شهري كه ميشنويمش
آن اتاق هيچگاه از بند خانه رها نميشود اما زاويه دقيقي را ميان مساحت و مكانت خود و خانه ترسيم ميكند، عايقي دور خود ميتند تا ماديت ويژه و ظريفش را از هياهوي بيظرافت و زمخت خانه- جهان، متمايز كند و فرمش را برسازد تا امكاني به رهايي بيابد يعني ماده ويژه-فرم آواي ناشنيدهاش از پس عايق، نشت و در خانه سرايت كند-بپيچد-بوم! اين اثر هنري، «راك» است.
«راك» يك وجه اگزيستانسيال صريح دارد، يك حال و هوا، يك مود؛ يك روايت شخصي كه سر آن دارد تا بدل به ماده يا فرمي غير شخصي شود و از اين رو بهشدت بيقرار است مثل روحي كه از چنگ يك روح گير جان به در برده و در كالبد ديگران سير ميكند تا كوكشان را ناكوك كند و مادهشان را در هم بريزد و از نو شكل دهد و آنها را از سوژههاي مطيع و منقاد بدل به سوژههاي ناراضي و ياغي كند درست مثل كاراكترهاي رمانهاي كلاسيك اگزيستانسياليستي- مورسوي بيگانه يا روكانتن تهوع كه عاصي و بيقرارند روايتها و قصههاشان به تمامه شخصي است اما چون روحي عاصي از چنبره زمانه و مولفانشان گريز ميزنند تا در هر شخصي حلول كنند و سراسر، غيرشخصي شوند- يك مود همه گير. راك در مقام يك منش يا كاراكتر، بهواسطه قوه و توان فردي و شخصياش، دربسته ميماند؛ با آنكه جهان محاطش كرده اما در-خود-عايق است لذا احساسات، حال و هواها و مودهايش را چون يك سلوك يكتاي متفرد متمرد در وجود خودش حفظ ميكند: مورسو- امروز، مادرم مرد. شايد هم ديروز، نميدانم. تلگرافي به اين مضمون از نوانخانه دريافت داشتهام: «مادر، درگذشت. تدفين فردا. تقديم احترامات» از اين تلگراف چيزي نفهميدم شايد اين واقعه ديروز اتفاق افتاده است. روكانتن- ديگر شك ندارم چيزي بر سرم آمده است. به طرز يك بيماري آمد. نه مثل يك يقين معمولي يا امري بديهي. زيرجلي و كمكم جا گرفت. من خودم را يك خرده عجيب و يك خرده ناراحت حس كردم. همهاش همين. به محض آنكه جا گرفت، ديگر جم نخورد. ساكت و آرام نشست و من توانستم خودم را قانع كنم كه چيزيم نيست و آن يك آژير كاذب است. و الان دارد ميشكفد. اگر نقطه تكوين راك را دهه پنجاه ميلادي قرن بيستم بدانيم اين دههاي است كه اگزيستانسياليسم چون نگره و نوآر چون مضمون، تخيل فرهنگي غرب را قبضه كرده بود و مثل بوي گيجكننده گاز در فضا طنين انداخته بود و دو فرم هنري موثر توده گير، يعني موسيقي (پاپيولار) و سينما را به سرعت مملو از حال و هواها و ژستها و اطوارهاي خود كرد. آن دو، آلترناتيوهايي بودند كه با درجه تفرد ويژهشان ميتوانستند سياهبختيها و جداافتادگيهاي يك جامعه جان بهدربرده از دو جنگ مهلك جهاني را دستمايه روايتهاي خود قرار دهند و راك، ريتمي بود كه ميتوانست شكست موزون جامعه پيشگفته را تضمين و ترسيم كند. راك ميتوانست در متروپليسهاي نوآر پرسه بزند و به تماشاي فريمهاي سياه و سفيدي بنشيند كه پشت طاقت آدمهايش را دوتا ميكند؛ آدمهايي كه در محاصره حاكميتها و نظامهاي خودكامه فردي از يكسو و محاط در چرخه توليد انبوه انزوا و تنهايي در خانهها و اتاقكهاي مشبك از سوي ديگر، رنگ مرگ و فرسودگي به خود ميگيرند. راك چونان اثر هنري اين توان و قوه غنايي و تغزلي ويژه و منحصربهفرد را داشت كه گوش روح اين دست از آدميان را لمس و تسخير خود كند؛ راك ميتوانست بر فرديت در هم شكسته و از پا فتاده آدميانش انگشت تاييد بنهد و نيمه تاريك روح آنان را دوست بدارد و تصديق كند و طنين حيات ذهني آنها باشد.
راك راوي است، قصه گوست حتي در مينيمالترين وجه خود. راك، هنري است كه بر مرزهاي ادبيات دست ميسايد و از اين رو بليغ است، يك بلاغت شهري يا درستتر متروپليسي. مجموعه ترانهها و قطعات راك بهيادآورنده و تذكاردهنده فرم رمانهاي كوتاهند كه به طرز و شيوه ريتميك تقطيع شدهاند. راك چونان فرم هنري بخشهاي ناب و سوبژكتيو حيات شهري-متروپليسي را كه غالبا حاشيه نشين و حومهنشينند بهمثابه هسته سخت بياني خود برميگزيند تا موزاييك وار در كنار هم بچيندشان تا بر همان جداسري و انزواي پيشگفته انگشت تاييد بزند؛ راك بازگوي يك كليت مكانيكي، درهم شكسته و كاذب است كه حيات كلانشهري، سر آن دارد زير اسكلت بتوني و فلزي نهان و مخفياش كند و راك راوي رويتپذيري و به چشم آوردن چنين از چشم (و قلم) افتادگيها و اختفاها است. راك، نيمه خفي و به كنج و حومه رانده شده شهر را متذكر ميشود كه زير سطح جلي و درخشان و صاف شهر به زور پنهانيده شده است. مثل هيولايي كه- به ضرب و زور- در گوشه و كناري كز كرده تا نكند روياي شهر را بدل به كابوس كند و راك، بيدارباش و تحكم موزون همان هيولا يا هيولاييت است كه كابوس شهر را تعبير كند. راك نگاتيو است، از دنده چپ برميخيزد، عناد ميكند و سر سازش ندارد و لذا هيولاوش است و همساز و همنواز تمامي آناني كه داغ ننگ خورده و از جامعه پرت افتادهاند- راك اپوزيسيون است. راك يك سياست آلترناتيو شهري را دنبال ميكند؛ سياستي كه با صدايي سركوفته اما رسا با پرفرمنسي از سرها و بدنهايي چرخان اما چالاك چون ترجيع بند گروه همسرايان (مخاطبانش و خورههايش) خواستهايش را بلند فكر ميكند. راك يك ادبيات ريتميك شتابنده شهري است كه مود توليد ميكند و پيوسته جغرافياهايش را تغيير ميدهد و به شكلي دوگانه و توامان، قلمروزدايي و قلمروگذاري ميكند و شهر را از نو چفتبندي ميكند و از لولاها به در ميآوردش. شهر راك، شهر طغيان و تنش است حتي اگر به خاطرهاي عاشقانه بسنده شود. شهر راك شهر نامرئي است؛ شهري كه چشماندازها و منظرهاي خاص خود و نيز شهروندان ويژه خود را دارد و از اين حيث بيشتر شبيه يك اجتماع و كاميونيتي عايق است و كمي فراتر، مناسك و مراسم و كالتهاي خودش را دارد كه حواريونش را گرد خود جمع ميكند. راك در فرديترين حال و هواي خود باز هم جمعي است چراكه مودها را به هم وصل ميكند تا جريان زندهاي از ارتباطات و رفاقتها و مشاركتها را توليد كند و نوعي بينش تغزلي-فردي را نسبت به جامعه- شهر به نمايش بگذارد و ريتمها و نويزها و وزوزها را بدل به اتاق يا كالبد بزرگي كند كه كل شهر را در بر گرفته؛ شهري كه ممكن است نبينيمش اما اگر گوش هوش بخوابانيم ميتوانيم بشنويمش.