• ۱۴۰۳ چهارشنبه ۱۹ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4199 -
  • ۱۳۹۷ پنج شنبه ۱۲ مهر

ما رها شده‌ايم

زينب خوشرو

هنگامي كه درباره مناطق زلزله زده كرمانشاه صحبت مي‌شود، تصور بيروني‌ها، ويران شدن شهرهاي آباد و برخوردار است كه اكنون تبديل به تلي از خاك شده‌اند؛ درحالي‌كه اين مناطق از گذشته در حاشيه نگه داشته شده‌اند. شهرستان‌هايي مانند سرپل ذهاب و ثلاث باباجاني از محروم‌ترين مناطق استان كرمانشاه بوده‌اند (در سال 1394 ثلاث در رده 14 و سرپل در رده 6 توسعه كرمانشاه از لحاظ محروميت بوده‌اند. (اسماعيل‌زاده و همكاران، 1397)

در اين مناطق، رويكرد مركز- پيرامون حاكم است به گونه‌اي كه هر چه از مركز استان فاصله بگيريم- طبق مطالعات پيش از زلزله – تعداد جمعيت و سطح خدمات كاهش مي‌يابد. همچنين اين شهرستان‌ها از لحاظ شاخص بهداشتي به هم نزديك اما از لحاظ شاخص نهادي و اداري، نابرابري بالايي را تجربه كرده‌اند. اما اكنون يك زلزله طبيعي اتفاق افتاده است؛ بنابر هر دليلي، اين مناطق رهاشده‌ترين هستند؛ طوري كه پيرزني در يكي از كمپ‌هاي سرپل ذهاب اشاره مي‌كرد: «حتي خدا هم ما را رها كرده است.» دولت به عنوان خداي روي زمين در تفكر ايراني از ديرباز مطرح بوده است، حال اگر بودجه اختصاص داده يا نداده اما با ضعف مديريتي نهادهايش، اين مناطق را به سمت تبديل شدن به كانون مسائل اجتماعي برده است؛ در واقع اين مناطق پيش از زلزله، مسائل اجتماعي- ناشي از محروميت، فقر، طرد نهادي و رسمي- داشته‌اند اما اكنون تشديد شده است و گمان مي‌رود كه در نبود خدمات و امكانات مددكاري و روانشناسي، افزايش خواهند يافت.نگارنده طي تجربه حضور در شهرستان سرپل ذهاب در شهريور 1397، مطالعاتي در حوزه زنان داشته است كه چكيده‌اي از آنها بيان خواهد شد: همه بر اين گمان هستند كه طلاق، ناشي از زلزله است. سرپل ذهاب پيش از زلزله سالانه بيش از 200 مورد درخواست طلاق داشته است (حسيني و همكاران، 1394)، مطالعاتي در اين باب صورت گرفته و عواملي را به عنوان متغيرهاي تاثيرگذار در افزايش طلاق دانسته‌اند از جمله: اعتياد همسر، دخالت خانواده، انتظارات برآورده نشده زوجين، ازدواج اجباري و... به نظر بنده همان طور كه حسيني و همكارانش در سال 1394 نتيجه گرفته‌اند كه اين مسير سير صعودي خواهد داشت، زلزله تنها زمينه را فراهم كرده است و همزمان اتفاق افتاده است: پس از زلزله بسياري از شبكه‌ها دچار گسست شده‌اند، افراد فقدان‌هايي را تجربه كرده‌اند، فاجعه‌اي بر آنها گذشته است و اكنون پس از اين اتفاق، با ايجاد يك از هم گسيختگي افراد، مانع كمتري بر سر راه خود مي‌بينند، بنابراين طلاق راحت‌تر اتفاق مي‌افتد؛ در واقع چيزي براي از دست دادن ندارند؛ خانه، زندگي، دلخوشي، مسافرت و فراغت يا تعلقات اجتماعي و... با از دست رفتن هر كدام از اينها، يك فرد به طلاقش، جدي فكر كرده و متاركه كرده است.به گمان من، گفتن اينكه زلزله تمام مشكلات اجتماعي را ايجاد كرده است مي‌تواند ديالوگ يك مسوول باشد براي شانه خالي كردن از فرآيندي كه خود در جريانش بوده است. اين مسائل وجود داشته‌اند تنها تشديد شده يا در كانون توجه قرار گرفته‌اند. شهرستان سرپل ذهاب در كنار تمام بارهاي خودش، بار مسائل عمومي‌تري را هم بر دوش مي‌كشد: اعتياد همسر، طلاق، احساس طرد از خدمات بهداشتي (نبود سرويس‌هاي بهداشتي مناسب زنان، نبود امكانات بهداشتي در دسترس، دسترسي سخت به پزشك زنان، به وجود آمدن بيماري‌هاي زنان، تشديد شدن بيماري‌هايي مانند سرطان سينه، سنگ كليه، مشكلات مثانه و...)، كاهش سرمايه اجتماعي (به خصوص در دو بعد مشاركت سياسي و اعتماد نهادي)، مسائل رواني (افسردگي، افكار خودكشي، فوبيا و تروماي ناشي از زلزله، استرس، نداشتن فرصت و امكان جهت برقراري رابطه جنسي و واكنش‌هاي رواني ناشي از آن مانند خشونت عليه كودكان و...) در كنار تمام اينها زنان اين شهرستان، گراني، تورم، ناامني اقتصادي و... را با تمام وجود درك مي‌كنند. گاهي اينكه در خانه‌ات و زير يك سقف نشسته باشي و به گوجه 7هزار توماني فكر كني بسيار آسان‌تر است از اينكه سقفت حلبي كانكس باشد و تمام ترس‌هايت را داشته باشي و حتي نتواني به گوجه 7هزار توماني فكر كني.

«اين بار هفتم آوارگي من است» اين را پيرزني مي‌گويد كه سال‌ها در عراق در اسارت بوده است، به آنها معاودين مي‌گويند و در هر جاي ايران كه باشند، مسائل خودشان را دارند از هويت گرفته تا فلافل اينك اين افراد در مناطق زلزله‌زده، يك ويراني ديگر را تجربه مي‌كنند. قصد من در اين مجال اندك، تحليل نيست، بيشتر مي‌خواهم يك توصيف از آنچه هست و وجود دارد ارايه بدهم، قصد من تنها رسا كردن صداي تك‌تك زناني است كه روزهايي كنارشان بودم و در بدترين شرايط زندگي‌شان، مرا به تنها چيزي كه داشتند مهمان كردند: آب يخ!

نمي‌خواهم از كليشه مهمان‌نوازي، غيور بودن و خونگرمي كوردها سخن بگويم، اين افراد پيش از هر قوميت و مذهبي، انسان هستند؛ زنان، مردان و كودكاني كه درست شبيه زنان، مردان و كودكاني هستند كه در خيابان‌هاي بالا دست تهران خانه دارند و خود در خارج از كشور در سفر هستند، اما اينجا سرپل است؛ كيان اسم عروسكش را «بنفش زلزله زده» گذاشته، عروسكي كه تمام لحظات زلزله و روز بعد در دستهايش فشرده و ترسش را به آن منتقل كرده است، سهيلا، غمگين و زيباست و چشم انتظار همسر مهاجرش. هاجر روزه است، جاف است و سنگ صبور، «الف» ديگر تحمل همسر معتادش را ندارد ولي دو پسر دارد كه ورزشكارند و مي‌تواند به آنها افتخار كند، آفتاب سال‌هاي ديكتاتوري صدام را به خاطر دارد، اسارت را و الرمادي را و حالا ويراني. اينجا روناك رستمي و فاطمه فتاحي هستند كه از لحظات زلزله كنار مردم شهرشان هستند، هر كاري از دست‌شان برمي‌آيد انجام مي‌دهند، روانشناس و مددكارند.

اما همه اين آدم‌ها درد دارند، همه‌چيز اندك است؛ مردم‌شان ديگر توقعي از مردم ايران ندارند زيرا مي‌دانند شرايط اقتصادي با همه چه كرده است. تنها كاري كه من به عنوان يك پژوهشگر مي‌توانم بكنم اين است كه صداي‌تان باشم؛ روناك، فاطمه، آفتاب، هاجر، سهيلا، تينا، كيان كوچولو، معصومه و تمام زنان سرپل، نام شما را به اسم كوچك‌تان بياورم تا كساني كه مسوولند بدانند آدم‌هايي كه اسم دارند، نام كوچك دارند، زنده‌اند، دارند نفس مي‌كشند و هنوز زير آوارند؛ كنارشان باشيم.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون