برخيز و اول بكش (74)
فصل هشتم
مئير داگان و تخصصش- اولين ماموريت گروه كلاه قرمزها
نويسنده: رونن برگمن / ترجمه: منصور بيطرف
موشه رابين، يكي از اعضاي قديمي واحد (مئير داگان) گفت: «ما فهميديم كه سازمانهاي تروريستي سلاح و پول خود را از طريق كشتيهايي از لبنان فراهم ميكنند. آنها را از يك كشتي مادر از بيروت كه در عمق درياست، ميگيرند و به كنار درياي غزه ميآورند و در قايقهاي كوچك ماهيگيري قرار داده و به ساحل انتقال ميدهند.» ما به خودمان گفتيم: «چرا ما به اين كشتي در لبنان نرويم؟» بنابراين در نوامبر سال 1970 شش كلاه قرمز سوار قايق ماهيگيري شدند و نيروي دريايي اسراييل آن را به يك نقطهاي در درياي كنار غزه آورد. تيم شامل سه سرباز «ايدياف» (نيروهاي دفاعي اسراييل) بود كه داگان، رهبري آن را بر عهده داشت. آنها را دو نفوذي فلسطيني همراهي ميكردند كه يكي از آنها از قتل عام افراد ساف كه ملك حسين پادشاه اردن دو ماه قبل از آن انجام داده بود، فرار كرده بود و مديون اسراييليها بود كه او را نجات داده بودند. نفر ديگر فلسطيني با نام رمز «زير دريايي»، يكي از بستگانش را با فرو كردن دشنه به كاسه سرش به قتل رسانده بود و توسط شينبت در قبال همكاري رهايي يافته بود. آخرين فرد اين گروه يك افسر «ايدياف» بدوي اسراييلي بود كه كارش رصد كردن پيام ميكروفونهايي بود كه فلسطينيهاي نفوذي كه ماموريتشان رفتن به نزد ديگران و برقراري ارتباط با افراد تحت تعقيب بود و اينكه به ديگران اطلاع دهد چه اتفاقي دارد ميافتد، با خود داشتند. اين بدوي يك وظيفه ديگر هم داشت و آن اين بود كه اگر فلسطينيها قصد خيانت داشتند داگان را مطلع كند. گروه كلاه قرمز به ساحل رسيدند و در آلونك متروكه يك باغ براي چند روزي مستقر شدند. اين در حالي بود كه نفوذيها گاه و بيگاه براي بررسي اردوگاههاي پناهندگان بيرون ميرفتند. آنها مدعي ميشدند كه عضو جبهه مردمي آزاديبخش فلسطين هستند كه از لبنان آمدهاند. در وهله اول هيچكس نيامد. يك عضو اين واحد به ياد ميآورد كه «آنها از ما ميترسيدند، نه به اين خاطر كه آنها فكر ميكردند ما اسراييلي هستيم بلكه به اين دليل كه آنها متقاعد شده بودند، ما جزو افراد ساف هستيم. تروريستهاي تحت تعقيب هميشه براي مردم محلي افراد خيلي مطلوبي نيستند. آنها غالبا از اين مردم اخاذي ميكنند، مدام تقاضاي غذا و به زنان تجاوز ميكنند. ما غالبا در بيشههاي مركبات اجساد عربهايي را مييافتيم كه ما آنها را نكشته بوديم بلكه توسط افراد تحت تعقيبي كشته ميشدند كه حسابهاي شخصي با آنها داشتند و با برچسب همكاري با اسراييل اعدام ميشدند.» اين گروه در يك صحنهسازي عملياتي براي اينكه اعتباري كسب كنند توسط يك گشت «ايدياف» كشف شدند كه آتش گشودند و ظاهرسازي شد كه دارند، فرار ميكنند. داگان و افرادش به ناحيهاي از تپههاي شني در جنوب اردوگاه پناهندگان بيتالحيا گريختند. اين درگيري حمايت محليهاي آنجا را برانگيخت. «زيردريايي» ترتيبي داد تا بين كلاه قرمزها و زني كه معلوم بود با اعضاي ارشد جبهه مردمي كه تحت پيگرد بودند در ارتباط است، ملاقاتي صورت گيرد . كلاه قرمزها مرغي را كشتند و خونش را به دور باندي كه دور گلويشان پيچيده شده بود، ماليدند تا توضيحي بر اين باشد كه چرا آنها نميتوانند حرف بزنند و صحبت با اين زن را به نفوذي فلسطيني واگذار كردند . او به زن گفت: «ما آمديم تا به شما كمك كنيم . فرماندهان عاليرتبهتان را به كنار تپهها بياوريد.»
بعد از يك روز، تروريستها خودشان را نشان دادند. داگان به ياد ميآورد: «آنها، فرماندهان عالي، سه نفر بودند، دو مرد و يك زن مسلح.» بعد از رد و بدل كردن سلام و عليك، داگان كلمه رمز را نجوا كرد. سه سرباز با اسلحههاي برتا 9 ميليمتري كه با خودشان حمل ميكردند آن دو مرد را كشتند. به هر يك از آنها 15 تا 20 گلوله خورده بود.
داگان با رضايت خاطر گفت: «آن زن گلوله نخورد.»
الدان به خاطر ميآورد كه «مئير (داگان) از تپهاي كه ما به سمت آنها رفته بوديم به سرعت به پايين لغزيد و اسلحهاي كه يكي از آنها كشيده بود تا به سمت ما شليك كند را برداشت و با دو گلولهاي كه به سر هر يك از آنها شليك كرد، تير خلاص را زد.» داگان يك اسلحه براي خود برداشت و ديگري را به الدان داد. آنها آن زن را با خودشان بردند و او را براي بازجويي تحويل شينبت دادند.
توضيح: استفاده از واژه تروريستهاي فلسطيني براي حفظ امانت در ترجمه است، نه اعتقاد مترجم و روزنامه .