• ۱۴۰۳ يکشنبه ۹ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4135 -
  • ۱۳۹۷ دوشنبه ۲۵ تير

مثل رويايي دست‌نيافتني

شرمين نادري

از پله‌هاي كانون پرورش فكري كه پايين مي‌روم، انگار سر مي‌خورم روي سرسره‌اي قديمي و شكسته پكسته كه مي‌بردم به روزهاي دور، بسته پستي كتاب‌هاي كانون را به دستم مي‌دهد و با صداي پدرم مي‌گويد تمام تابستان پيش رو را وقت داري كه همه‌شان را بخواني، برمي‌گردم به تابستان‌هايم نگاه مي‌كنم، ما تابستان‌هاي‌مان را اين طوري گذرانديم، با كتاب‌هاي كانون، ادبيات ناب كودك، خلسه در داستان و گيج و محو در زيباترين هدايايي كه مي‌شد يك دهه شصتي به خانه ببرد، كتاب، فقط كتاب و پر از تصوير.

گيج گيج مي‌روم جلوي اطلاعات و مي‌گويم ببخشيد موزه كودكي كجاست و كسي با خنده مي‌گويد دور حوض بپيچ، كاشي سوم را كه ديدي از پله‌ها برو پايين، مي‌رسي به كودكي، نشاني غريبي كه من را ياد آن كتاب قصه‌هاي قديمي ازسراسر جهان مي‌اندازد، به انتخاب سيروس طاهباز، يا چه مي‌دانم كتاب ماهي سياه كوچولو كه دلش مي‌خواست از حوضش بپرد بيرون و دنيا را ببيند يا آن كتاب عجيب كلاس پرنده كه مثل درس دوست داشتن بود و انصافا نشاني غريبي هم توي دلش داشت، اگر يادم باشد چيزي مثل اين بود نشاني‌اي كه مارتين روي كاغذ مي‌نوشت؛ برو پشت مدرسه شبانه‌روزي واگن قديمي را پيدا كن و سراغ آقاي بي‌دود را بگير.

موزه كانون اما ديواري دارد پر شده از تصوير كتاب‌هاي محبوب من، بركه آتش، ميگل، تلخون، آهوي گردن دراز، برگ‌ها و آن كتاب حقيقت و مرد دانا كه نوشته بهرام بيضايي است آن هم با تصويرگري مرتضي مميز، چيزي مثل رويايي دست نيافتني كه دوتا غول نوشتن و تصوير را كنار هم قرار داده و روزگار كودكي ما را ساخته است.

به خانم موزه‌دار كه مي‌پرسد كسي اين كتاب‌ها را مي‌شناسد، مي‌گويم همه اينها بخشي از زندگي ما هستند و مي‌روم كه تصويرگري مهمان ناخوانده را اينقدر از نزديك ببينم كه بقيه بازديد‌كننده‌ها خيال كنند در شيشه محافظ فرو رفته‌ام.

براي من اين موزه، اين كتاب‌هايي كه نويسنده‌ها و تصويرسازانش روزگاري فقط به خاطر عشق به كودكان دورهم جمع شده بودند، اين ادبيات ناب خالص كه عشق و دوست داشتن همنوع و خوب بودن و غرور را به بچه‌ها ياد مي‌دادند، مثل گنجي است كه دلم مي‌خواهد هميشه توي دلم با خودم ببرم.

نمي‌دانم چه اتفاقي افتاده كه غول‌هاي امروز ديگر براي بچه‌ها نمي‌نويسند و نمي‌سازند، فيلم عمو سبيلوي بهرام بيضايي براي بچه‌ها، چرا اينقدر تك و تنها مانده بين كارهاي خوب سينماي كودك همه اين سال‌ها، اين را هم بعد روي صندلي‌هاي كانون پرورش فكري از بغل‌دستيم مي‌پرسم و دل مي‌دهم به تصاوير، به بچه‌هايي كه توي فيلم سياه سفيد مي‌دوند، قصه‌هاي قديمي و كتاب‌هاي قديمي، اما مگر كتاب‌هاي خوب و جديد كم است، مگر نويسنده خوب كم داريم، نه به خدا، فقط دلم مي‌خواهد همه آنها كه دستي در ادبيات و سينماي كودك دارند را دوباره بيدار كنم ازاين بي‌حوصلگي اين روزها كه مي‌دانم از سر دل شكستگي است و بهشان بگويم كه بچه‌هاي زيادي، مثل خود روزگار دورما نشسته‌اند كه باز جرعه‌اي ادبيات ناب بنوشند، پس با دل‌هاي شكسته بنويسيد، فقط بازهم بنويسيد، بسازيد، خوب بنويسيد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون