• ۱۴۰۳ چهارشنبه ۲۶ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4231 -
  • ۱۳۹۷ چهارشنبه ۲۳ آبان

گفت‌وگو با پاول پاوليكوفسكي، برنده جايزه كارگرداني جشنواره كن

عشق سال‌هاي سرد

بهار سرلك

 

 

پاول پاوليكوفسكي پس از پنج سال با فيلم «جنگ سرد» به دنياي سينما بازگشت. اثري كه با آن توانست جايزه بهترين كارگرداني هفتادويكمين جشنواره فيلم كن را به خانه ببرد. داستان تازه‌ترين ساخته اين فيلمساز لهستاني در دوره جنگ سرد و در لهستان، پاريس و يوگسلاوي روي مي‌دهد. در حقيقت جنگ سرد پس‌زمينه‌ داستان دلباختگي دو شخصيت زولا و ويكتور است كه با گذشته و روحيه‌ متفاوت رابطه‌اي ناممكن را آغاز مي‌كنند.

متن پيش‌رو برگردان مصاحبه دو نشريه سينمايي «film4productions» و «cineuropa» است كه پاوليكوفسكي درباره دو شخصيت اصلي داستان، موسيقي و فيلمسازي در لهستان صحبت كرده است.

 

در فيلم «جنگ سرد» عناصر تكان‌دهنده‌اي ازجمله موزيك، عشق، سياست و تاريخ را مي‌بينيم كه تمامي‌شان به يكديگر متصل هستند و درونمايه‌هاي فيلم را در اختيارمان مي‌گذارند. داستان فيلم چطور براي شما شكل گرفت؟

سال‌ها بود كه دو شخصيت اصلي داستان در ذهنم پرسه مي‌زدند. بخشي از شخصيت آنها را از پدر و مادرم الهام گرفتم كه رابطه پرشور و حرارتي با يكديگر داشتند. بنابراين به داستان فيلم به عنوان داستاني عاشقانه نگاه مي‌كردم؛ زوجي كه نمي‌توانند به يكديگر برسند اما سرنوشت با هم بودن را براي آنها مقدر كرده است. از زندگينامه‌ها بيزارم و نمي‌خواستم داستان يك زندگي را بازگو كنم. حتي با دو نفر هم آشفتگي‌هاي زندگي حقيقي زياد مي‌شود، درسته؟ و اگر منطقي علت‌ و معلولي را روي آن سوار كنيد، معمولا نتيجه كار صحنه‌ها و ديالوگ‌هاي نخ‌نما و تفاسير تقليل‌دهنده مي‌شود. بنابراين مدت زمان زيادي را صرف قصه‌پردازي كردم كه به شيوه روايت حذفي رسيدم اما به چيزي مثل موسيقي احتياج بود تا ساختار داستان را كنار يكديگر قرار دهد. بنابراين موسيقي به شخصيت سوم يا عنصر سومي بدل شد كه ساختمان داستان را حفظ مي‌كند و به شناسايي رابطه، زمان و مكان‌هايي كه تغيير مي‌كنند، كمك مي‌كند.

اصلي‌ترين قطعه موسيقي كه به سبك‌هاي مختلف نواخته مي‌شود، كاملا احساسي است. آيا اين قطعات جزو موسيقي محلي است كه هنوز هم در لهستان نواخته مي‌شود يا براي اين فيلم نوشته شده‌اند؟

موسيقي محلي هستند. اين قطعات بخشي از رپرتوآر گروه موسيقي محلي به نام «Mazowsze» است كه از سال 1950 فعاليت مي‌كنند. در تيتراژ فيلم هم نوشته شده «موسيقي‌هاي محلي سنتي را تادئوش سيگتينسكي»، سرپرست گروه كه رهبر و تنظيم‌كننده موسيقي نيز بود، تنظيم كرده است. با استفاده از لحن اين قطعات از بازيگران خواستم آنها را در فيلم اجرا كنند. دختري كه در ابتداي فيلم اين قطعه را مي‌خواند، در جشنواره‌اي محلي ديدم اما اين قطعه بخشي از رپرتوآر اين دختر نبود و من از او خواستم آن را براي فيلم اجرا كند. چنين اتفاقي براي زني كه آكاردئون مي‌نوازد هم افتاد.

به نظر مي‌رسد در ابتداي فيلم براي شكل دادن شخصيت‌ها يك مسير مشابه را طي كرده‌ايد.

بله، چند ماهي را براي رفتن به جشنواره‌هاي محلي اختصاص دادم. تيمي داشتم كه از همه جا فيلم مي‌گرفتند و با اين فيلم‌ها بود كه شخصيت‌ها، چهره‌ها و سازهايي را پيدا كرديم.

وقتي شخصيت زولا را مي‌پرورانديد، به يوانا كوليگ فكر مي‌كرديد؟

بله، فكر مي‌كردم. وقتي فيلمنامه را مي‌نوشتم و صحنه‌ها را تصور مي‌كردم به كوليگ فكر مي‌كردم. 10 سال پيش او را ديده بودم. يعني وقتي براي «ايدا» بازيگر انتخاب مي‌كردم و اين دختر اهل كوهستان خيلي به دلم نشست. از اين دست چهره‌هاي بااصالتي دارد كه ماندني هستند. چهره‌اي كه براي دنياي موسيقي متناسب است؛ مهربان و دلنشين. وقتي فيلمنامه را مي‌نوشتم، مي‌گفتم: «او از پس اين بازي برمي‌آيد.» اما بعد در برهه‌اي فكر كردم: «مي‌خواهم قهرمان زن داستانم در ابتدا 17 ساله باشد» و يوانا كوليگ سال‌ها پيش اين سن را پشت‌سر گذاشته بود. يعني 10 سال پيش هم براي بازي يك دختر 17 ساله رد مي‌شد. بنابراين كم‌كم جست‌وجو براي يافتن يك يوانا كوليگ ديگر را شروع كردم و به او گفتم: «گوش كن، نگران نباش، تو بازيگر شماره يك من هستي اما اگر كسي را پيدا كردم...» اما مدتي بعد فهميدم اين شخصيت كاملا براي او نوشته شده است، بنابراين نزد او كه چشم انتظارم بود، رفتم. مي‌دانست بازمي‌گردم! فقط كمي فيلمنامه را تغيير دادم و سن شخصيت او را كمي بالاتر بردم. گذشته‌اي را براي او درنظر گرفتم كه در آن مرتكب جنايت شده بنابراين از اين دست دخترهاي ولگردي نبود كه فقط در خيابان خوابيده‌اند بلكه از آن دخترهايي شد كه قبلا دست به جنايت هم زده است. در واقع اين گذشته، عنصري به داستان افزود. بنابراين بايد بگويم بله، او بازيگر شماره يك اين شخصيت بود.

چه چيزي باعث شد براي فيلمسازي به لهستان بازگرديد؟

به گمانم به دليل موقعيت‌هايي كه زندگي پيش مي‌آورد. همچنين ميل به بازگشت و زندگي در لهستان. بچه‌هاي من خانه را ترك كرده‌اند و من يك پدر مجرد هستم بنابراين به محض اينكه آنها از خانه رفتند فكر كردم «من اينجا چي كار مي‌كنم؟ بهتر است يك كار جديد را شروع كنم.» علاوه بر اين مشتاق چشم‌اندازهاي لهستان هستم كه از دوران كودكي در خاطرم مانده. وقتي 14 ساله بودم كشورم را ترك كردم اما پيش از 14 سالگي هم وقت زيادي براي گردش در اين مناظر داريد و اين موسيقي محلي گروه «Mazowasze»، بايد بگويم به نوعي با اين ترانه‌ها بزرگ شده‌ام. نه اينكه هميشه طرفدارشان بوده‌ام اما مثل گروه «ABBA» كه برخي دوستش دارند، اين گروه هم كودكي من را دربرگرفته و حالا علاقه زيادي به آنها دارم. مثل اين بود كه به برقراري ارتباط دوباره با آنها، با چيزي كه از دست داده‌ام، احتياج داشتم.

چطور اروپاي پس از جنگ مي‌تواند چنين پس‌زمينه پرباري براي يك داستان عشقي فراهم كند؟

در آن زمان موانع زيادي وجود داشت و وقتي عاشق مي‌شديد، مي‌بايد از پس تمامي اين موانع برمي‌آمديد. از نظر من، نوشتن داستان عشقي معاصر دشوار است چون آدم‌ها اين روزها گرفتار چيزهاي ديگري هستند؛ موبايل و تصاوير ذهن‌هاي آنها را به خود مشغول مي‌كند و آلودگي صوتي هم بسيار زياد است. ديگر فرصت نگاه كردن در چشم‌هاي يكديگر و عاشق شدن را نداريم. در دوره‌اي كه وقايع داستان «جنگ سرد» روي مي‌دهد، زندگي ساده‌تر بود و سردرگمي‌هاي كمتري وجود داشت. آن زمان مردم عميق‌تر بودند. بايد هم اين‌طور مي‌بودند چون وسايل سرگرمي كمتري داشتند. مشخصا من دلتنگ استالينيسم نيستم اما آن زمان يك جور شفافيت و سادگي رواج داشت. با وجود اينها، نوستالژي و دلتنگي نيروي محركه فيلم نيست؛ يك جور سفر احساسي است. وقتي در پي صداها و تصاوير هستي، تا حدي، ايده‌ها از گذشته و از خاطرات سربر مي‌آورند.

