سرگيجه عواطف جمعي
داروين صبوري
تصورِ محال كه محال نيست؛ تصور كنيد اين امكان را داشتيد كه با ماشين زمان، به دوساعت پس از آغاز بازيهاي ايران در جام جهاني سفر كنيد؛ در اين سفر، شما اجازه داشتيد در مركزيترين نقطه شهر پياده شده، بيآنكه از كسي چيزي بپرسيد، چند لحظه واكنش مردم را مشاهده و دوباره به خانه برگرديد. آيا با اين امكانِ رويايي، ميتوانستيد پيشبيني كنيد كه نتيجه بازي چه بوده است؟ محال است؛ امكانِ سفر در زمان، محال نيست، امكانِ اين پيشبيني محال است.
حيات اجتماعي در ايران، امروز در وضعيتي است كه من از آن بهنام «سرگيجگي عواطف جمعي» نام ميبرم؛ حالتي فشرده و درهمتنيده كه در آن سوگ و شادي، اضطراب و اميدواري، هلهله و زاري، همهوهمه بسان اتمهاي تشكيلدهنده روحِ جمعي، در حال رفتوآمدند. اين متناقضنما، ويژگي بارزِ زيست اجتماعي در ايرانِ امروز است؛ با همان قدرت كه در حال نااميدي و سرگشتگي از اوضاع جهانِ اكنونيم، به آن اميدوار و احساسِ عميقِ پيوند داريم. به همان ميزان كه تلاش در لهكردن سرمايههاي اجتماعي داريم، آنها را پاس داشته و محترم ميداريم.
ساعاتي قبل از سوت آغاز آخرين بازي سرنوشتساز در مرحله گروهي، گراني نرخ ارز و كالاهاي مصرفي، باعث اعتراض و كنشگري در خيابانهاي شهر ميشود. ما عصباني و نااميد هستيم، رهاشدگاني در گردبادهاي اقتصادي، اجتماعي. به ساعت بازي كه نزديك ميشويم، پاشنه را ور كشيده، خيابانها را ترك گفته، تخمه و مخلفات ميخريم و به خانه ميرويم تا پس از بازي، فارغ از نتيجه و سرنوشت كار، دوباره به خيابان بياييم و اميدوارانه شادي كنيم.
تنها در عرض چند ساعت، مملو از تمام حسهاي بشري ميشويم؛ تجربه يك روز زندگي در مختصات اجتماعي ايران، تجربه ماهها زندگي در اتمسفري ديگر و مختصاتي ديگر است. در يك بازي نود دقيقهاي فوتبال، هرجور بلايي كه فكر كنيد بر سر احساساتمان آوار ميشود؛ چيزي تهِ دلمان ميگويد كه ما برندهايم، عقلمان به ريشمان ميخندد، داريم به يك باخت آبرومند راضي ميشويم كه ناگهان آن پنالتي لعنتي زيبا، مهار ميشود. دوباره جان گرفته و ادامه ميدهيم، گل ميزنيم و زنده ميشويم و باز در ته دل، چيزي ندا ميدهد كه ميبريم و عقلي كه پس از بازي به ريشمان ميخندد. در تمام اين نود دقيقه و اندي، يك صداي صوت مشترك از خانهها به بيرون هوار است؛ واااي، واااي. صدايي كه در تمام حوزههاي مشترك اجتماعي، مشترك است.
تمام اين عواطف انساني، گم و افسارگسيخته در حيات اجتماعيمان پديدار ميشوند تا به ما بگويند كه ما دچار سرگيجگي عواطف اجتماعي شدهايم. حالتي كه از يك وضعيت آنوميك ريشه گرفته است. وقتي هنجارهاي كهن، شأن خود را از دست ميدهند، وقتي هر عاطفه و خواست اجتماعي، در زمان و مكان خاص خودش مجال حضور نمييابد و به پستوهاي انكار و فراموشي درميغلتد.
در اينجا حتي اگر امكان سفر با ماشين زمان برايمان فراهم شود، پيشبيني شكست و پيروزيها از واكنشهاي اجتماعي محال خواهد بود.
جامعهشناس