن ما آنقدر خرد و بيمقدار باشند كه زحمت جمعآوريشان هم به نظرمان احمقانه باشد و فكر كنيم كه «وظيفه» رفتگر محل است. اما مردمي كه در اثناي چرت زدن و گپ زدن و انتظار براي قراري معهود، ساعت 3 و 45 دقيقه بعدازظهر روز سهشنبه 12 اسفندماه از روي سكوها و نيمكتهاي پارك دانشجو – چهارراه وليعصر – نيمخيز شدند يا چرتشان پاره شد يا با تلفن همراهشان، پيغام دادند كه يك ربع ديرتر ميرسند يا گپشان معطل ماند تا فلسفه اجتماع 150 مرد و زن پيراهن زردپوش كيسهبهدست را بفهمند، بعد از چند دقيقهاي كه به كيسههاي پر از تهسيگار تلمبارشده روي هم در مقابل بناي ارزشمند تئاتر شهر خيره ماندند، زمزمهاي مبهم داشتند از سر واكنش به همين خردترين و بيمقدارترين زبالههاي شهر؛ واكنشي كه پر از تاسف بود و پر از پشيماني. اگر حتي يك نفر از آن جمع 100 نفر عابران كنجكاوي كه بعدازظهر سهشنبه، گرد طلوعيهاي زردپوش حلقه زدند تا ريزترين جزييات مراسم ابراز ندامت معتادان بهبوديافته از سالهاي اعتياد را هم از دست ندهند، بتواند پيامرساني باشد براي آنكه تهسيگارها، به جاي رها شدن در پيادهروهاي خيابانهاي شهر، شهري كه خانه دوم است، در سطلهاي زبالهاي انداخته شود كه به قصد كمك به پاكيزگي شهر در فاصلهاي به قد حداكثر 25 الي 50 قدم در حاشيه پيادهروها نصب شده، براي طلوعيها كفايت ميكند.
داوطلب بودن، مرز شغل و مدرك ندارد
معلم، استاد دانشگاه، معمار، هنرمند، تاجر، پزشك، نويسنده و بسياري عناوين شغلي ديگر، در جمع داوطلباني بودند كه روز گذشته، ساعت 8 صبح، سر پل تجريش حاضر شدند، كيسه زباله به دست گرفتند و تا ساعت 4 بعدازظهر بخش قابل توجهي از خيابان وليعصر را از تهسيگارهاي فراموش شده پاك كردند. ساعات آغازين اين اقدام داوطلبانه، فرماندار و رييس اداره بهزيستي شميرانات هم به جمع داوطلبان ملحق شدند و در طول مسير 12 كيلومتري هم عابراني بنا به ميل شخصي يا از كنجكاوي، جمع بهبوديافتگان را چندقدمي همراهي كردند. بهبوديافتگان، حين پاكسازي خيابان وليعصر مواجه شدند با رانندگاني كه با ديدن يك جمع 150نفره با پيراهنهاي يكدست و آگاه شدن از چند و چون ماجرا، با بوق زدن آنها را تشويق و همراهي ميكردند. كودكان و مربيان يك مهدكودك، به بهبوديافتگان چندشاخه گل هديه دادند به نشانه تشكر و قدرداني. پسران دانشآموز با ديدن بهبوديافتگان براي آنها دست تكان دادند و لبخندهاي زمستاني شهروندان، به ياد بهبوديافتگاني كه زماني نه چندان دور، كارتنخوابهاي شهر بودند، انداخت كه هنوز مردمي – هرچند محدود و معدود – هستند كه از محكوم كردن آنها صرفا به دليل اعتيادشان و بيماريشان خودداري كنند و باور داشته باشند كه آنها هم انسانهايي لايق احترام و توجه و باور هستند.
گفتند دوره شما تمام شد
محمد، يكي از بهبوديافتگان است كه در جمع كردن تهسيگار از پيادهروهاي خيابان وليعصر همراه شده است. روي صندلي چرخدار نشسته و ميگويد كه حضورش، پيامي است براي نسل امروز و آينده كه تا حد امكان از گرفتار شدن در دام اعتياد خود را مصون نگه دارند. خانوادهاش در همان ماههاي اول جنگ، از ايران خارج شد و تا امروز بيش از 30 سال است كه بچههايش را نديده. 10 سال خادم امامزاده زكريا بوده و 28 ماه سابقه حضور در جبهه دارد و افتخار ميكند كه در عمليات آزادسازي خرمشهر و والفجر 1 و كربلاي 4 و 5 و خيبر و والفجر 8 حاضر بوده و فرماندهاش، حاج ابراهيم همت بوده و از مصطفي چمران، آموزشهاي چريكي ياد گرفته كه همين آموزشها، در طول هفت ماه كارتنخوابي به دادش رسيده تا بتواند گرسنگيها و بيغذاييهاي چندروزه را تحمل كند.
«از سال 90 و به دليل درد شديد پا مجبور به استفاده از متادون شدم. درد طوري بود كه مصرف متادون با انگيزه تسكين درد، به اعتياد تبديل شد. كارتنخواب بودم كه به يكي از نهادها مراجعه كردم. با وجود پاشنه پاي مصنوعي، فقط 10 درصد جانبازي داشتم و رفتم كه براي جراحي پايم كمكي بگيرم. كمك نكردند و گفتند اين بو ميدهد. مرا از ساختمان بيرون كردند. گفتند، دوره شما تمام شد و شما به تاريخ پيوستيد. برويد خودتان را در كتابها پيدا كنيد.»
بچههاي طلوع، در يكي از شبهاي سهشنبه و توزيع غذا براي كارتنخوابها، پيرمرد را ميبينند كه زمينگير جنوب تهران شده بود در حالي كه از شدت درد پا، حتي با كمك عصاي دستي هم قادر به راه رفتن نبود و پلاتين پايش هم از گوشت و استخوان بيرون زده بود. طي شش ماه گذشته، پيرمرد به مددسراي طلوع بينشانها منتقل شد و پزشكان بيمارستان سينا پاي پيرمرد را عمل كردند و امروز، او نشسته بر صندلي چرخدار، بدون آنكه كسي منتظرش باشد، با دستهاي خالي اما با اميدي به آينده، همراه شده تا سهمي در استقبال از نوروز داشته باشد؛ نوروزي كه تمام سالهاي قبل برايش رنگي نداشت.
اين بغض شرمنده ميكند
يكي از همياران موسسه طلوع در برنامه جمعآوري تهسيگارها، مردي است كه در همراهي سهشنبه شبهاي «طلوع» براي توزيع غذا، به زنان كارتنخواب پول ميدهد تا آنها كمتر وادار به تن سپردن به خواستهايي شوند كه عزت و شرفشان را له ميكند. بغض اين مرد در تمام جملاتش منعكس ميشود. مردي كه با شنيدن و ديدن رنج زنان كارتنخواب، گرفتار صدور حكم بيمحكمه براي مرداني شده كه اين زنان را به سقوط در عمق هر چه عميقتر چاهي بيبازگشت ميكنند. مرداني كه در دريافت سهم بدبختي، كم از زنان ندارند اما جنسيت شان، اندك مددي است كه كمي، ذرهاي كمتر در مقايسه با زنان همتاي خود، دچار آسيبهاي مولود كارتنخوابي شوند.
عشق را با مردم قسمت ميكنيم
علي بعد از سه سال كارتنخوابي، ميخواهد با اهداي 800 شاخه گل به عابران خيابان وليعصر، عشق را با آنها قسمت كند. ميخواهد كه مردم، او و بقيه بهبوديافتگان اعتياد را بپذيرند و باور كنند. محمد، بعد از هفت سال كارتنخوابي و دو سال و 10 روز رهايي از اعتياد، يادش ميآيد كه يك بامداد زمستاني، در كوچههاي پايتخت شاهد بود كه رفتگر محل چه رنجي براي جمع كردن زبالههاي فراموششده متحمل ميشود. فرشيد بعد از شش ماه كارتنخوابي ميگويد كه زمين منبع رويش است و مادر است و چه كسي دلش ميخواهد به مادرش آسيب برساند. سيروس بعد از دو سال كارتنخوابي دو سال است كه ياد گرفته تهسيگارش را فقط در سطل زباله بيندازد و زمين را آلوده نكند. اكبر رجبي؛ مديرعامل موسسه نيكوكاري طلوع بينشانها آخرين جملهها را ميگويد: «در مقابل اتفاقي كه هيچ كس مسووليتش را به عهده نميگيرد، همه مسووليم. آسيبديده اجتماعي، فردي است كه اعتمادش را از دست داده. امسال و سال گذشته كارتنخوابهاي شهرمان زودتر از همه به استقبال نوروز رفتند و به پاكسازي و خانهتكاني مشغول شدند. ما فيلتر سيگار جمع نكرديم. ما بيتفاوتيهاي شهرمان را جمع كرديم. اگر زنان آسيبديده و كودكان كار را نميبينيم، اگر كارتنخوابها را نميبينيم، اگر آسيبديدههاي شهرمان را نميبينيم، فقط علتش آن است كه بيتفاوت شدهايم. كودكان دستفروش از ما نميخواهند كه از آنها چيزي بخريم. آنها از ما پدر و مادرشان را ميخواهند. از خدا بخواهيم كه بيتفاوت بودن را از ما بگيرد. از خدا بخواهيم كه آدمها به يكديگر لبخند بزنند و به يكديگر سلام بدهند...»