جامعه فرهنگي جهان هر سال پنجشنبه آخر ماه نوامبر را روز جهاني فلسفه ميداند. روزهايي اينچنين، بيهيچ تعارفي از روزهاي مورد اهميت سازمانهاي جهاني فرهنگي نظير يونسكو است و اين به نوبه خود وجه ارزشي اين روز را نشان ميدهد. اما اگر تصور كنيم كه در كشورهاي مختلف دنيا اين روز را جشن ميگيرند و برنامههاي متعددي از براي آن برگزار ميكنند، بادكنك و بادبادك به هوا ميفرستند و در حاشيهاش مسابقات كيكپزي و «فيلسوف نمونه» برگزار ميكنند؛ سخت در اشتباهيم. روز جهاني فلسفه به اندازه خود مفهوم فلسفه آنچنان ابهت و جبروتي دارد كه فقط آنان كه ميانديشند، ميخوانند و ميدانند از اين جبروت خبر دارند.
سنتي با ميراثي بزرگ
اما براي ترويج دانستن و اشاعه آگاهي روزجهاني فلسفه بهترين فرصت است. ديگر در تقويم جهاني مناسبتها، روزي تا اين حد جدي يافت نميشود. از اين روي به سنت اين چند سالي كه روزجهاني فلسفه درآن پاس داشته ميشود، برنامههايي از براي وجود فلسفه، تعيين و تبيين عقلانيت و آگاهي ناب انساني در نقاطي چند از اين كره خاكي برگزار ميكنند تا ماهيت جدي اين روز بزرگ را با آشنايان و مشتاقان به اشتراك بگذارند. براي نمونه در سالهاي اخير در اروپا بالاخص در كشورهاي فرانسه، آلمان و بريتانيا براي لحظهاي تفكر، روز شناخت خويشتن، توجه به عقلانيت در زندگي روزمره، مطالعه امور و قواعد و فلسفي، فلسفه براي كودكان، آموزش فلسفه به صورت همگاني، از جمله شعارها و اقداماتي بوده كه توسط ارگانها يا سازمانهاي فرهنگي و مطالعاتي از براي برگزاري وزين و درست اين روز برنامهريزي شده و دركنار همين مراسمها كارگاههاي مطالعه در سطوح مختلف، برنامهريزيهاي صحيح در شناخت آراء و عقايد نحلههاي فلسفي، فيلسوفان و شارحان تفكرهاي قديمي و عصر كلاسيك همه از جمله برنامههاي تحققيافته و البته برگزارشده در روز فلسفه تحقق يافتهاند. اما اين سنت به نظر ساده ميراثي بسيار عظيم و قدرتمند در پس خود دارد. يعني اين سادگي قدمتي آنچنان آغشته و سرشته با جريان تحولات فرهنگي و فكري در غرب دارد كه به طور واضح ميان انسان و فلسفه نسبتي منسجم و معقول ميآفرينند. اتفاقا در شرق آسيايي كه شايد باور كردنش ذرهاي توامان با ترديد باشد سنت توجه به امور فكري و اعتقادي در چنين روزي بسيار موزون و قطعي پيگيري ميشود. دانشگاه مركزي توكيو و دو موسسه مطالعاتي ملي درخصوص فرهنگ شرق آسيا و بالاخص ژاپن در سالهاي گذشته براي هرچه بهتر و ارزشمندتر برگزار شدن اين روز و البته دو روز ديگر در فرهنگ ژاپني و شرقي كه ارتباط مستقيمي با آموزههاي فكري و فلسفي شرق دارد از هيچ كوششي فروگذار نيستند و از همه مهمتر كساني را كه دراين مراسمها شركت ميكنند، دستكم با يك عدد كيك ساكا و چايي بدرقه نكرده و به امان خدا نميسپارند. چرا كه حضور در اين محافل به معناي توجه فرد به مساله عقلانيت تلقي ميشود و براين مبنا جوياي تعقل صحيح و عقلانيت متأثر از ميراث فرهنگي و تمدنهاي كهن بشري را به راحتي نميتوان به حال خود رها كرد. اينگونه ميشود كه پس از سالها جويندگان تفكر، فكر و فلسفه در شرق و غرب تبديل به انسانهايي اهل فكر، مطالعه، آشنا با فنون و قواعد صحيح تفكر، مسلح به ابزار منطق در مقام گفتوگو و واكنشهاي رفتاري صحيح و افرادي آشنا با تاريخ و هرآنچه كه از مشتقات آن به حساب ميآيد و خواهد آمد ميشوند. برسبيل اين قاعده، روز جهاني فلسفه در واقع روزي از براي ارايه كارنامهاي يك و چندين ساله در راستاي هرآنچه كه به نام و قاعده طبيعي انسان بودن است ميشود و ضرورت توجه و ماندن در اين كسوت فاخر مورد اهميت قرار ميگيرد. تا سالي ديگر و در واقع تذكري ديگر كه باز بدانيم و ببينيم كه چه كردهايم يا چه درسر داريم از براي اعتلاي فرهنگ، فكر و فلسفيدن نوع بشر و خودمان تا بتوانيم در مسير استمرار آن كوشش كنيم.
روز فلسفه در ايران
اما به چند دليل و قاعده وضعيت تفكر بالاخص آن ساختار از تفكري كه به روز جهاني فلسفه و متناسب با جريان جهاني آن منتهي ميشود شرايطي بس نارسا و ناموزون را توانسته درجامعه ايراني به نفع خود هموار سازد. ناگفته نماند كه اساس اين مقال بر ذاتي بودن گوهر تفكر و خرد در ميان ايرانيان تاكيد و تكيه دارد. خواه اين تفكر را ايراني محض بدانيم يا آن را با آموزههاي اعتدال و اعتزال ديني بياموزيم و در واقع به تبعيت از سنت رسول مكرم اسلام و ائمه شيعه بر قاعده خرد و تفكر به مثابه واجب يك مسلمان طريق انديشه را درپيش بگيريم. چراكه در هيچ اعتقادي اينچنين پايبندي به ذرهاي تفكر را با بزرگترين عبادتها همسو ندانسته و همسنگ نميدانند. در هر صورت فكري و اعتقادي، تفكر و نقادي مبتني برآن ذاتي ايراني است و ممكن است در مقاطع تاريخي كنج عزلت و نسيان بگزيند اما از ميان نميرود. از اين روي است كه حتي كوچكترين كمتوجهي و مترادف نشدن با خرد و تفكر از براي ايرانيان بزرگترين خطا و بحران تلقي ميشود. شرايطي كه اگرچه خطرناك نمينماياند اما به قاعده عقل وقتي به آن نگاه ميكنيم به درستي ميفهميم كه شرايط قاعدهمند از براي درك فلسفه در ايران اين روزها بيمار است و اين مردكهنسال از بد روزگار دچار ضعف شديد شده است. بر اين روال اگر بخواهيم از منظري دلنگران اما واقعي به وضعيت موجود، يعني به بهانه روز جهاني فلسفه به وضعيت، آكادميك، تحصيل، علاقه، ترجمه، مطالعه و خوانش فلسفه نگاه كنيم، لاجرم نه تنها به خوشبيني مستدام يا اميدبخشي ميرسيم بلكه به بروز و شيوع بيماريهايي فراگير منتهي ميشويم كه همچون غدد چركين و سرطاني ماهيت محض تفكر و خردگرايي در ايران را با خطر مواجه كردهاند. از اين روي بيدليل و بيربط نيست كه به بهانه روز جهاني فلسفه دستكم جداي از شور و شعفهاي كاذب و بياساس به اين خطرها و بيماريها اشاره كنيم تا اگرچه مطمئنا اتفاق مهمي روي نميدهد و بساط اين بيماريها و شيوعدهندگانش برچيده نميشود، اما دستكم آدمي را در قبال چنين وضعيت بيمارگونه و بحراني تا حدودي آرام نگه ميدارد كه دستكم خودش را بيمسووليت در قبال شرايط فكري و فرهنگي جامعه خود نپندارد.
وضعيت فلسفه در محافل آكادميك ايران
1- وضعيت اول: فلسفه در باور عمومي جامعه ايراني- به همان اتفاق خاص دوراني كه پيشتر مطرح شد يعني به فراموشي و محاق سپردن تفكر- از كمارزشترين و بيقاعدهترين اصول رفتاري و فكري محسوب ميشود. هنوز بياثرترين كتابها با ترجمههايي ناموزون و بيقاعده به اسم كتب فلسفي به چاپ ميرسند. محققان پوشالي از روي هم نسخهبرداري ميكنند و ندانسته و درك نكرده اصولي را عرضه ميكنند. مترجمهاي درجه چهار و پنج (به لحاظ معيار آشنايي با اصول ترجمه) خود را متفكر خطاب ميكنند. دسته و جرگه براي خود به نام حلقههاي پژوهش فلسفي به راه مياندازند. عدهاي نيز حتي كمترين ميزان بهره از متون فلسفي و قواعد فكري دارند به مدد مبلغان خود فيلسوفان بزرگ ايراني خطاب ميشوند و هر جوينده غيرحرفهاي را براي مدتهاي كوتاه يا طولاني به سمت عقايد مزخرف و بياساس خود ميكشند. چهرههاي متعددي كه هركدام به نوبه خود سمبلي از غيرفرهيختگي و بيخردي ايراني به حساب ميروند. اُرد بزرگ چهره فلسفي دنياي مجازي يكي از همين چهرههاي فكاهي است. فلسفه نميداند و از خرد و اصول هيچكدام از فلاسفه اسلامي و غرب بهرهاي نبرده، اما جامعهاي عاشق و مدهوش به دور خود جمع كرده است. در اصطبلها و خانههاي باغي جلسات آشنايي با فلسفه برگزار ميكند و به دروغ كثيفي در دنياي مجازي كتاب بيسر و ته وي پرتعدادترين دانلود را در سطح جهاني داشته و دارد. كافي است يكبار به خط مشي فكري و اعتقادي او توجه كنيد تا به درستي متوجه شويد چه ظلمي ناجوانمردانه درباب انديشه فلسفي و تفكر ايراني روا داشته شده است. مشابه او افراد كثيري هستند كه عرفان را به فلسفه و فلسفه را به عرفان ميچسبانند و چون قادر به درك فلسفي نيستند از الهامات عرفانهاي كاذب بهره ميگيرند تا خود را فيلسوف معرفي كنند. كساني كه محفلهايي جدي با تعدد پيروان بيسواد و متوهم دارند. خطر چنين كسان و جمعهايي اگرچه براي بسياري از منتقدان و مسلحان به قوه انديشه و تفكر پوشيده نيست اما هيچ اتفاقي در راستاي حتي نشان دادن ماهيت اصلي آنها شكل نميگيرد. سنت دانشگاهي فلسفي فراموش كرده كه بايد پاسدار تفكر فكري و فلسفي در ايران است.
2- وضعيت دوم: سالهاي مديدي است كه همزمان با ترجمه گزينگويههاي برخي از بزرگان فكر و انديشه جهان نظير نيچه، هراكليتوس، اپيكورس و... تا برخي از جملات فلاسفههاي شهير، موجي از فلسفهآموزيها و كلاسهاي فلسفي در خانههاي اشراف بالاخص تهراني و يكي دو شهر بااصالت ايران و در محلههاي نوار شمالي و اعياني اين شهر تشكيل ميشود. كلاسهايي كه اغلب مروجان و معلمان آن كهنه مردان و بانوان سالخورده و ميانسالي است كه به زعم خود مفسر اين جملات و گفتهها هستند و به اسم فلسفهخواني و فلسفهآموزي توانستهاند ديگران را جذب و مجذوب خود كنند و به زعم تدريس فلسفه و اعتلاي آرامش در وجود انسان، كاسبي صدچندان بيشرافتمدارانهاي را ايجاد كنند. اگرچه گرد چنين جريانهايي نميتواند ساحت فاخر فلسفه را مشغول خود كند اما ديدن افرادي كه با اندك بضاعت نداشته خود فكر و سواد فلسفي را مرهون همت چنين بزرگان و فيلسوفان خانگي ميدانند؛ كم نيستند. تقلب در فلسفه ميشود، حقيقت واژگون رخ مينماياند و اگر كسي بر سبيل مخالفت از اين محفلها حرفي بزند به راننده تاكسي و سوپور و شوفر متهم ميشود و ادامه ماجرا. يادمان باشد كه شهادت حكمايي نظير سقراط و شيخ شهابالدين سهروردي دقيقا در ساختار جوامعي رخ داد كه چنين جريانهايي آنچنان قدرت يافته بودند كه ماهيت وجود خود را مترادف حقيقت و حقيقت را مترادف با خود معنا ميكردند.
3- وضعيت سوم: در وضعيتي بسيار تأسفبار لفظ فيلسوف اين روزها ميتواند به هركسي كه اراده كند بچسبد. فرقي نميكند كه شخص مدرس دانشگاه باشد يا مترجم چند نمونه از منابع فلسفي. مهم اين است كه در مواجهه با چنين اطلاقي افراد حامل اين مفهوم هيچ واكنش صحيحي در راستاي عدم استفاده متملقان و مريدان خود از اين صفت نميكنند و اينچنين ميشود كه در كمال تاسف در زمانهاي قرار ميگيريم كه مفهوم فيلسوف از كمترين مقدار و ميزان اهميت و ارزش برخوردار ميشود. فيلسوفاني اينچنين به مدد وجود شبكه جهاني اينترنت در گوشيهاي هوشمند، بخش قابل توجهي از افراد جامعه را به نفع خود و نه فلسفه در جرگههاي مجازي مجذوب ريش بلند و براق و عينكهاي شيشه گرد خود ميكنند و از سر و كله زدن مريدان و به اصطلاح امروزين فالوئرها لذت وافر ميبرند؟ آيا فلسفه اين است؟ فيلسوف بودن يعني حمل اين مفهوم كه روزگاري به كساني چون افلاطون، ارسطو، كانت و اين سوي عالم به كساني نظير ابنسينا و جناب فارابي و سهرودي اطلاق ميشد. آيا زيبنده است كه به قامت كساني زيبايي بدهد كه صرفا داراي مجموعهاي از عقايد و افكار فلسفه گذشته و حال بوده و هستند؟ تازه اگر باشند و سوادي به قدر بضاعت فراهم آورده باشند. آيا ميتوانيم براي فلسفهاي كه از پس حضور چنين افرادي اينبار معنا ميشود حد و حدودي نزديك به حقيقت بيابيم؟ اگر پاسخي مناسب براي اين پرسشها نداريم پس ميتوانيم سكوت افراد در قبال صفت فيلسوف را جز خيانتي بزرگ و متعفن چيز ديگري ندانيم و جز تأسف دربرابر عملكرد چنين افرادي واكنش ديگري نشان ندهيم؟
4- وضعيت چهارم: فلسفه با وجود اين همه ظلم و كجفهميهاي منفعتطلبانهاي كه در حقش ميشود اما هنوز يك مدافع بزرگ و سرسختي به نام سنت دانشگاهي نهتنها در ايران كه در تمام دنيا دارد. چه بخواهيم و چه نخواهيم نظام آكادميك و دانشگاهي ما نيز به عنوان بزرگترين مدافع جريان رسمي تفكر در كشور وظيفهاي بسيار بزرگ و خطيري دارد كه اگر نتوانيم مدعاي آن را داشته باشيم كه از وجود چنين مسووليتي سر باز ميزند، دستكم ميتوانيم با شواهد موجود ادعا كنيم كه نظام آكادميك فلسفي در ايران سخت جانبي و جناحي عمل ميكند و وظيفه و كاركرد اصلي خود را فراموش كرده است. اين حجم قابل توجه از رسالهها و پاياننامههاي بدون ذرهاي حرف تازه و كاربردي، اين تعدد قابل توجه از اساتيد كپي شده از هم در قامتهاي كوچكتر، اين شكل ناتراز ارايه شده از غايت فكر و انديشه در اين زمانه همه نشان از آن دارد كه نظام آكادميك ما اين روزها به شأن و منزلت خود نهتنها به درستي واقف نيست، بلكه هيچ تلاشي نيز در مقام نگران و پاسدار فهم صحيح و فلسفي اصيل نميكند. اينگونه ميشود كه جماعت سفسطهگر به وفور تكثير ميشوند، اساتيد