آفرينش همه تسبيح خداوند دل است
اهورا جهانيان
نوبت پيشين بازخواني و واكاوي مقاله نهم فيه ما فيه را به پايان برديم و اين هفته نوبت مقاله دهم است. مولانا در آغاز مقاله دهم ميگويد: «اين سخن براي آن كس است كه او به سخن محتاج است كه ادراك كند، اما آنكه بيسخن ادراك ميكند با وي چه حاجت سخن است؟ آخر آسمانها و زمينها همه سخن است پيش آن كس كه ادراك ميكند، و زاييده از سخن است كه كن فيكون. پس پيش آنكه آواز پست را ميشنود مشغله و بانگ چه حاجت باشد؟» حرف مولوي اين است كه براي برخي افراد نعمت و موهبت ادراك از طريق سخن حاصل ميشود ولي برخي ديگر، بينياز از شنيدن سخنان اين و آن به مقام ادراك ميرسند. ادراك فصل مشترك انسان و حيوان و البته مبناي رنج بردن است. سنگ، حداقل از منظر ما انسانها، رنج نميبرد چون فاقد ادراك است؛ ولي انسان و ميمون رنج ميبرند چون قدرت ادراك دارند. ادراك فقط محصول تعقل نيست؛ حواس پنجگانه هم مبناي ديگري براي ادراكند. اسب و افلاطون دانش يكساني ندارند ولي اسب قبل از افلاطون زلزله را حس ميكرد! چراكه اسب را، به علت حواس پنجگانهاش (و شايد هم به عللي ديگر)، قدرك ادراكي است كه جناب افلاطون از آن بيبهره بود. داستان مشهور ابن سينا و ابوريحان و آسيابان را كه همه ميدانيم. آسيابان از رفتار سگش دريافت كه شب قرار است باران ببارد و به آن دو فخر تمدن اسلامي هشدار داد كه آن شب را در آسياب سر كنند. جنابان به حرف آسيابان گوش نكردند و باران تند شبانه، دمار از روزگارشان برآورد. غرض اينكه، آن سگ بيسخن دريافت كه آن شب قرار است باران ببارد ولي ابن سينا و ابوريحان با سخن هم درنيافتند كه شبي باراني و توفاني در راه است. ايرانيان باستان معتقد بودند سگ و خروس سروشِ غيبي را درك ميكنند. ادراك سگ و خروس بيكلام صورت ميبندد و در واقع چيزي شبيه وحي است كه زنبور عسل را درميرسد. در روايات شيعي هم آمده است سحرگاهي كه علي(ع) به سمت شهادت پيش ميرفت، مرغان و مرغابيان خانهاش فهميده بودند مصيبتي در راه است و سعي ميكردند كه سد راه حضرت شوند. امكلثوم، دختر اميرالمومنين، وقتي چنان وضعي را ديد، مرغان را كيش كرد كه كنار بروند ولي علي(ع) او را از اين كار منع كرد و با زبان اشارت به دخترش گفت چه واقعهاي در راه است. با اين حال آنچه را كه آن ماكيانِ بيزبان بيسخن دريافته بودند، امكلثوم با سخن هم درنيافت. البته امكلثوم را قصوري نبود چراكه زبان حضرت زبان اشارت بود و سخنش مجمل و در پرده. ولي به هر حال «سخن براي آن كس است كه... به سخن محتاج است كه ادراك كند، اما آنكه بيسخن ادراك ميكند با وي چه حاجت سخن است؟» مولانا در ادامه ميگويد: «آسمانها و زمينها همه سخن است پيش آن كس كه ادراك ميكند.» اين جمله را دست كم به دو معنا ميتوان فهميد. اول اينكه، كل اين عالم سخن يا كلام خداوند است. يعني آسمان و زمين و كوه و دريا و باد و انسان و حيوان و ابر و باران و... كلمات خدا هستند پيش آن كس كه ادراك ميكند. به قول عرفا: همه هستي چو بنگري سخن است. يا: جز سخن نيست در جهان چيزي. برخي هم گفتهاند تمام اين جهان، از آغاز تا پايان هستي و تاريخ و طبيعت، چيزي نيست جز سخنراني بلند خالق. يا شعر بلندي كه خدايتعالي سروده است. هر سياره سرگرداني در اين يا آن كهكشان، هر انسان تردامن و پاكدامني بر روي كره زمين، هر تموجي در دريا يا هر تلاطمي در هوا، در واقع كلمهاي از كلمات منظومه شاعرانه خداوند است و لاغير. اما معناي دوم اين جمله كه «آسمانها و زمينها همه سخن است پيش آن كس كه ادراك ميكند»، همان آموزه مشهور پيامبر گرامي اسلام است كه در آيه 57 سوره حديد هم بيان شده است: سبح لله ما في السموات والارض (آنچه در آسمانها و زمين است خداوند را تسبيح ميگويد) . سعدي هم گفته است «آفرينش همه تسبيح خداوند دل است.» بنابراين آسمانها و زمين همه سخن است، يعني جهان هستي در سخن مدام و مداوم است؛ ولي چه كسي اين همه سخن را ميشنود؟ آن كس كه ادراك ميكند. در روايات آمده است كه روزي پيامبر اسلام مشتي سنگريزه را در كف دست گرفت و يارانش صداي تسبيح سنگريزهها را شنيدند. عرفا معتقدند آن سنگريزهها هميشه تسبيح خدا را ميگفتند و پيامبر اسلام نيز احتمالا هميشه تسبيح آنها را ميشنيد ولي ياران پيامبر در آن لحظه به مدد حضور و همت او توانستند صداي تسبيح سنگريزهها را بشنوند. فيض روحالقدس ار باز مدد فرمايد، ديگران هم صداي تسبيح سنگ و كوه را خواهند شنيد. مولوي در پايان فراز اول از مقاله دهم فيه ما فيه، ميگويد: «پيش آنكه آواز پست را ميشنود مشغله و بانگ چه حاجت باشد؟» مراد از آواز پست در اينجا، نه آواز بيارزش بلكه آوازي با صداي خفيف است؛ صدايي كه در حالت عادي به گوش انسان نميرسد. مشغله هم يعني سر و صدا، بانگ هم كه آواز بلند است و در تقابل با آواز پست مينشيند. اگر بگوييم آسمانها و زمينها همه سخن خداست، اگرچه اين سخن مصداق آواز پست است كه به گوش نامحرم يا ناشنوا نميرسد، ولي اينقدر هست كه بانگ جرسي ميآيد. يعني اكثر مردم چيزكي از صداي خداي عالم به گوششان ميرسد و به همين دليل شايد به خداباوري بيش از خداناباوري گرايش دارند. اما اگر بگوييم آسمانها و زمين همه در تسبيح خداوندند، هر شيء و پديده تسبيحگويي ميتواند بگويد من گنگ خوابديده و عالم تمام كر. يعني اكثر مردم قادر به شنيدن تسبيح آسمان و زمين نيستند؛ چراكه تسبيح آنها براي اينها گنگ يا ناشنيدني است.