• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۲۰ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4232 -
  • ۱۳۹۷ پنج شنبه ۲۴ آبان

تمرين مرگ

ساحت فلسفه ز ساحت‌ها جدا است

عظيم محمودآبادي

«مردمان فلسفه را مي‌نكوهند زيرا برآنند كه فيلسوف اسرار آسمان و زمين را كاوش مي‌كند. منكر خدايان است و به ياري سخنوري، باطل را حق جلوه مي‌دهد؛ به عبارت ديگر فيلسوفان خدا نشناسند و از فن سخنوري سوءاستفاده مي‌كنند و علاوه بر اين وقت خود را صرف دانشي مي‌سازند كه براي هيچ كس سودي ندارد.» (1)

عبارت فوق به نقل از افلاطون در «آپولوژي» است. همان كسي كه آلفرد نوث وايت‌هد فيلسوف و رياضي‌دان انگليسي قرن بيستم در موردش گفته بود: «كل تاريخ فلسفه، تنها حاشيه‌اي است كه بر آثار افلاطون نوشته شده است.»بنا بر آنچه از افلاطون نقل شد، سوال «فلسفه به چه درد مي‌خورد؟» دست‌كم در طول 24 قرن گذشته وجود داشته است تا حدي كه بازتاب آن را مي‌توان در آثار يكي از بزرگ‌ترين غول‌هاي تاريخ فلسفه مشاهده كرد. اما واقعا فلسفه به چه درد مي‌خورد؟ در اين نوشته سعي مي‌كنيم در حد اندك بضاعت‌مان پاسخي به اين سوال دهيم. پاسخي كه البته معطوف و متكي به اظهارات بزرگان و صاحبان اين فن خواهد بود.اگر قرار بود اين يادداشت از انتها به ابتدا نوشته و به اصطلاح حرف آخر همان اول گفته شود، بايد بگوييم فلسفه چيزي است كه به خودِ خودِ انسان مي‌پردازد. درد او دردي است كه براي انسان طالب دانايي پديد آمده است. همان كاري است كه مولانا- با وجود همه بدبيني و نگاه تحقيرآميزي كه به فلسفه داشت و بر متزلزل، شكننده و به اصطلاح خود او «چوبين» بودنش تاكيد داشت- به آن سفارش كرده است؛ «كار خود كن كار بيگانه نكن» (2) . بديهي است كه «كارِخود» نزد مولانا به هيچ‌وجه فلسفه‌خواني و تفلسف نبوده است. اما شايد بتوان گفت از مهم‌ترين مصاديق اين «كارِ خود» چه همانا دنبال كردن اساسي‌ترين پرسش‌هايي باشد كه ذهن بزرگ‌ترين و زيرك‌ترين افراد تاريخ بشر را به خود مشغول كرده است. البته مشروط به اينكه ما نيز به فراخور ميزان درك و دانايي‌مان مبتلا به چنين سوالاتي باشيم. پرسش‌هايي كه معطوف به چيستيِ هستي، وجود خدا، جوهر عالِم، غايت جهان و ... است. آري فلسفه نه به كار امرار معاش مي‌آيد و نه مانند علوم پايه، طبيعي، مهندسي و ... مي‌تواند بر رفاه و آسايش ناشي از علم (Science) و تكنولوژي - البته اگر پيشرفت رفاه و آسايش در سايه رشد اينها را مفروض بگيريم كه موضوع اين يادداشت نيست - بيفزايد. اما فلسفه به دنبال يافتن پاسخ براي پرسش‌هاي ذهن كنجكاوي است كه نه تنها بزرگ‌ترين لذات دنيا را در رسيدن به آن جواب‌ها مي‌داند بلكه گويي صرفا با فلسفه ورزيدن است كه انسان، مشغولِ خود است و مابقي اوقات به تعبير مولانا در حال خانه كردن در «زمينِ ديگران» قرار دارد. گويي آن ساعاتي كه كسي به فلسفه خواندن يا تاملات فلسفي مشغول است از اين دنياي پر سر‌وصدا كنده شده و به چيزي مي‌انديشد كه احساس مي‌كند به وجودش قوت و غنا مي‌بخشد. براي همين است كه گفته‌اند تاريخ فلسفه، نمايشي است كه انسان آن را از طريق استدلال و برهان روي صحنه هستي اجرا كرده است. (3) شايد بتوان گفت غايت فلسفه يافتن جواب به سوالاتي نظير اينكه ما چه موجوداتي هستيم و در اين جهان چه كاره‌ايم و اصلا براي چه به اينجا آمده‌ايم و به قول خيام «اين آمدن و رفتنم از بهر چه بود؟» چنانچه سقراط بر اين باور بود كه به جاي پرسش از چند و چون جهان، بهتر است در مورد «چگونگي خودمان» سوال كنيم و شعارش «خود را بشناس» بود. (4) اما افلاطون در رساله فايدون، فلسفه را «تمرين مردن» مي‌دانست. حال چرا او فلسفه را تمرين مرگ مي‌دانسته است، سوالي است كه شايد بهتر باشد با مايلز برن ييت استاد فلسفه باستان در دانشگاه كمبريج در ميان بگذاريم: «براي اينكه مردن، يعني جدا شدن روح از بدن و وقتي شما فلسفه كار مي‌كنيد، تا جايي كه مي‌توانيد روح را از بدن‌تان جدا نگه مي‌داريد. چون در فكر اينجا و الان كه بدن‌تان هست، نيستيد. بنابراين اگر در فكر الان و اينجا نباشيد به معناي مورد نظر افلاطون، الان اينجا نيستيد. همان جايي هستيد كه روح‌تان هست. البته نه از اين جهت كه در جاي خاص ديگر و بهتري هستيد؛ بلكه از اين نظر كه به آن معنا، هيچ كجا نيستيد و در كليات مستغرقيد.»با عنايت به گفته برن ييت مي‌توان دقيق‌تر متوجه تفاوتي شد كه بين شاخه‌هايي از علوم انساني نظير سياست، تاريخ، اقتصاد، جامعه‌شناسي، روان‌شناسي و ... با فلسفه وجود دارد. اين رشته‌ها هرچند حساب‌شان از رشته‌هاي تجربي، مهندسي و حتي پايه جدا است اما باز هم در ساحتي قرار دارند كه به طور كلي متفاوت از ساحت فلسفه هستند. حتي به تاسي از برن ييت مي‌توان گفت ساحت فلسفه، از جمله ساحت‌ها جدا است و اساسا بي‌ساحتي محض است. در واقع وقتي ما به سياست، اقتصاد، جامعه و ... فكر مي‌كنيم، باز هم در حال سير در روي زمين هستيم اما فكر كردن به مقولات فلسفي، گويي روح انسان را به آسمان پرتاب مي‌كند و اساسا از افقي ديگر به هستي مي‌نگرد. اما اين بي‌ساحتي محض نافي تاثير موثر فلسفه بر شاخه‌ها و رشته‌هاي مختلف علمي نيست. چنانچه مي‌دانيم امروزه مطالعاتي كه در زمره «فلسفه‌هاي مضاف» قرار مي‌گيرند، مورد توجه صاحب‌نظران علوم مختلف واقع شده است. علم طبيعي به خيلي از سوالات بشر جواب داده و در پرتو آن اكتشافات و اختراعات زيادي به منصه ظهور رسيده‌اند اما اينكه حالا خودِ «علم» چيست سوالي نيست كه دانشمندان علوم طبيعي از پس جواب آن برآيند. بلكه اين فيلسوفان علم هستند كه بايد به چنين سوالي جواب بدهند. بر همين قياس مي‌توان نسبت دين، تاريخ، زبان و ... را با فلسفه دين، فلسفه تاريخ، فلسفه زبان و ... سنجيد. با وجود كاركرد فلسفه امروزين در شاخه‌هاي مختلف علمي اما همچنان مي‌توان گفت مهم‌ترين كاركرد فلسفه پرداختنِ به خود و كار كردن در «خانه خود» است.

منابع:

1- افلاطون، كارل بورمان، ترجمه محمدحسن لطفي، انتشارات طرح نو، صفحه 50

2- مثنوي معنوي، دفتر دوم، بخش 9، گمان بردن كاروانيان كه بهيمه صوفي رنجور است.

3- تاريخ فلسفه، فردريك كاپلستون، جلد اول، ترجمه سيد جلال‌الدين مجتبوي.

4- آشنايي با سقراط، پل استراترن، ترجمه علي جوادزاده، نشر مركز، صفحه22.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون