كانت و آرمان صلح جهاني
كاوه رهنما
ايمانوئل كانت، فيلسوف آلماني اگر دو قرن ديرتر به دنيا ميآمد، شايد ميتوانست تحقق يكي از ايدههايش را ولو در مقياسي كوچك و به صورت مينياتوري در قالب جامجهاني فوتبال ملاحظه كند. او در بدو شكلگيري دولتهاي ملي جديد در آغاز سده هجدهم، ايده صلح جهاني را مطرح كرد و از امكان مصالحه و همزيستي آدميان در كنار يكديگر، فارغ از رنگ و نژاد و دين و مذهب و زبان و قوميت و جنسيت سخن گفت. براي كانت، اين امور در وهله دوم اهميت قرار داشت و آنچه برايش سخت احترام قائل بود و به اصطلاح خط قرمزش تلقي ميشد، انسان بود. او اين قاعده زرين اخلاق را كه «با ديگران چنان باش كه خوش داري با تو باشند»، مبناي نگرش اخلاقي خودش دانست و آن را چنين ترجمه كرد: «در گفتار و كردارت چنان باش كه انسان هميشه هدف باشد، نه وسيله». با اين نگرش مبنايي، كانت مدعي بود كه اگر انسانها با يكديگر، فارغ از همه تمايزهاي مذكور و در سطح انساني وارد تعامل شوند، ميتوانند به مصالحهاي مسالمتآميز در سطح جهاني دست يابند و اين البته هيچ منافاتي با رقابت آنها با يكديگر ندارد. به عبارت ديگر، صلح جهاني كانتي، به هيچ عنوان به معناي دنياي راكد و ساكن نيست كه در آن خبري از مسابقه و رقابت نباشد. بلكه اتفاقا اجتماعات انساني با حفظ تفاوتها و تمايزهايشان با هم در تعامل و حتي در تقابلند، اما نه تقابلي خونين، برتريجويانه و حذفكننده و مطرودساز. روشن است كه با توجه به وضعيت كنوني جهان، تحقق ايده كانت، عليالحساب به رويايي شيرين و خيالي خام شبيه است. كافي است به هر كدام از سايتهاي خبري يا شبكههاي اجتماعي مجازي مراجعه كنيم تا از سطح خشونت و جنگ و خونريزي جاري در جهان شگفتزده شويم؛ اما تحقق جامجهاني فوتبال دستكم در مقياسي خيلي كوچكتر، نشانهاي است از اينكه روياپردازي كانت چندان هم دور از واقع نيست. در مسابقات جامجهاني فوتبال شاهديم كه تيمهاي ملي با رنگ و مذهب و زبان و قوميت و... متفاوت روياروي يكديگر قرار ميگيرند و براي بردن جام زرين مبارزه ميكنند. آنها تفاوتهايشان را انكار نميكنند، اتفاقا اين اختلافها انگيزهاي ميشود براي اينكه سريعتر بدوند و با قدرت بيشتري در برابر حريف حاضر شوند. اما خبري از كشت و كشتار نيست. حتي ممكن است بازيكنان روي يكديگر خطا كنند يا تمارض كنند و يا از قوانين تخطي كنند اما حضور داور به عنوان عقل منفصل، سريع جلوي اين خطاكاري را ميگيرد. در پايان هم تيمي كه با وجود همه افت و خيزها، بهتر از بقيه بوده، بر صدر مينشيند و اين توامان است با جشن و سروري سراسري. بدون اينكه خون از دماغ كسي بيايد و بدون اينكه ملتي حذف و طرد شود. آقاي كانت اگر زنده بود، با آن جثه كوچك و روحيه منزوي، احتمالا تنها به نشستن بر سكوها و نظاره بازيها اكتفا ميكرد، اما همزمان به همپالگيهاي بدبينش مثل هابز و شوپنهاور و نيچه ميگفت: «خوب بازي را نگاه كنيد، نهاد بشري آنقدر هم كه شما ميگويد تيره و سياه نيست. صلح جهاني ممكن است»!