ايجاد ترس در جامعه، دستگاه پليس گستردهاي كه تمام زندگي مردم را واكاوي ميكند و زيرنظر دارد، اختيار مطلق قدرت نظامي كشور، طبقهبندي جامعه براساس كاربردهاي موردنياز سيستم و فرديت و حريم خصوصي نابود شده، داستان «سرگذشت نديمه» است. ايدئولوژيهاي مختلف با زايش اميد در ذهن مردمي كه در يك بستر بحراني، اميد به زندگي را از دست دادهاند سعي در ايجاد آرمانشهري رويايي دارند. جهان گيلياد و تئوريسينهاي آن در نااميدي ناشي از بحرانهاي زيستمحيطي كه زندگي انسان را تهديد ميكند و عدم توليدنسل كه يكي از مهمترين عناصر تاريخساز زندگي بشر بوده است و آينده و اميد را توليد ميكند، شكل ميگيرند. اميد و اعتقاد به ايدئولوژي گيلياد، آرمانشهري است كه انسان معاصر ميبايد به آن تن دهد. «سرگذشت نديمه» كه علاوه بر شخصيتپردازي خلاق با خلق جهاني حقيقي نقدي جدي بر ايدئولوژيهاي اتوپيايي ارايه ميدهد، مخاطب را وارد جهاني ميكند كه بسياري از نشانههاي آن ملموس و واقعي هستند. نقدي بر جامعه مدرني كه خروج انسانها از عرصههاي اجتماعي و خنثي بودنشان نسبت به اتفاقاتي كه در عرصه جامعه رخ ميدهد، باعث ظهور يك حكومت توتاليتر ميشود كه جامعه را در يك كلوني بزرگ براساس منافع سيستم و فرديت نابود شده تعريف ميكند.
در گيلياد دستگاه پليسي كه تمام حريم خصوصي افراد را در جهاني فاقد فرديت جستوجو ميكند، ميخواهد از طريق سيستم آموزشي پذيرش و اطاعت يا مجازاتهاي خشونتبار ملتي توليد كند كه فرديت حقيقي خود را فراموش كرده و تبديل به انسانهايي تابع در ساختاري شوند كه گيلياد جايگاه آنها را مشخص كرده است. در اين سيستم افراد چرخ دندههايي هستند كه از پيش براي تمام آنها وظايف مشخصي درنظر گرفته شده و هيچ كس خارج از اين چرخه قادر به زندگي نيست. سيستم بسته و جامعهاي يكبعدي كه در آن مطالعه كتاب براي افراد بهخصوص زنان يك جرم تلقي ميشود. اين نكته يادآور «فارنهايت 451» تروفو است كه گروهي ميخواهند با ايزوله كردن افراد در برابر آگاهي تفكر جامعه را با جلوگيري از مطالعه تحت سلطه درآورند.
گيلياد تنها فرديت را از بين نميبرد بلكه شخصيت افراد را نيز از درون ذهن با آموزشهاي سختگيرانه، پليسي و خشونتبار تغيير ميدهد. زنان ميبايد توليد نسل و تربيت فرزندان را به عهده گيرند و هيچ نقشي در اداره جامعه ندارند. گيلياد يك سيستم خود و غيرخودي ايجاد ميكند كه افراد به خصوص زنان براساس كاركردهايشان طبقهبندي ميشوند. طبقات حتي لباسهايي با رنگهاي مشخص ميپوشند و تمام زندگي آنها در يك ساختار از پيش تعيين شده است. در گيلياد نديمهها زناني بارور هستند كه براي خانوادههاي شايسته و بدون فرزند توليدمثل ميكنند. نديمهها نه تنها در انتخاب شيوه زندگي خود فاقد اختيارند بلكه حتي نام و هويت خود را نيز نميتوانند انتخاب كنند.
جون آزبورن يك ضدقهرمان است كه رفتار او بسيار متاثر از شرايط است. خصوصيتهاي قهرماني ندارد اما تلاش ميكند با مقاومت در برابر گيلياد هويت خود را حفط كند.
سيستم پليسي گيلياد كه به وسيله چشمها به شكلي نامحسوس در تمام خانهها كنترل دارد و در سطح شهر با ماموران امنيتي، هيچ دريچهاي براي حريم خصوصي افراد باقي نميگذارد و براي ايجاد وحشت در جامعه سعي ميكند با اعدامهاي علني و بردار نگه داشتن اجساد در معابر، ترس را مانند يك جزو غيرقابل حذف زندگي احساس كنند. همچنين با ايجاد افتراق در جامعه با ترس و سوءظن از اتحاد آنها جلوگيري ميكند. در چنين شرايطي هر كسي ميتواند يكي از چشمهاي گيلياد باشد براي همين، افراد حتي در ارتباط با يكديگر نيز از بيان افكار خود ترس دارند. اين ترس و سوءظن از يكپارچگي جامعه جلوگيري ميكند.
جون(با بازي اليزابت ماس) ميداند حفط هويتش ميتواند اولين مقاومت در برابر ايدئولوژي گيلياد باشد اما براي زنده ماندن ميبايد تن به انجام وظايفي بدهد كه براي او درنظر گرفته شده است.
بحران، ترس، شرايط سخت و سيستم پليسي سنجش اخلاقي رفتارهاي جون را ناممكن ميكند زيرا او مجبور به پذيرش سرنوشتي از پيش محتوم است. اما تلاش ميكند بيتفاوت نباشد و هويت خود را حفظ كند. مانند زماني كه نديمهها را تشويق ميكند اسمهاي واقعي خود را بگويند يا وقتي در برابر اعدام خشونتآميز يك نفر توسط نديمهها ايستادگي ميكند. روابط دوستانه جون با فرمانده واترفورد و روابط احساسي او با نيك نيز به دليل شرايط سخت و پيچيدهاي كه در آن زيست ميكند، عقلاني به نظر ميرسد. زيرا شرايط، رفتار انسان را بسيار تحتتاثير قرار ميدهد و سيستمهاي بسته ميتوانند با ارعاب و ترس افراد جامعه را وادار به پذيرش سرنوشت خود كنند.
با اينكه فصل اول سريال كاملا در انطباق با رمان است ولي بروس ميلر در فصل دوم داستاني در امتداد فصل اول ميسازد و به خوبي جهاني را كه اتوود خلق ميكند، حقيقي و باورپذير نگه ميدارد. اعدام نمايشي نديمه در ورزشگاهي خالي و ترس و وحشتي كه در اعماق وجود افراد رسوخ ميكند دليل منطقي بودنِ اطاعت نديمهها است.
گيلياد با تكرار و آموزش سعي در توليد ملت دارد تا بتواند مردم را در برابر مردم قرار دهد. افتراق حاصل از ترس، نوعي رويارويي بين طبقههاي مختلفي كه در ساختار گيلياد انجام وظيفه ميكنند، به وجود ميآورد و افراد را به اين اعتقاد ميرساند كه راهي براي فرار نيست و باتوجه به گستردگي سيستم پليسي گيلياد هر كنشي با واكنش سريعِ گروه ديگري كه احساس خطر ميكنند، مواجه ميشوند. در چنين شرايطي زيست حاكميت گيلياد از درون جامعهاي بازتوليد ميشود كه بخشي از آن با وجود تنفر به دليل وحشت از مجازات، خود را ملزم به انجام وظيفه ميداند.
«سرگذشت نديمه» را ميتوان فروپاشي آرمان شهرهاي ايدئولوگي دانست كه در نااميدي يك جامعه، سعي در ايجاد اميد دارند و فكر ميكنند ميتوان انسان را با يك سيستم بسته و فشار و آشوب ايدئولوژيك به خوشبختي رساند. گيلياد تصويري حقيقي از حكومتهاي توتاليتر است كه با از بين بردن حريم خصوصي و حقوق انساني افرادِ جامعه مدعي خوشبختي انسان است.
شخصيتپردازي درست و دقيق مارگارت اتوود و خلق جهاني كه بسياري از نشانههاي آن ملموس و واقعي است و وقايعي كه برخي از آنها در دوران سياه حكومت كليساها وجود داشته با درك دقيق شرايط حادث شده در رمان و ترسيم درست و واقعي رفتار و وجوه مختلف شخصيتها و تاثيرپذيري انسان از شرايط زيست را ميتوان يكي از ويژگيهاي عالي «سرگذشت نديمه» محسوب كرد كه به خوبي بروس ميلر نيز تمام آنها را در بازآفريني تصويري رعايت كرده است. بيشك فصل دوم سريال زيست و زاده شدن آگاهي در بسترهاي حكومتهاي استبدادي است زيرا جون با وجود شرايط سختِ پس از رويارويي با عمه ليديا، فرزند خود را از زيست در يك بستر سياه، آلوده و پر از ترس و وحشت و دروغ فراري ميدهد. «سرگذشت نديمه» سرنوشت انسان، در صورت بيتفاوتي و خنثي بودن نسبت به جامعه است كه هر لحظه احتمال وقوع دارد.