ادبيات هسته اصلي سينما
براي اينكه مثلا برشي كوتاه از يك زندگي را به تصوير بكشند. هيچچيز اضافه نبايد وارد اثرشان كنند. بايد خيلي خست به خرج بدهند، در ديالوگها و خيلي چيزهاي ديگر. بايد در كمترين زمان و كمترين كلمات، بيشترين مفهوم را القا كنند؛ بنابراين فيلم كوتاه ميتواند تجربه خيلي خوبي براي كارگردان باشد. به گمان من همين نگرش بعد در ساختن فيلم بلند به دردشان ميخورد.
به گمان من ادبيات هسته اصلي سينماست و شكي در آن نيست؛ يعني ميخواهم بگويم چيزي كه در سينما پيش از هر چيزي با آن مواجهيم، قصه است كه با ادبيات داستاني به وجود ميآيد. من هميشه اين جمله را مثال زدهام كه مايكل كرتيس آثار همينگوي را خوانده و بعد كازابلانكا را نوشته. من فكر ميكنم كسي كه رمان خوانده و با بسيار مقولات در ادبيات آشناست، بسيار بهتر از كسي كه رمان نخوانده ميتواند فيلم بسازد؛ چون با چارچوب قصه آشناست، با شخصيتپردازي آشناست، با ديالوگنويسي آشناست، با نظرگاه آشناست، با صحنهپردازي آشناست. در غير اين صورت حاصلش ميشود فيلمها يا سريالهاي بدي كه در آنها شخصيتها يا ساخته نشدهاند يا هيچ عميقي ندارند. ميخواهم بگويم بدون خواندن رمان و داستان، سراغ فيلم رفتن، كار بيهودهاي است.