تحليل اشپيگل از ظهور جريانهاي افراطي
شبح پوپوليسم و شكست روند سنتي سياست
معادلههاي جهاني و صفبنديهاي سياسي سنتي در بسياري از كشورها در چندسال اخير تغيير كرده است. ظهور جريانهاي افراطي سياسي و صعود آنها تا چند قدمي قدرت عملا بسياري از تحليلگران را شوكه كرده است. هفتهنامه اشپيگل در يادداشتي به تحليل اين موضوع پرداخته و مينويسد: چرا اخيرا در برخي كشورها جنبشها و احزاب راست افراطي و در برخي ديگر چپ افراطي در حال پاگيري و دستيابي به قدرت هستند و در برخي ديگر از كشورها همزمان هردو آنها؟ دلايل ريشه در اقتصاد دارند. شبحي شوم در حال سايه افكندن بر اروپا، امريكاي شمالي، امريكاي جنوبي و نيز آسياست. نام اين شبح شوم «پوپوليسم» است. در سرتاسر دنيا سياستمداراني در حال چنگاندازي به قدرت هستند كه نقش قدر مردي را ايفا ميكنند، گاهي هم قدر زني! آنها خواست مردم را پشتوانه خويش ميپندارند و ميخواهند روند سياست موجود را بشكنند.به تازگي دو حزب افراطي (پوپوليستي) در ايتاليا با هم ائتلاف كردند تا بتوانند دولت تشكيل دهند. در ايالات متحده امريكا يك سال و نيم است كه يك «ميلياردر» خود خوانده، پذيراي مهمانان رسمي دولت در «كاخ سپيد مردم» است و قصد هدايت كشورش به «گذشته»اي را دارد كه هرگز وجود نداشته است. در امريكاي جنوبي، جاييكه به طور سنتي گرايش به رژيمهاي پوپوليستي افراطي همه طيفها هميشه موجود بوده است، اكنون در برخي كشورها رهبران خلقي از تبار رييسجمهور فقيد ونزوئلا هوگو چاوز بر سر قدرت هستند. عموما دليل اين افراطيگرايي (پوپوليسم) خزنده را اين ميدانند كه بسياري از شهروندان اين كشورها خود را با سامانه سياسي منشأ شان غريبه ميبينند و خود را از نظر اقتصادي تنها به حال خود رها شده ميپندارند. نگراني از اين گمان سرچشمه ميگيرد كه تنها سران و برگزيدگان جامعه از ثمره پيشرفت بهره داشتهاند و براي سايرين تنها خوردهريزي باقي مانده است.پس چرا در برخي كشورها افراطيون راستي، برخي كشورها افراطيون چپ و در برخي هم راست و هم چپ قدرت ميگيرند؟ در حقيقت تفاوت جهت جريانهاي افراطي (پوپوليستي) حاضر قابل توجيه است: دلايل آن طبيعت اقتصادي دارند. ميتوان آنها را پديدههايي از «جهانيسازي» دانست.افراطيون راستي بيشتر در كشورهايي موفقيت دارند كه مهاجرت به آنجا زياد است. بوميان اين كشورها ترس از بيكار شدن به دليل نيروي كار مهاجر ارزان دارند. همچنين بيشتر اين باور حكمفرماست كه غريبهها از خدمات اجتماعي و كمكهزينههايي برخوردار ميشوند كه شهروندان خودي مدتها بايد انتظار آن را بكشند. اينها كشورهايي هستند كه از نظر اقتصادي موفق بوده و همچنين توانستهاند رفاه اجتماعي پر و پيماني براي مردم خود به ارمغان بياورند. اين هردو اثر جذبكنندهاي بر مردم نواحي فقير دنيا دارد. آنها راهي ميشوند تا كاري بيابند يا درآمدي از منابع رفاه اجتماعي كه اغلب بيشتر از دستمزدشان در كشور خودشان است.