با دو بازيگر اصلي كه نقش‌هاي زوج داستان را بازي كردند، چطور كار كرديد؟

سعي داشتم فيلمنامه را با تصاوير بنويسم، بدون اينكه توصيف‌هاي دقيقي از اتفاقات بدهم. وقتي به مرحله فيلمبرداري نزديك مي‌شديم، مي‌خواستم قادر به شكل دادن تصاوير سياه‌وسفيد باشيم. نمي‌خواستم فيلمنامه به ديالوگ محدود شود بلكه مي‌خواستم صحنه‌هايي متفاوت كه بتوان در سطح بصري و با دوربين موبايل ساده روي آنها كار كرد، در فيلم گنجانده شوند. اما بعد قصد كردم فيلم از لحاظ بصري تكان‌دهنده باشد بنابراين با مدير فيلمبرداري ووكاش ژال، زمان زيادي را صرف هر برداشت كرديم. برداشت‌هاي زيادي نگرفتيم اما روي آنها خيلي كار كرديم و مدام قاب‌بندي آنها را تغيير مي‌داديم. به نوعي بازيگرها قرباني اين روند شدند چراكه گاهي بايد مدت‌ها مي‌ايستادند تا ما همه ‌چيز را صيقل بدهيم. اما نكته جالب سينما اين است كه مي‌تواني همزمان روي همه‌چيز كار كني؛ يعني روي تصاوير، صدا و بازيگران. اين‌طور نبود كه فيلمنامه‌اي داشته باشيم و به يك‌باره به تصاوير و برداشت‌هاي كوتاه ترجمه شوند. گاهي رنج‌آور است اما فكر مي‌كنم ارزش اين نوع كار كردن ارزش تقلا كردن را داشته باشد.

چرا به جز لهستان، براي تغيير خط داستاني دو كشور فرانسه و يوگسلاوي را انتخاب كرديد؟

فرانسه كشوري است كه معمولا لهستاني‌ها به آنجا تبعيد مي‌شوند و دقيقا نقطه مقابل لهستان است. از نظر يك خارجي، پاريس شهر غيرقابل نفوذي است و ممكن است درنهايت حال ‌و هوا و فضايش انسان را دچار خفگي كند. در نتيجه فكر مي‌كردم ايده خوبي خواهد بود اگر دو شخصيتم را به پاريس ببرم تا رابطه‌شان از هم بپاشد (مي‌خندد). اما در مورد يوگسلاوي بايد بگويم اين كشور جنبه بصري جذابي دارد اما همزمان بايد به اين نكته هم اشاره كنم كه اين كشور جزو متفقين نبود. بنابراين ويكتور كه قادر نيست به آن سوي پرده آهنين بازگردد، مي‌تواند به يوگسلاوي برود. از جنبه روايي وقتي لهستان خواستار استرداد ويكتور است، يوگسلاوي از اين اقدام امتناع مي‌كند اما با اين حال آنها ويكتور را وادار به بازگشت به پاريس مي‌كنند.

دو فيلم آخرتان را در لهستان فيلمبرداري كرديد. فكر مي‌كنيد وارث سنت فيلمسازي لهستان هستيد؟

من شيفته فيلم‌هاي كارگردانان لهستاني‌ مثل وايدا هستم. همه به من مي‌گويند تجسم احياي سينماي لهستان هستم اما احساس مي‌كنم كه به سنت موج نوي سينماي فرانسه تعلق دارم. فكر مي‌كنم زيبايي‌شناختي من با سينماي لهستان در مجموع متفاوت است كه گاهي بيشتر بيگانه به نظر مي‌آيند و زرق ‌و برق‌دارتر هستند و جنبه كلامي آنها فصيح‌تر است؛ ديالوگ‌هاي آنها جزئيات بيشتري را نسبت به فيلم‌هاي من دربر مي‌گيرند. شخصا دوست دارم مسائلي كه در فيلم مطرح مي‌شوند مبهم باشد و كمي مرموز.

اين فيلم را به پدر و مادرتان تقديم كرده‌ايد. آيا آنها الهام‌بخش شخصيت‌هاي زوج فيلم بودند؟

زوج فيلم مشابهت و نقاط اشتراك زيادي با پدر و مادرم دارند. مثل اسم‌شان كه در استفاده از آنها آزادانه عمل كردم چون والدينم از دنيا رفته‌اند. كمي هم زوج فاجعه‌باري بودند؛ عاشق هم مي‌شوند، جدا مي‌شوند و دوباره عاشق هم مي‌شوند، با آدم‌هاي ديگري ازدواج مي‌كنند و دوباره به هم بازمي‌گردند، به كشور ديگري مهاجرت مي‌كنند، دوباره جدا مي‌شوند و درنهايت به هم بازمي‌گردند. آنها پرتره‌اي از پدر و مادر من نيستند اما شباهت‌هايي مشخص در سازوكار رابطه آنها وجود دارد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون