• ۱۴۰۳ جمعه ۱۴ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4199 -
  • ۱۳۹۷ پنج شنبه ۱۲ مهر

سياهي چشم‌هايم را به درون خيره مي‌كنم

كيانوش عياري

براي شما هم پيش آمده؟ يك‌وقت‌هايي انگار كه گم شده باشي در زمان و مكان و مدام به كارهايي كه بايد انجام بدي فكر كني و كارهايي كه نبايد انجام بدهي و آخرسر هم به نتيجه نرسي؟! اين هفته در اين حال و هوا هستم. يك‌جور گم‌گشتي و سرگشتگي دارم كه نمي‌دانم از كجا مي‌آيد و اصلا قرار است مرا به كجا ببرد. همين حالا كه اينها را مي‌نويسم هم اين احساس كلافه‌ام كرده. نمي‌دانم در جاي درستي ايستاده‌ام يا نه. پاهايم روي زمين هست يا نيست. بايد سرصحنه فيلمبرداري سريال باشم يا بروم سراغ فيلمم. عشق من سينماست. هيچ كاري به اندازه سينما و فيلمسازي حالم را خوش نمي‌كند. دلم مي‌خواهد بروم سرصحنه فيلمبرداري. خب، نگاه مي‌كنم و مي‌بينم كه واقعا سرصحنه فيلمبرداري هستم. اما اين صحنه سريال است. سينما نيست. نمي‌دانم بايد اينجا بايستم و ادامه دهم يا نه. گاهي دلم مي‌خواهد همه‌چيز را رها كنم و بروم سراغ سينما. اما دقيقا همان لحظه‌اي كه فكر مي‌كنم ايستادنم اينجا درست نيست و بايد بروم، احساس مي‌كنم كه اشتباه مي‌كنم. براي شما هم پيش آمده؟ اينكه در اين شهر شلوغ و باهمه سختي‌هايش يك‌جايي ايستاده باشيد و كاري انجام بدهيد و بعد ناگهان، احساس كنيد كه اينجا جاي شما نيست و بايد جاي ديگري بوديد؟ اينكه عقب‌مانديد يا آنچه عشق شماست و قلبتان برايش مي‌زند و از فكرش هيجان‌زده مي‌شويد، جاي ديگري به‌جز اينجايي كه هستيد، منتظر شماست. بعد دقيقا همان لحظه كه مي‌فهميد همه اين حس‌ها درست است و چه مي‌دانم مثلا شمايي كه مهندسي، ايستاده‌اي سرساختمان نيمه‌كاره، دلت مي‌خواهد كه همه‌چيز را رها كني بروي نويسنده شوي، بخواهي كه كلاه ايمني را از سر‌برداري و بروي، اما پاهايت بلرزد و فكر كني اين تصميم درست نيست؟ كه حالا اين ساختمان نيمه‌كاره به تو نياز دارد تا تمام شود و مهندسي را هم دوست داشتي و حالا خب كه چه عشقت نوشتن است؟ نمي‌دانم مي‌توانم منظورم را درست برسانم يا نه، اما مطمئنم اين گم‌گشتي براي همه ما پيش مي‌آيد، مخصوصا در اين روزهايي كه خاصيتش شلوغي و ازدحام است و ازدحام گاهي توي دل آدم را خالي مي‌كند و آدم را به ترديد مي‌اندازد. من هم حالا همينم، صبح‌ها حالم خوب است؛ اما ترديد دارم، دوبه‌شكم، بكنم و نكنم‌هايي دارم، بدون و نبودن‌هايي دارم و... حالا فقط مي‌خواهم چشم‌هايم را باز كنم و سياهي چشمم را برعكس درونم بيندازم. مي‌دانم آن بيرون آدم‌هايي منتظر من هست، همانطور كه منتظر شما هستند؛ اما شايد گاهي لازم است كه به خودمان برگرديم و دقيق‌تر نگاه كنيم. شايد با اين نگاه دقيق‌تر، هفته بعد، حرف‌هاي خوش‌تري براي شما داشته باشم.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون