همه چيز را خراب كردهايم، اين هم روش؟
كاوه فولادينسب
آن فيلم را كه وزير آموزش و پرورش در كنار پسربچههاي مدرسهاي نشسته و با آنها گپ ميزند، حتما ديدهايد. اگر هم نديدهايد، ماجرايش - خيلي خلاصه- اين است كه آقاي وزير به بچهها ميگويد: «حاضرين با من فوتبال بازي كنين؟» يكي از بچهها ميگويد: «آره» آقاي وزير ميگويد: «اگه باختين چي؟» همان محصل جواب ميدهد: «ما كه همهچيمون رو باختيم، اينم روش» چنين پاسخي از زبان پسربچهاي كه در اين سن و سال بايد كودكي كند و نشاط و اميد داشته باشد، يك زنگ خطر است. حتي اگر آن را فقط يك بلبلزباني تلقي كنيم، باز هم چيزي از خطرناكياش كم نميشود. مساله اين است كه اصلا چرا بايد چنين جوابي به مخيله يك كودك يا نوجوان خطور كند. او مگر چقدر زندگي كرده، چقدر تجربه كرده، چقدر جهان را ديده و شناخته كه بخواهد چنين حرفي بزند كه آكنده از نااميدي و احساس رسيدن به آخر خط است؟ همين جواب را ميشود، پيوند زد به آمار تكاندهنده خودكشي متولدان دهه هشتاد. قلب آدم ميلرزد. ما داريم با نسل جديد چه ميكنيم؟ چه بلايي داريم سرش ميآوريم؟ مگر وظيفه والدين فقط سير كردن شكم بچه و مدرسه فرستادن اوست؟ مگر وظيفه مدرسه فقط ياد دادن الفباست. تربيت چه ميشود؟ پرورش چه ميشود؟ گيريم هم شرايط بد باشد؛ اصلا بگو بدترين: فساد، هرچي... بچهها چه گناهي دارند؟ چرا بايد آنها را از اين سن و سال، از نظر رواني و عاطفي، گرفتار انديشيدن به عوارضي كنيم كه كوچكترين نقشي در شكلگيريشان نداشتهاند و ميراث ما و پيشينيانمان براي آنهاست؟ مادر و پدر و معلم و جامعهاي كه نااميدي و يأس خودش را به كودك يا نوجواني منتقل ميكند، دارد بزرگترين خيانت را به انسان و جامعه ميكند. ديگر بحث كشور و حكومت و نارضايتي مدني و اينها نيست؛ اين خيانت به بشريت است. حالا شايد كسي در جواب همين حرفهاي من هم بگويد «ما كه همهچيمون رو باختيم؛ اينم روش» اما اين حرف خطرناكي است. ما حتي اگر همهچيزمان را هم باخته باشيم- از سياست و اقتصاد گرفته تا تاريخ و اميد (كه واقعا اينطوريها هم نيست؛ حالروزمان اينقدرها هم بد نيست و براي دركش كافي است نگاهي به همين كشورهاي دوروبرمان بيندازيم)- حق نداريم اين نگاه را به نسلي حقنه كنيم كه «زندگي» را پيشرو دارد.