• ۱۴۰۳ دوشنبه ۱۰ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4120 -
  • ۱۳۹۷ چهارشنبه ۶ تير

نگاهي به رمان «زني با سنجاقِ مرواري‏نشان» نوشته رضيه انصاري

گزارش يك قتل

رامين سليماني

«من با دوربين كار مي‌كنم، شخصيت‌هاي خود و حركات‏شان را تعقيب مي‌كنم. »گراهام گرين

هشتم شهريورماه سال 1286 خورشيدي در روزي كه نمايندگان دولتين روس و انگليس در شهر سن‏پترزبورگ روسيه مشغول امضاي تفاهمي سر ايران بودند، ميرزا علي‏اصغر‌خان اتابك به دست عباس‏آقا تبريزي ترور و كشته شد. درنتيجه اين توافق كه صدراعظم مقتول نيز در آن دست داشت، سرودم‌گربه وطن به اجنبي اجاره داده شد و ميان‌تنه‌اش دست بدتر از اجنبي ماند. اين توافق فارغ از جنبه‌هاي استعماري‏اش قرار بود توازني ميان امتيازاتي ايجاد كند كه روسيه و انگليس همواره خواستار كسب آن‏ها بودند. اين قبيل سياست‌هاي استعمارطلبانه روسيه تا انقلاب بهمن‌ماه سال 1295 خورشيدي روسيه ادامه پيدا كرد و دولت نوپاي روسيه به دليل دغدغه‌هاي حاصل از انقلاب داخلي موقتا از ايران دست كشيد و دولت انگلستان فرصت را مغتنم شمرده در سال 1298 خورشيدي به دنبال تصويب قراردادي موسوم به 1919 بود كه درنتيجه آن تمامي امورات كشوري و لشكري ايران زيرنظر مستشاران انگليسي و با مجوز آنان صورت مي‌گرفت. اين قرارداد با وجود اصرار وثوق‏الدوله با مخالفت شديد احمدشاه مواجه شد و اين مخالفت اصلي‏ترين زمينه تغيير حكومت از خاندان قاجار به پهلوي بود. در اين ميانه اقشار منورالفكر و رجال سياسي نيز دچار چنددستگي شدند. برخي خواهان حفظ ساختار موجود يعني سلطنت مشروطه بودند و برخي اميد داشتند استبداد رضاخاني از نوع مُنور از كار دربيايد و...

خانم رضيه انصاري در سومين اثر داستاني خود، رماني بانام «زني با سنجاقِ مرواري‏نشان» اين برهه‏ حساس تاريخي را براي روايت رمانش انتخاب كرده كه انتخاب هوشمندانه‏اي به نظر مي‏رسد. رماني از نوع «داستان جنايي» يا «ادبيات كارآگاهي». سبكي پرطرفدار و محبوب و البته مهجور مانده در ادبيات ايران (لابد به دليل عامه‏پسندي و سرگرم‏كنندگي صرف كه از ويژگي‏هاي اصلي اين نوع ادبي گفته شده) كه با رمان «فيل در تاريكي» اثر زنده‏ياد قاسم هاشمي‏نژاد به اوج رسيد، همچنين رمان «شراب خام» نوشته‏ زنده‏ياد اسماعيل فصيح را هم مي‌توان تجربه‏اي در اين سبك محسوب كرد و تلاش‏هايي در سال‌هاي اخير مانند رمان «سين مثل سودابه» اثر آقاي كاوه ميرعباسي.

خواننده با در دست گرفتن رمان‏هايي در اين سبك انتظار دارد به سرعت با جنايتي مواجه شود و كارآگاهي يا شخصيتي شبيه كارآگاه كه قرار است پرده از راز اين جنايت بردارد، قرار است نويسنده با روش‌هاي استقرايي تپه‏به‏تپه حقيقت را فتح كند. مقدماتي كه قرار است از نتيجه نهايي احتمالا پشتيباني كند. گره‌هاي كوچكي كه بايد يك‏به‏يك باز شوند تا گره‏ نهايي كه كشف و (احتمالا) دستگيري جنايتكار است گشوده شود، آن‌هم در فضايي پر تعليق كه كشش ايجاد كند.

پرداخت زباني درخور و متناسب با دوراني كه داستان قرار است روايت شود؛ به نظر مي‏رسد چالش اصلي نويسنده در اين رمان بوده كه بزرگ‌ترين توفيق نويسنده نيز از همين تلاش حاصل شده است. «زني با سنجاقِ مرواري‏نشان» رماني زبان محور است. به دست آوردن نثر و زبان متناسب با زمانه كه بيشترين توجه و تلاش نويسنده را به خود معطوف كرده و تا حد زيادي منحصرا موفق در همين زمينه و سودمند نيز.

رمان با پرداخت شخصيت «ميرزا عماد»، كارآگاه داستان آغاز مي‌شود، جايي كه در اتاق آفتاب‏گير نظميه ايستاده و گزارشي را ديكته مي‌كند و از طرف ديگر با سروصداي ماشين تايپوگراف (شايد نمادي از جامعه‏اي كه قلم و دوات را كنار گذاشته) بيانيه‏اش را در باب جنايت ثبت مي‌كند؛ اما هنوز جوهر مهر برنجي ميرزا خشك نشده خبر از جنايتي پشت ميدان ارگ مي‏رسد كه يكي را آويزان از سقف خانه‏اش پيدا كرده‏اند و...

رمان بسيار قدرتمند آغاز مي‌شود. با رعايت تمام فاكتورهاي لازم در نوع خود. ميرزا عماد با همان چند جمله نخستين شخصيتي پيدا مي‌كند و در همان چند صفحه‏ اول با ورود به‌موقع جنايت به داستان كشش و تعليق براي خواننده ايجاد مي‌شود. ميرزا عماد در رمان، آدمي درس‏خوانده، باهوش، داراي چارچوب، وظيفه‏شناس، آگاه به تحولات اجتماعي و سياسي و گاه صاحب‏نظر در همين زمينه نشان داده مي‌شود كه طبع شعري هم دارد. با رسيدن خبر جنايت، ميرزا راهي محل جنايت مي‌شود و نويسنده دوربين به دست پشت سر ميرزا راهي مي‌شود. بخش زيادي از رمان متشكل از تصاويري است كه استادانه ساخته شده و البته ديالوگ‏هايي موجز. براي خواننده‏اي كه خسته از تك‏گويي‏هاي بدون داستان برخي رمان‏هاي چندساله اخير شده، چنين ساختاري جذاب به نظر مي‏رسد، به‏ويژه اينكه فضا به‌خوبي مطابق با زمانه ساخته شده است. نمونه‏اي از تصويرپردازي‏هاي نويسنده را در همان صفحات ابتدايي مي‌توان شاهد آورد:

«حياط دلباز و چهار باغچه قرينه و چاه آب و حوض كوچك، به پلكان عمارت اصلي ختم مي‌شد. نماي بيروني عمارت، تالاري سه‏دري بود با ايوان كوچك و يك تاق‏نماي بلند كه بر صفاي آن مي‏افزود. درها به گره‏سازي‏هاي چوبين آراسته بودند. خانه‏ اعياني جمع‏وجوري به‏نظر مي‏رسيد. ميرزا نگاهي به چپ‏وراست كرد. هر دو سوي بنا، تك‏اتاق‏هاي ديگري هم بود كه پلكاني فرعي داشت. در فضاي مقابل اتاق‏هاي شرقي، چند سرباز را ديد، اينجا و آنجا ايستاده بودند و حرف مي‏زدند. ميرزا كلاه را از لبه جلووعقب بر سرش محكم كرد. دست‏درجيب، راهش را به همان سمت كج كرد و آرام از پله‌ها بالا رفت.»

يكي از شخصيت‌هاي فرعي كه «استاد شكيب» نام دارد به زودي وارد داستان مي‌شود و تقابل استاد و شاگرد با يكديگر با توصيف‌هاي كارشناسي از صحنه‏ جنايت همراه مي‌شود، توصيف‌هايي كه به تحقيقات كامل نويسنده در اين زمينه شهادت مي‌دهد. شخصيت فرعي ديگر «ياور جهانميرخان» است كه در نقش مافوق ميرزا ظاهر مي‌شود، مافوقي كه حضورش در اين نوع ادبي از ملزومات كار به‌حساب مي‏آيد و مظنون «مظفرخان ولياني» كه شريك كاري مقتول «صفاءالدين» است.

فن ديگري كه نويسنده در روايت به كار بسته است ورود شخصيت‌هاي حقيقي به رمان است. شخصيت‌هايي كه بخشي از تاريخ با وجود آن‏ها گره خورده است. فني كارگشا كه به باورپذيري داستان كمك شاياني كرده است. از موفق‏ترين نمونه‌هاي استفاده از چنين فني در رمان «رگتايم» اثر ادگار لورنس دكتروف است كه از ميانه داستان «فرويد» و يارانش را وارد داستان مي‌كند. انصاري در اين داستان دو تن از شخصيت‌هاي ادبي دورانِ روايت، «ايرج‌ميرزا» و «عارف قزويني» را وارد داستان كرده است. ايرج‏ميرزايي كه زندگي‌اش روبه تهي‏دستي و فقر مي‏رود، شايد از ضعف مزاج و كبر سن باشد كه رنگ‏پريده و پريشان‏احوال است، طبع طنزش را از دست داده و به گفته خودش پيمانه‏اش پر شده. از حبس و خانه‏نشين كردن انتلكتوئل و متفكرها گله دارد و دلايل اصلي شكست مشروطه را از همين منظر نگاه مي‌كند. از طرفي عارف هم حال بهتري ندارد. تلخ و متواضع و باادب و بيمار و شكست‌خورده و نااميد از كارش و معترض به سردار سپه كه به لطف انگليس‏ها قزاق به جنگل رفت و پادشاه بازگشت. تقابل عارف و ايرج‏ميرزا ايشان نيز به‌خوبي در رمان تصوير شده و نويسنده ديالوگ‏هايي درخور براي ايشان نوشته. جايي عارف مي‌گويد: «ويرانه جغدنشين خودم را بيشتر دوست دارم. من مثل اينها نمي‌توانم باشم. مثلي هست كه مي‌گويد كسي سر خودش را نمي‌توانست ببندد، مي‏رفت به سربندان عروس.» و جاي ديگر ايرج‏ميرزا: «نمك فكاهيات‏مان گاهي زياد و از عفت قلم دور مي‌شد، ولي خب، مضامينش تازه و بديع بود. محض تمسخر و استهزا نبود.» اما مهم‌ترين شخصيت رمان شايد زني باشد كه تا ميانه‌هاي رمان گمان مي‏رود دستي در قتل داشته باشد؛ زني با سنجاقِ مرواري‏نشان. زني سرگردان و زخم‏خورده از روزگار كه بار غم مرگ مادري پير و برادري مبتلا به حصبه و سپس گمشده در راه را به دوش مي‏كشد؛ كه در ابتدا اثيري به نظر مي‏رسد اما به‌مرور شخصيت زميني‏اش بر وجهه‏ ديگرش چيره مي‌شود؛ مانند عشق افلاطوني «صفاءالدين» به زن كه به‌مرور به عشقي زميني بدل مي‌شود. زني كه تمام مردهاي داستان به عشق او يا گرفتارند يا گرفتار مي‌شوند. اگر عشق ميرزا به زن را نقطه‏ عطفي در زندگي ميرزا در نظر بگيريم يكي از مشكلات ديگر رمان آشكار مي‌شود، چراكه تحولي در شخصيت ميرزا پس از بيماري چندروزه در اثر ضربت عشق صورت نمي‌گيرد. در اين نوع از رمان‏ها انتظار مي‏رود كه در تحقيقات كارآگاه و بازجويي از مظنون‏ها و... با كشف قدم‏به‏قدم راز نهايي مواجه شويم. خوشبختانه رمان خالي از پرگويي و اضافات بي‏ربط است اما كمبودهايي دارد. تحقيقات ميرزا كه كاشي‏به‏كاشي انجام مي‌شود يك سير تدريجي در كشف راز نهايي ندارد و همچنين رمان خالي از لحظه‌هايي است كه خواننده را منحرف كند و سروقت به مسير اصلي بازگرداند. متاسفانه گره‏گشايي نهايي در رمان به‌خوبي انجام نشده. شاگرد مغازه درنهايت گره‏گشاي راز جنايت است و زن اثيري. نويسنده شايد به نيت آشنازدايي، شخصيت همراز (مانند شخصيت دكتر واتسن در مجموعه داستان‌هاي شرلوك هلمز) را از داستان حذف كرده كه شايد مي‌توانست كمكي به پيشبرد داستان داشته باشد. وقوع قتل دوم و كشيده شدن پاي مشروطه‏خواهان و دكتر شكيب هم كمك چنداني به پايان‏بندي رمان نكرده. باوجود تمام كاستي‏هاي شمرده‌شده بايد گفت رمان «زني با سنجاقِ مرواري‏نشان» تلاشي موفق و قابل‌تحسين در ادبيات داستاني سال‌هاي اخير به‏شمار مي‏رود.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون