• ۱۴۰۳ جمعه ۲۱ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4237 -
  • ۱۳۹۷ چهارشنبه ۳۰ آبان

روايت مارگارت اتوود از نگارش رمان «سرگذشت نديمه»

يك رسالت شوم سياسي

ترجمه: بهار سرلك

 

 

مارگارت اتوود، نويسنده كانادايي رمان پادآرماني «سرگذشت نديمه» را سال 1985 منتشر كرد. اين داستان در آينده‌اي نزديك و در نيوانگلند؛ حكومت تماميت‌‌خواه گيلياد روي مي‌دهد كه دولت امريكا را سرنگون كرده است. اتوود در اين داستان درون‌مايه‌هاي مطيع‌سازي زنان در جامعه‌اي مردسالارانه و ابزارهايي را كه اين زنان با توسل به آنها در پي فرديت و استقلال هستند، واكاوي مي‌كند.

اين نويسنده كانادايي نوشتن اين رمان را در سال 1984 آغاز كرد؛ در اين زمان او با كمك‌هزينه‌اي كه دولت آلمان غربي به فيلمسازان، نويسندگان و موزيسين‌ها اختصاص داده بود، در برلين غربي زندگي مي‌كرد. اتوود در مصاحبه با مجله «فوربز» گفته بود زندگي طي دوران جنگ سرد در برلينِ تقسيم‌شده، براي خلق حال ‌و هواي جمهوري گيلياد موثر بود: « از آلمان شرقي هم ديدن كرديم كه در آن زمان چكسلواكي و لهستان را شامل مي‌شد. مي‌توانستي از اتمسفر موجود مطلع شوي اما از اتفاقاتي كه در بطن جامعه روي مي‌داد، نه. برخورد با آدم‌هايي كه موضوع حرف را عوض مي‌كردند، از همكلام شدن با شما مي‌ترسيدند، نمي‌دانستند به چه كسي مي‌توانند اعتماد كنند، همه‌ اينها خبر از اتمسفر اين شهر مي‌داد.»

متن پيش‌رو مقدمه‌اي است كه مارگارت اتوود براي نسخه‌اي كه انتشارات «فوليو سوسايتي» از «سرگذشت نديمه» منتشر كرده است، نوشت. او در اين مقدمه عواملي را كه مسبب نوشتن اين اثر پادآرماني شده، برشمرده است.

 

برخي كتاب‌ها خواننده را تسخير مي‌كنند. برخي ديگر نويسنده‌ را. رمان «سرگذشت نديمه» هر دو را تسخير مي‌كند.

از سال 1985 و زماني كه «سرگذشت نديمه» روانه كتابفروشي‌ها شد، اين كتاب مدام تجديد چاپ ‌شده است. ميليون‌ها نسخه از اين كتاب در سراسر جهان به فروش رفته و چندين و چند ترجمه و چاپ مختلف از اين كتاب منتشر شده است. مفاهيم اين رمان در گفتمان‌هايي كه تغييرات سياست‌گذاري‌هاي كنترل زنان و به خصوص بدن زن و اندام‌هاي توليدمثل را مورد بحث قرار مي‌داد، به كرات به كار برده مي‌شود؛ عبارت‌هايي همچون «مثل مفهومي در سرگذشت نديمه» و «حالا نوبت به آراي سرگذشت نديمه مي‌رسد»، زبانزد اين گفتمان‌ها شده بود. اين كتاب كه زماني در مدارس تدريس مي‌شد پس از مدتي از فهرست موضوعات درسي خارج شد و منبع الهام وبلاگ‌هاي عجيب‌وغريبي شد كه با آن به مثابه دستور پخت غذا برخورد مي‌كردند و توصيفات رمان از سركوب زنان را مورد بحث قرار مي‌دادند. مردم- نه فقط زنان- براي من عكس‌هايي مي‌فرستادند كه نشان بدهند عبارت‌هاي مصطلح «سرگذشت نديمه» را روي بدن‌شان خالكوبي كرده‌اند. همچنين اين داستان دستمايه ساخت چندين و چند اثر نمايشي شد كه از جمله مهم‌ترين آنها اثري سينمايي با فيلمنامه‌نويسي هارولد پينتر و كارگرداني فولكور اشلوندورف و اپرايي اثر پول رودرز هستند. در جشن‌هاي هالووين برخي لباس‌هاي نديمه‌ها را به تن مي‌كنند و همچنين اين لباس براي راهپيمايي‌هاي اعتراضي نيز كاربرد داشته است؛ اين دو كاربرد از لباس نديمه‌ها، بازتابي از دوگانگي آن است. اين اثر به دنياي سرگرمي تعلق دارد يا رسالت شوم سياسي بر عهده‌اش است؟ آيا مي‌تواند هر دوي اينها باشد؟

وقتي كتاب را مي‌نوشتم هيچ‌كدام از اين مسائل را پيش‌بيني نكرده بودم.

 

نوشتن اين كتاب را حدود 30 سال پيش و در بهار 1984 آغاز كردم. آن زمان در برلين غربي زندگي مي‌كردم كه هنوز هم ديوار ننگين برلين آن را محصور مي‌كرد. ابتدا نام كتاب «سرگذشت نديمه» نبود – عنوانش را «آف‌فرد» انتخاب كرده بودم- اما در دفتر خاطراتم نوشته‌ام كه در تاريخ سوم ژانويه 1985 و زماني كه تقريبا 150 صفحه از داستان را نوشته‌ام، نام كتاب را تغيير داده‌ام؛ گويي فقط همين را مي‌توانستم بنويسم. اگرچه در اين دفتر يادداشت‌هاي بي‌شماري درباره كتابي نوشته‌ام كه پيش از «سرگذشت نديمه» تمامش كردم- داستان حماسي چندلايه‌اي كه وقايع آن در امريكاي لاتين روي مي‌دهد- آن زمان اصلا فكرش را هم نمي‌كردم داستاني مثل «سرگذشت نديمه» را بنويسم.

در دفتر خاطراتم ناله‌ها و بهانه‌هاي معمولي نويسنده‌ها را نوشته‌ام؛ «پس از مدت‌ها دارم روي بازگشتن به دنياي نوشتن كار مي‌كنم؛ يا اعصابم به هم مي‌ريزد يا در عوض كار كردن به خوفناكي صنعت نشر و اتهامات منتقدان فكر مي‌كنم.» يادداشت‌هايي درباره آب‌وهوا، باران و توفان نوشته‌ام كه براي اشارات مشخصي به كار رفته‌اند. جزييات پيدا كردن قارچ‌هاي پفي را كه هميشه مايه شادي و نشاط هستند، ثبت كرده‌ام؛ مهماني‌هاي شام با اسامي كساني كه آمدند و غذايي كه پختم؛ بيماري‌هايي كه خودم يا ديگران دچارش مي‌شديم و درگذشت دوستان. اسامي كتاب‌هايي كه خواندم، سخنراني‌هايي كه انجام دادم، سفرهايي كه رفتم. شمارش صفحات كتاب؛ عادت داشتم تعداد صفحاتي را كه كامل كرده بودم بنويسم. به اين شكل خودم را ترغيب به ادامه كار مي‌كردم. اما هيچ نشانه‌اي از نوشته يا موضوع داستان خود كتاب نيست. شايد به اين دليل كه مي‌دانستم داستان به كجا ختم خواهد شد و نيازي به كاويدن خودم نمي‌ديدم.

يادم مي‌آيد كه با دست مي‌نوشتم، سپس با كمك ماشين تحرير رونويسي مي‌كردم و پس از آن با خطي ناخوانا روي صفحات تايپ‌شده مي‌‌نوشتم و بعد اين‌ كاغذها را به يك تايپيست حرفه‌اي مي‌سپردم؛ در سال 1985 كامپيوترهاي حرفه‌اي نخستين دوره پيدايش خود را پشت سر مي‌گذاشتند. برلين را در ژوئن 1984 ترك كردم، به كانادا بازگشتم، يك ماهي را در جزيره گاليانوي بريتيش كلمبيا گذراندم، در روزهاي پاييزي پاي نوشتن نشستم و سپس چهار ماه اوايل 1985 را در تاسكالوساي آلاباما بودم كه استاد افتخاري رشته هنرهاي زيبا دانشگاه اين شهر شدم. كتاب «سرگذشت نديمه» را آنجا تمام كردم. نخستين خواننده‌ام آن والري مارتين، نويسنده‌اي بود كه او هم آن زمان در اين شهر به سر مي‌برد. يادم مي‌آيد كه مي‌گفت: «فكر كنم اين شهر برايت چيزهايي داشته.» خود مارتين شور و شوق بيشتري را به خاطر مي‌آورد.

دفتر خاطراتم از سپتامبر 1984 تا ژوئن 1985 سفيد است. هيچ چيزي ننوشته‌ام؛ حتي از يك قارچ پفي. اگرچه يادداشت‌هاي مربوط به شمارش صفحات نشان مي‌دهند كه با سرعتي پرحرارت به نوشتن ادامه مي‌دادم. دهم ژوئن يادداشتي رازآميز نوشته‌ام: «ويرايش «سرگذشت نديمه» هفته گذشته تمام شد.» نسخه آزمايشي كتاب در تاريخ 19 آگوست خوانده شده بود. كتاب در پاييز 1985 در كانادا منتشر شد و منتقدان كتاب را گيج‌كننده ناميده بودند و برخي را عصباني كرده بود- آنها مي‌گفتند: «چنين اتفاقي اينجا مي‌افتد؟- اما در دفتر اظهارنظري در اين باره نكرده‌ام.» شانزدهم نوامبر ناله‌ ديگري را ثبت كرده‌ام: «شيره وجودي‌ام را كشيده‌اند.» و به آن اضافه كرده‌ام: «كاري باش.»

فوريه 1986 كتاب همزمان در بريتانيا و ايالات متحده امريكا منتشر شد. در بريتانيا سالروز واقعه‌‌اي مربوط به تاج‌گذاري اوليور كرامول در قرن‌ها پيش بود و بنابراين مردم حوصله تكرار آن را نداشتند. در امريكا با وجودي كه ماري مك‌كارتي نقدي بي‌ارزش در نيويورك تايمز منتشر كرد، اما خواننده‌هاي اثر مي‌گفتند: «توضيح كتاب دشوار و زمان‌بر است.»

فرضيه «چه مي‌شود اگر» در داستان‌هايي كه وقايع آن در آينده رخ مي‌دهند، نهفته است و چندين و چند «چه مي‌شود اگر» در «سرگذشت نديمه» وجود دارد. براي مثال: اگر مي‌خواستيد در امريكا بر مسند قدرت بنشينيد، ليبرال دموكراسي را منسوخ و ديكتاتوري‌ را علم مي‌كرديد، چطور اداره كشور را پيش مي‌برديد؟ چه شگردهايي به كار مي‌برديد؟ اين داستان‌ها به هيچ‌كدام از قالب‌هاي كمونيسم و سوسياليسم شباهت ندارند چرا كه اين نوع حكومت‌داري‌ها محبوب نيستند. از نام دموكراسي استفاده مي‌برند تا بهانه‌اي براي حذف ليبرال دموكراسي داشته باشند: اين مسائل محلي از اعراب نداشتند اگرچه در سال 1985 آنها را ممكن نمي‌دانستم.

ملت‌ها هرگز قالب‌هاي راديكال دولت‌ها را آشكارا بر شالوده‌هايي كه هنوز وجود ندارند، نمي‌سازند؛ در نتيجه چين دولت بروكراسي را با شبه دولت بروكراسي كه نام متفاوتي دارد، جابه‌جا كرد يا اتحاد جماهير شوروي سوسياليسم پليس مخفي هولناك دولتي را با پليس مخفي هولناك ديگري جابه‌جا كرد و غيره و غيره. شالوده عميق ايالات متحده امريكا به طور نسبي ساختار جمهوريت در عصر روشنگري قرن هجدهم نبود، چراكه صحبت‌هايي درباره برابري و جدايي كليسا از دولت زده مي‌شد، بلكه حكومت روحانيون پيوريتن‌هاي نيوانگلند در قرن هفدهم بود- به دليل تبعيضي كه عليه زنان مي‌شد- كه تنها به فرصتي براي بروز آشفتگي اجتماعي براي بازسازي خود نياز داشت.

همانند حكومت روحانيون اصيل، حكومت گيلياد نيز چند آيه گزيده را از انجيل انتخاب كرده تا عملكردش را توجيه كند و آموزه‌هايش به‌شدت بر عهد عتيق – و نه عهد جديد- استوار است. از آنجايي كه طبقه حاكم هميشه راه اطميناني براي اينكه مرغوب‌ترين و كمياب‌ترين اجناس و خدمات نصيب‌شان مي‌شود، پيدا مي‌كنند و همانطور كه يكي از اصول رمان اين است كه باروري در جهان صنعتي‌شده غرب مورد تهديد قرار دارد، بنابراين كميابي و مرغوبيت شامل زنان بارور - آنها هميشه در فهرست آرزوهاي انسان‌ها هستند- و كنترل دستگاه تناسلي نيز مي‌شود. چه كسي بايد صاحب كودك شود، چه كسي بايد اين بچه‌ها را مطالبه كند و آنها را بزرگ كند؟ اگر اتفاقي براي اين كودكان بيفتد چه كسي مقصر است؟ سال‌هاي سال است كه ذهن بشر به اين پرسش‌ها مشغول بوده است. در برابر چنين رژيمي مقاومت مي‌شود. با نگاهي به گذشته و نگاهي به تكنولوژي‌هاي در دسترس قرن بيست‌ويكم كه براي جاسوسي و كنترل اجتماعي به كار برده مي‌شود، اين كارها به نظر آسان مي‌آيد. قطعا فرماندهي گيلياد به سوي حذف كوييكرها پيش مي‌رود درست مانند كاري كه اجداد پيوريتن‌ها در قرن هفدهم مرتكب شدند. قانوني براي خودم تصويب كرده‌ام: چيزي را كه بشر هنوز در مكان و زمان ديگري انجام نداده يا تكنولوژي‌اي را كه هنوز وجود ندارد، در داستانم نگنجانم. آرزو ندارم به نوآوري‌هاي سياه و پيچيده يا مشتبه كردن پتانسيل انساني براي رفتاري رقت‌بار متهم شوم. اعدام‌هاي مداوم، در هم شكاندن شخصيت انسان‌ها، لباس مخصوص هر صنف و طبقه، وضع‌حمل اجباري و تملك ماحصل آن، كودكاني كه توسط رژيم‌ها دزديده مي‌شوند و در دامان مقامات دولتي بلندپايه قرار داده مي‌شوند، ممنوعيت سواد، انكار حقوق مالكيت، همگي سابقه داشته‌اند و بسياري از اين موارد نه تنها در فرهنگ‌ها و مذاهب ديگر ديده مي‌شود بلكه در جامعه غربي و همچنين در درون خود آيين «مسيحيت» نيز نمود داشته‌اند.

«سرگذشت نديمه» را اغلب «پادآرمانشهري فمينيستي» مي‌نامند اما اين عبارت مشخصا صحيح نيست. در پادآرمانشهري فمينيستي يكدست و اصيل، تمامي مردان از حقوق‌ بالاتري نسبت به زنان برخوردارند. اين نوع داستان‌ها ساختاري دولايه دارند كه لايه بالايي را مردان و لايه پاييني را زنان تشكيل مي‌دهند. اما گيلياد همان‌گونه معمول ديكتاتوري است: شكلي هرم‌وار دارد كه قدرتمندترين هر دو جنس در راس آن ايستاده‌اند، بطور كلي مردان رتبه‌اي بالاتر از زنان هم‌سطح خود دارند؛ سپس نوبت به رتبه‌هاي پايين‌تر قدرت و مقام مي‌رسد كه مردان و زناني اين رتبه‌ها را تا پايين‌ترين سطح تشكيل مي‌دهند و پيش از اينكه به مردان مجرد، «همسرارزان»ي اعطا شود، بايد در اين سلسله مراتب خدمت كرده باشند. خود نديمه‌ها صنف مطرودان (pariah) را در اين هرم تشكيل مي‌دهند؛ آنها گنجينه‌اي از آنچه ممكن است فراهم كنند- باروري‌- هستند اما نجس (untouchabile) هستند. هرچند دراختيار داشتن نديمه به اين معني است كه مالك او از مقام و منصب بالايي در دولت برخوردار است؛ درست همانند برده‌ها يا خدم ‌و حشمي كه هميشه در اختيار طبقه حاكم جامعه بوده‌اند.

از آنجايي كه اين رژيم با لباس مبدل پيوريتنسيمِ سفت‌وسخت كشورداري مي‌كند، اين زنان از زنان حرمسرا به شمار نمي‌روند و تنها كاربري آنها وضع‌حمل و زايمان است. جنبه كاربردي آنها مورد توجه است و نه جذابيت‌شان.

 

طي نوشتن كتاب سه علاقه‌مندي به ذهنم خطور كرد. نخستين آنها ادبيات پادآرمانشهري بود؛ خواندن رمان «1984» اثر اورول، «دنياي جديد شجاع» اثر هاكسلي و «فارنهايت 451» بردبري در نوجواني، علاقه به اين ادبيات را در من شكل داد. اين علاقه اوايل دهه 1960 زماني كه در دانشگاه هاروارد مشغول تحصيل بودم، پديد آمد. وقتي قالبي ادبي شما را مجذوب خودش مي‌كند، هميشه تمايلي نهاني براي نوشتن نمونه‌اي در اين قالب قلقلك‌تان مي‌دهد. دومين علاقه‌‌ام مطالعاتي بود كه بر امريكاي قرن هفدهم و هجدهم داشتم كه اين هم در هاروارد اتفاق افتاد و يكي از علاقه‌هاي قلبي‌ام بود چراكه اجداد من در آن دوران‌ها و مكان زندگي كرده بودند. سومين علاقه‌ام شيفتگي به دولت‌هاي ديكتاتوري و نحوه عملكرد آنهاست؛ البته براي فردي كه در سال 1939 و درست سه ماه پس از آغاز جنگ جهاني دوم به دنيا آمده، داشتن چنين علاقه‌اي عجيب نيست.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون