سير تاريخي فلسفه تحليلي
بازگشت متافيزيك
حميد وحيد دستجردي از پژوهشكده فلسفه تحليلي پژوهشگاه دانشهاي بنيادي (IPM)
به مناسبت روز جهاني فلسفه در دانشگاه صنعتي شريف حضور يافت و به بيان مباحث اصلي فلسفه تحليلي و سير تاريخي آن پرداخت. در ادامه خلاصهاي از اين سخنراني از نظر ميگذرد.
ريشههاي فلسفه تحليلي به گوتلوب فرگه ميرسد. فرگه رياضيداني بود كه دلمشغوليهاي فلسفي داشت و استقرار و كشف منطق جديد مديون فرگه است، مهمترين تحول بعد از منطق ارسطويي، منطق جديد است. او منطقگرايي در رياضي را مطرح كرد. فرگه معتقد بود كه بايد بين شكل گرامري جملات و منطقي آنها تفاوت قائل شويم. او اين ايده را بر اين اساس مطرح ميكند كه بسياري از مسائل فلسفي ناشي از خلط فرم گرامري و منطقي گزارهها است. فرگه، راسل و ويتگنشتاين تحتتاثير بحثهاي رياضي به فلسفه گرايش پيدا كردند و رياضيات در شروع فلسفه تحليلي نقش داشته است. فرگه براي اينكه منطقگرايي در رياضيات را عملي كند، متوجه شد كه منطق صوري ارسطويي توانايي اين كار را ندارد و سعي كرد تحولي در علم منطق ايجاد كند. اگر بتوانيم گزارههاي معمولي را به زبان منطقي دربياوريم در اين صورت توانستهايم فرم منطقي آن را در برابر فرم گرامري شناسايي كنيم. از مغالطات فلسفي پرهيز خواهد شد و تفاوت بين گفتار و منطق مشخص ميشود. باتوجه به اينكه رابطه بين مفاهيم در جملات منطقي اهميت دارد دو گونه رابطه را ميتوان درنظر گرفت؛ ۱- مندرج شدن شيء تحت يك مفهوم باشد و ۲- مندرج شدن يك مفهوم تحت مفهوم ديگر. حرف فرگه اين است كه بايد فرم گرامري را در مقابل فرم منطقي شناسايي كنيم و وقتي فرم منطقي شناسايي شد در تئوري منطقي زبان قرار ميگيرد، بنابراين تحليلهاي زباني ميتوانند در تفكر فلسفي پي آمد داشته باشند. تئوري نيز بخشي از منطق جديد است.
يكي از اصول موضوعه نظريه مجموعهها ميگويد بهازاي هر صفتي مجموعهاي از اشيا وجود دارد كه همه اعضاي آن مجموعه داراي آن صفت هستند. باتوجه به اين اصل به پارادوكس راسل ميرسيم. پارادوكس راسل بيان ميكند كه برخي از مجموعهها عضو خودشان هستند و برخي ديگر نيستند، اگر مجموعهاي از تمام مجموعههايي كه عضو خودشان نيستند را تشكيل دهيم، پارادوكسي پيش ميآيد كه آيا اين مجموعه عضو خودش است يا نه؟ در اين صورت به امر كاذبي ميرسيم و پارادوكس ايجاد ميشود.
بعد از راسل ويتگنشتاين است كه معتقد است همه اصطلاحات زبان معنايي داشته و به واقعيتي اشاره ميكنند و اگر در مقابل اين اصطلاح جملهاي وجود داشته باشد معناي آن جمله بهدليل واقعيتي است كه جمله از آن اصطلاح حكايت ميكند. بنابراين كار عمده زبان توصيف عالم خارج است. او گزارهها را به دو دسته تجربي و منطقي تقسيم ميكند و قائل به نظريه تصويري از عالم خارج است، طبق اين نظريه گزارههاي مربوط به عالم خارج تصويري از عالم را به ما ميدهند. با خواندن زبان و كشف فرم آن ميتوان ساختار عالم را درك كرد، چون رابطه تصويري بين زبان و عالم برقرار است. البته اين رابطه قابل بيان نيست و بايد آن را نشان داد.
در فاصله بين دو جنگ جهاني حلقه وين به عنوان مكتب فلسفي به وجود ميآيد، حلقه وين تقسيم بين گزارههاي تجربي و منطقي را ميپذيرد اما نظريه تصويري ويتكنشتاين را رد و نظريه معناداري تحقيقپذيري را مطرح ميكند. طبق اين نظريه گزارهاي با معني است كه به لحاظ تجربي قابل تحقيق باشد. بنابراين كليه نظريههاي فلسفي به دليل اينكه از نظر تجربي قابل اثبات نيستند، بيمعني تلقي ميشوند.
در ۳۰ سال دوم اين قرن با دو مكتب مواجه هستيم و در اين دوران ويتگنشتاين نظريه تصويري را كنار ميگذارد. چيزي كه از نظر ويتگنشتاين اهميت پيدا ميكند اين است كه نيازي به ارايه نظريهاي براي معنا نيست و معتقد است نيازي به درك فرم منطقي گزارهها نيست و فقط كافي است كه به نحوه كاربرد صحيح جملات و الفاظ در زبان عرفي توجه كرد و ميگويد چيزي كه به اصطلاح معنا ميدهد انعقاد اجتماعي است كه افراد برحسب آن نحوه صحيح كاربرد اصطلاحات را نشان ميدهند. بنابراين از نظر ويتگنشتاين مسائل فلسفي ناشي از توهمات زباني و نحوه به كار بردن اشتباه جملات و الفاظ است.
از سال ۱۹۴۹ مكتب آكسفورد شكل ميگيرد و يكي از افراد اين مكتب جان آستين است. جان آستين معتقد است كار زبان فقط توصيف عالم نيست و كارهاي ديگري نيز با آن ميتوان انجام داد. برخي جملات توصيفي بوده و بسياري از جملات نيز توصيفي نبوده و صدق و كذب هم ندارند. به چنين جملاتي افعال گفتاري ميگويند كه به صورت سيستماتيك درباره زبان صحبت ميكند و با اظهار آن توصيفي صورت نميگيرد. پس مباحث فلسفي ناشي از خلطهاي زباني است و اين امر از توجه به زبان عرفي مشخص ميشود، همچنين با وجود اينكه معناي جملات خيلي مهم هستند نيازي به ارايه تئوري معناداري نيست. در ۱۹۷۰ كريپكي تمام تصوري كه افراد از اين داشتند كه مباحث فلسفي ناشي از توهمزباني است را رد ميكند. متافيزيك بار ديگر مطرح ميشود و دوباره به فلسفه ارسطو بازگشتيم. بعد از كريپكي همين سير توسط فلاسفه همدوره او ادامه پيدا ميكند. هدف فلسفه درك فهم ساختارهاي مفهومي است و راجع به عالم خارج سخن نميگويد. فلسفه هيچ سهمي در ارايه معرفت ما راجع به عالم خارج ندارد و كار آن ارزيابي رابطه بين ايدهها و مفاهيم است. بنابراين از دهه ۷۰ به بعد متافيزيك به حالت سابق برميگردد و منطق بهطور كلي وارد فلسفه ميشود. بدون توجه به زبان و منطق نميتوان در فلسفه كار كرد. فيلسوف با تمسك به زبان و منطق به عالم خارج ميانديشد. سوالي مطرح است كه چگونه ميتوانيم ادعا كنيم با روش ماقبل تجربي ميتوانيم از عالم تجربي گزارش تهيه كنيم؟ پاسخي براي اين سوال وجود ندارد.