پس جاي تعجب نيست كه جنبشها و احزاب (پوپوليستي) راست افراطي ابتدا در كشورهاي توسعهيافته صنعتي شمال پيدا شدند، پيش از همه در كشورهاي اسكانديناوي و اتريش و پس از آن در هلند و آلمان. نمايندگان اين جنبشها از «غريب انبوهي» كشور هشدار ميدهند و خطر از دست دادن شغل مردم بومي در برابر تازهواردان را در دلها ميشورانند. همه اين كشورها اين ويژگي را دارند كه صادرات كالا و خدماتشان بيشتر از وارداتشان در اين زمينههاست. آنها در تراز پرداختهايشان كسري ندارند. آنها كشورهاي برنده در «جهانيسازي» به شمار ميآيند.افراطيگري چپ كاملا به شكل ديگري برميآيد. خواستگاه آن بيشتر كشورهايياست كه خود را در سمت بازندگان «جهانيسازي» ميپندارند. متفكرين اين اردو هشدار از انبوه كالا و خدمات وارداتي ميدهند كه موسسات بومي را به ورشكستگي خواهند كشاند و كاركنانشان را اخراج و بيكار خواهند كرد. همچنين افراطيون چپ اين وحشت را به دل مردم مياندازند كه اقتصاد كشورشان بايد در برابر تاراج شركتهاي چندمليتي حفاظت شود. اين كشورها واردات كالا، خدمات و سرمايهشان بيشتر از صادراتشان در اين زمينهاست. در زبان اقتصاددانان آنها را «كشورهاي كسر پرداختي» مينامند. نمونه بارز اين گروه، كشورهاي قاره امريكاي جنوبي هستند و همچنين يونان و اسپانيا، جاهايي كه نمونههاي بسيار موفقي از احزاب چپ افراطي چون سيريزيا در يونان و پودموس در اسپانيا شكل گرفته و به قدرت رسيدند.هر دو شكل پوپوليسم را ميتوان به «اعتراض به گشايش اقتصادي» تعبير كرد، يكي گشايش اقتصادي در برابر مردم بيگانه و ديگري گشايش اقتصادي در برابر كالاي بيگانه. بسته به جايگاه كشور در تقسيم كار جهاني افراطيگري به چپ يا راست متمايل ميشود. اما با اين ترتيب ايالات متحده امريكا يا ايتاليا، هر دو «كشورهاي كسر پرداختي» مزمن، چگونه در اين چارچوب تشريحي ميگنجند؟ آنجا با وجود حزب لگا و دونالد ترامپ قطعا راستهاي افراطي به قدرت دست يافتهاند.الگوي اعتراض در اين موارد هم از پس درستآزمايي برميآيد، زيرا هر دو اين كشورها شكاف خورده هستند، هم از نظر اقتصادي و هم سياسي. شمال ايتاليا متمول است مثلا بمانند بايرن آلمان و آنجا بود كه حزب لگا پاگيري آغاز كرد و تا به امروز پايگاه مردمي خود را دارد. در جنوب فقيرتر جنبش چپ افراطي «پنج ستاره» موفقتر است.در ايالات متحده امريكا هم به همين ترتيب است: در سواحل شرق و غرب اقتصاد رونق دارد، جايي كه شركتهاي بينالمللي توليدي، خدماتي و بانكها فعاليت ميكنند. طبقه معلق كه هسته اصلي طرفداران ترامپ را تشكيل ميدهد بيشتر در ايالات ورشكسته غرب ميانه زندگي ميكند، جايي كه خود امريكاييها آن را به طعنه «ايالات گذري» مينامند.خود ترامپ اما در چارچوب اين الگو نميگنجد: در سياست مهاجرتش راست افراطياست، همچنين اصلاحات مالياتي او كه داراها را مورد التفات دارد از الگوهاي محافظهكارانه پيروي ميكند. اما وقتي كه از عوارض گمركي پولاد يا خودرو حرف ميزند، زبان كارگري و كشاورزي به كار ميگيرد كه هر مبارز طبقاتي آرزوي آن را دارد.بخشي از رمز موفقيت ترامپ در اين است كه در شخص خودش هر دو مشخصههاي راست و چپ افراطي را دارد. بدين ترتيب او تناقضهاي كشور شكافخوردهاش را از نظرها پنهان ميكند و از آن به سود خودش سوءاستفاده ميكند. بدين ترتيب او دوستداشتني يا قابل احترام نميشود اما موفق ميشود. حتي شايد در انتخابات دور دوم!