كم طاقت دربرابر بار امانت الهي سر از جلد نشريات و صفحههاي تلويزيون درميآورند و زيبايي جلد كتابهاي اصيل و ارزشي را با تمثالهاي بختبرگشته خود زشت و ناپسند ميكنند. از اين روي است كه به نام فلسفه نظام آكادميك درابتدا بايد يك بازخواني جدي در راه و رسم و طريق خود كند كه اين روزها به روشني معلوم است هدفي بلندمدت در پيش ندارد و سپس به جد متولي جريان دستكم سنت آكادميك فلسفي چه فلسفه غرب چه اسامي و چه ساير نحلههاي جدي فكري و فلسفي باشد. اين اتفاق اگر تحقق نپذيرد سنت علوم انساني در همين رخوتي كه به ناحق در آن گرفتار آمده، باقي ميماند به جاي اعتلاي تفكر، فرهنگ و فلسفه بايد در انتظار نتايج و ثمرهايي ناهمگون و نابجا باشيم.
كلام آخر
روز فلسفه اينچنين ميتواند بيانگر وضعيت خاص و ارزشمند تفكر در جامعه ايراني باشد. ميتواند نقصانهاي بنيادين ما را نشان دهد و درعين حال در مسير چارهجويي و ترميم اندام علم و طريقت علمي چه از نوع sience و چه از جنس معرفت علمي knowledge باشد. ميتواند نيروي درك حقيقت و تلاش در راه دانستن را در وجودمان بيدار كند. اگر چنين باشد بالندگي اولين ثمر اين شرايط فرهنگي و تمدني ما ميشود. اگر نه، كه بايد هر سال روز جهاني فلسفه، به دنبال فيلسوفان اينترنتي و مجازي راه بيفتيم و فيلسوف فيلسوفگويان از تبسم آنها به خلسه فرو برويم، كيك يزدي و چاي بنوشيم و ترجمههاي دستچندمي مترجم فيلسوفان دهه هفتادي را برچشم جان بگذاريم و شب هنگام در خواب خوش فرو برويم تا فردايي ديگر كه باز از سر گمراهي و غفلت چشم بر اين دنياي سرشار از گمان و توهم باز كنيم.
*پژوهشگر و مترجم آثار فلسفي
به تبعيت از سنت رسول مكرم اسلام و ائمه شيعه بر قاعده خرد و تفكر به مثابه واجب يك مسلمان طريق انديشه را درپيش بگيريم. چراكه در هيچ اعتقادي اينچنين پايبندي به ذرهاي تفكر را با بزرگترين عبادتها همسو ندانسته و همسنگ نميدانند.
هنوز بياثرترين كتابها با ترجمههايي ناموزون و بيقاعده به اسم كتب فلسفي به چاپ ميرسند. محققان پوشالي از روي هم نسخهبرداري و ندانسته و درك نكرده اصولي را عرضه ميكنند.
فلسفه با وجود اين همه ظلم و كجفهميهاي منفعتطلبانهاي كه در حقش ميشود اما هنوز يك مدافع بزرگ و سرسختي به نام سنت دانشگاهي نه تنها در ايران كه در تمام دنيا دارد. چه بخواهيم و چه نخواهيم نظام آكادميك و دانشگاهي ما نيز به عنوان بزرگترين مدافع جريان رسمي تفكر در كشور وظيفهاي بسيار بزرگ و خطيري دارد كه اگر نتوانيم مدعاي آن را داشته باشيم كه از وجود چنين مسووليتي سر باز ميزند، دستكم ميتوانيم به شواهد موجود ادعا كنيم كه نظام آكادميك فلسفي در ايران سخت جانبي و جناحي عمل ميكند و وظيفه و كاركرد اصلي خود را فراموش كرده است.