• ۱۴۰۳ جمعه ۱۴ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4248 -
  • ۱۳۹۷ چهارشنبه ۱۴ آذر

مصاحبه با كريستوفر روپينگ به بهانه اجراي نمايش 10 ساعته «شهر ديونيسوس» در مونيخ

آماده‌ام دوباره به ايران سفر كنم

سما موسوي

 

 

«شهر ديونوسوس» نمايشي ١٠ ساعته است كه همين روزها به كارگرداني كريستوفر روپينگ، از كارگردانان نسل جديد تئاتر آلمان در شهر مونيخ روي صحنه رفته است. نمايشي كه در چهار اپيزود به روايت سه تراژدي ويك ساتير‌ با محوريت پرومتئوس، آشيل، كاساندرا، الكترا، اورستيا و اوديسه مي‌پردازد و در آن يك ايراني و يك سوري‌تبار نيز به ايفاي نقش مي‌پردازند. «شهر ديونيسوس» به قدرت خدايان، مشكلات حل‌ناشدني و جنگ ناتمام تروآ مي‌پردازد ولي روپينگ در پايان‌بندي تماشاگران را با داستان عجيب زين‌الدين زيدان بازيكن تيم ملي فوتبال فرانسه غافلگير مي‌كند. اين كارگردان سال گذشته با نمايش «هملت» به ايران سفر كرد و نمايش خود را در سالن اصلي مجموعه تئاترشهر روي صحنه برد. نمايشي كه با استقبال تماشاگران مواجه شد اما تئاتري‌هاي وطني كمتر به تماشايش نشستند. دراماتورژي، كارگرداني، بازيگري و طراحي صحنه «هملت» از تمام مولفه‌هاي تئاترهاي آلماني كه در سال‌هاي اخير به ايران سفر كرده‌‌اند پيروي مي‌كرد. صحنه‌اي كه از منظر زيبايي‌شناختي در طول اجرا به گند! كشيده مي‌شد، استفاده از متريال صنعتي در ساخت‌وساز و البته برخورد جسورانه با متن شكسپير كه امكان حذف بعضي كاراكترها از روي صحنه و ظاهر كردن آنها در قالب نام روي تابلوي LED را به دست مي‌داد. تمام اينها درنهايت خوانشي روزآمد از «هملت» ساخت كه همسو با وقايع اجتماعي، هملتي مشعل به دست و آماده مرگ در راه رهايي را به تصوير كشيد. گفت‌وگوي پيش رو بعد از اجراي نمايش تازه روپينگ انجام شد كه در ادامه مي‌خوانيد.

 

ايده اين اجراي 10 ساعته از كجا آمد؟ از طرف شما يا كمپاني كامر اِشپيله؟

قطعا در مرحله اول خواست خودم بود. اگر كسي به من پيشنهاد اجراي 10 ساعته متن‌هاي عصر باستان را مي‌داد قطعا رد مي‌كردم. چنين چيزي حتما بايد از درون من نشأت بگيرد. درواقع متن‌هاي اينچنيني در تئاتر آلمان خيلي زياد كارگرداني مي‌شوند و متعدد روي صحنه مي‌روند، اما هر وقت به تماشاي اجرايي از اين متون مي‌نشستم -كه به ‌طور مثال ٢ ساعت و نيم به طول مي‌انجاميد- هميشه زمان زيادي لازم بود كه به‌طور واقعي وارد دنياي اجرا شوم. براي مثال ٢ ساعت و ربع اجرا بود و بعد همه چيز به سرعت تمام مي‌شد و به صداي دست زدن تماشاگران مي‌رسيدم. معتقدم به‌طور كلي مد‌ت‌زمان زيادي طول مي‌كشد تا مخاطب زبان و موضوع چنين متن‌هايي را بپذيرد. گروه كر، يا حتي سه بازيگري كه روي صحنه هستند و مونولوگ‌هايي كه عموما گفته مي‌شوند، همه و همه زمان زيادي را براي پذيرفته شدن توسط تماشاگر احتياج دارند و براي من هميشه اين‌طور بود كه تا آمدم بپذيرم كار تمام شد. به همين دليل وقتي از خودم پرسيدم كه چرا چنين اتفاقي مي‌افتد و مشكل كجاست، متوجه شدم كه اين متن‌هاي يونان باستان و اروپاي دوران كلاسيك عموما در پنج روز متوالي اجرا مي‌شده و در هر روز ٤ اجرا (سه تراژدي) و يك ساتيررا شامل مي‌شده. تمام نويسندگاني كه ما امروزه متن‌هاي‌يشان را اجرا مي‌كنيم براي چنين قالبي نوشته‌اند.

و بعدش چه اتفاقي افتاد؟

بعد از خودم پرسيدم چه اتفاقي خواهد افتاد اگر من خميرمايه و چارچوب چنين اجراهايي را حفظ كنم و نمايش را در اين قالب روي صحنه ببرم. يعني به جاي پنج روز يك روز كامل، سه تراژدي و يك ساتير (ارواح جنگلي در اسطوره‌هاي يونان باستان كه بالاتنه انسان و پايين‌تنه بز دارند). شايد در چنين قالبي تماشاگران بتوانند شخصيت‌ها و متن‌ها را قبول كنند و بپذيرند. اين نقطه ورود ما به پروژه اخير بود. اينكه به چنين متن‌هايي فرصت و چارچوبي براي اجرا بدهيم كه درواقع براي همان قالب نوشته شد‌ه‌اند، قطعا روايت متفاوتي را به تماشاگر ارايه خواهد داد. نقطه شروع تجربه شكل داد و تصميم گرفتيم در يك روز ١٠ ساعت سه تراژدي و يك ساتير روايت كنيم. بعد از آن به گفت‌وگو پرداختيم كه كدام تراژدي‌ها، كدام داستان‌ها و چه نوع ساتيري روايت شود. ساتيري كه ديگر بخشي از سه تراژدي روايت شده نيست اما فضايي براي طنين و تشديد اين تراژدي‌ها را ارايه مي‌دهد. به اين ترتيب قدم به قدم پيش رفتيم.

دوره تمرين‌ها از روز پيدايش ايده تا روز افتتاحيه چقدر طول كشيد؟ و چقدر از متن نوشته شماست و چه بخش‌هايي از متن‌هاي عهد باستان گرفته شد؟

قسمت عظيمي از متن توسط گروه نوشته شده و آزادانه شكل گرفته است، مثل تراژدي سوم «اورستيا» و قسمتي هم كامل از متن‌هاي باستان برداشته شده است. از روزي كه ايده شكل گرفت تا روز افتتاحيه ١٠ ماه به طول انجاميد اما دوران تمرين با گروه ٢ ماه در تابستان و يك ماه پس از تعطيلات تابستان بود. حتي كامر اشپيله روز افتتاحيه را يك هفته به تاخير انداخت تا ما زمان بيشتري براي تثبيت كار داشته باشيم.

انتظارت از تماشاگران و واكنش آنها چه بود؟ آيا هيچ وقت نترسيدي از اينكه قرار است يك اجراي 10 ساعته به آنها ارايه شود؟

در حالت عادي و براي يك اجراي ٢ ساعته هميشه براي من اين‌طور بود كه هفته پاياني تمرين و قبل از افتتاحيه، من دريچه‌هاي ذهن و نگاهم را بسيار محدود مي‌كنم و فقط روي يك موضوع متمركز مي‌شوم. اما اين‌بار كاملا متفاوت بود. در تجربه جديد 15 نقطه مشتعل وجود داشت كه ما بايد همزمان روي آنها كار مي‌كرديم، مقدار زيادي كار براي انجام دادن وجود داشت و تمرين‌هاي ما بسيار متفاوت بود، چون اين‌بار ما روي جزييات متمركز نبوديم بلكه روي كليت ماجرا توجه داشتيم، به همين دليل بهترين تمرين‌هاي كل دوران كاري من رقم خورد. بايد اعتراف كنم كه به قدري خسته بودم كه اصلا به واكنش تماشاگران فكر هم نكردم، به‌خصوص كه ما هميشه در كامر اشپيله با مساله واكنش مخاطبان مواجهيم. اما روز افتتاحيه، زماني كه تمامي صحنه‌ها اجرا شد و به صحنه پاياني طلوع خورشيد رسيديم، من در انتهاي سالن ايستاده بودم و دقيقا دو دقيقه قبل از پايان اجرا براي اولين‌بار به اين فكر كردم كه الان تماشاگران چه حسي خواهند داشت. بايد بگويم به‌خاطر واكنش بسيار مثبت تماشاگران بي‌نهايت شكرگزار بودم. اما جايي كه ما خيلي به تماشاگر فكر كرديم زمان‌هايي بود كه بحث ريتم كلي كار اهميت داشت، به اينكه اجزا چطوري كنار هم قرار بگيرند، چه زماني چه موسيقي پخش شود، چطور يك شب به‌ياد ماندني بسازيم، افرادي كه قرار است بيرون از سالن به تماشاگران در وقت استراحت كمك كنند بايد چطور رفتاري داشته باشند و چه لباسي به تن كنند. اينجا هيچ وقت اين‌طور نبوده، براي هيچ اجرايي اين‌قدر به محيط خارج از سالن و كمك‌كننده‌ها و تماشاگران فكر نشده. پس ما هيچ وقت به واكنش تماشاگران فكر نكرديم، بلكه به اين فكر كرديم كه چطور شب و تجربه به يادماندني براي‌شان خلق كنيم.

با تمام اين ماجراها آيا باز هم دوست داريد چنين نمايشي را كارگرداني كنيد؟

بله، ولي 10 سال ديگر. چون به قدري خسته هستم و خودم را خالي حس مي‌كنم كه نمي‌توانم به اجراي مشابه فكر كنم. چون كار كردن در اين قالب برايم بسيار جذابيت دارد اما نمي‌توانم الان دوباره چنين چيزي را تجربه كنم.

برنامه آينده چيست؟

از فردا در برلين مشغولم و بعد به مونيخ برمي‌گردم، سپس زوريخ، دوباره مونيخ، دوباره زوريخ، بعد در هامبورگ دوباره به برلين برمي‌گردم و باز به هامبورگ، برنامه كاري‌ام تقريبا تا ٢٠٢٢ مشخص است. البته تمامي متن‌ها مشخص نشده و صرفا مكان اجرا تعيين شده است.

سوال بعدي من درباره دوران تحصيل تو است، دوران تحصيل چطور گذشت و چه چيزي بيشتر از همه كمك‌كننده بود؟ چه چيزي را ياد نگرفتي و چه چيزي برايت بهترين دستاورد دوران تحصيل به شمار مي‌رود؟

دوران تحصيل من در هامبورگ گذشت. چهار سالي كه يك ترم آن دانشجوي مهمان در زوريخ بودم. مهم‌ترين بخش تحصيلم دوره‌هايي بود كه با دانشجويان بازيگري گذراندم. به‌طور مثال يكي از بازيگراني كه الان در نمايش «آواي طبل در شهر» و «شهر ديونيسوس» بازي مي‌كند از دوستان و هم‌دوره مقطع ليسانس هامبورگ است. ما از دوران تحصيل شروع به كار كرديم و در دوران مختلف و شهرهاي متفاوت با يكديگر اجرا رفتيم. اين خيلي براي من مهم بود؛ ارتباط با بازيگران، چون طبيعتا تمامي ايده‌هايي كه شخص به عنوان كارگردان دارد، خوبي و بدي‌اش تنها از طريق كار با بازيگران مشخص مي‌شود. در ورودي يك‌ساله هامبورگ ما ٥ كارگردان بوديم و ٨ بازيگر كه بسيار زياد با هم كار كرديم و كلا تجربه بسيار مهمي است كه به عنوان كارگردان واحدهاي بازيگري را بگذرانيد و با امكانات يك بازيگر آشنا شويد.

دومين اتفاق مهم دوران تحصيلم اين بود كه كارگردان‌هاي متفاوت بزرگ تئاتر براي ما وركشاپ برگزار مي‌كردند. ما از اين طريق مي‌توانستيم با روش كاري و فكري آنها آشنا شويم. چيزي كه خوب نبود اين بود كه ما براي ورود به بازار كار آماده نشديم. دفعه اول كه كارگرداني كردم از روند كلي آن در يك تئاتر حرفه‌اي و مراحل آن و اهميت صحبت‌هاي پاياني كارگردان شناختي نداشتم. درواقع اينها را در اولين برخوردم در بازار كار ياد گرفتم. اما به‌طور كلي بسيار بسيار لذت‌بخش بود و با آدم‌هاي بسياري آشنا شدم كه از طراح صحنه گرفته تا موزيسين و بازيگر كه همچنان همراه هستيم. اين اتصال و ارتباط با هنرمندان ديگر براي من بسيار با ارزش بود.

شما تقريبا هميشه گروه جواني داريد. آيا با كمال ميل با جوان‌ها كار مي‌كنيد؟

بله درست مي‌گوييد اما هميشه يك يا دو فرد خبره و مسن در گروه دارم. در همين نمايش جوان‌ترين فرد ٢٤ سال و مسن‌ترين ٨٠ سال سن دارند. كار كردن با اين افراد براي من آموزنده است و هميشه سعي مي‌كنم همه جور افرادي را در گروه بازيگران داشته باشم. دقيقا تركيبي مشابه يك اجتماع. الان بازيگر سوريه‌اي در نمايش دارم به نام «مجيد»، بازيگري با پيشينه‌اي ايراني مثل «بنجامين»، بازيگر آلماني و سوييسي. و خوشحالم كه در اين آنسامل هم چنين چيزي ممكن شده است كه افراد متفاوت با موضوعات و افكار و زبان‌هاي متفاوت را در كار داشته باشم.

دقيقا اين سوال بعدي من هم هست. در اجراي امروز و در تراژدي اول كه به داستان پرومته مي‌پرداخت، نقش زئوس (خداي خدايان) را مجيد بازيگر سوريه‌اي و به دو زبان عربي و انگليسي اجرا كرد. اين انتخاب بر چه اساس اتفاق افتاد؟

چون داستان به اين مي‌پردازد كه زئوس پرومتئوس را برگزيد تا همه چيز را به انسان بدهد جز آتش، اما پرومتئوس كه به انسان‌ها عشق مي‌ورزيد دور از چشم زئوس آتش را به انسان داد و زئوس او را به قله قاف برد و بست تا بسزاي اعمالش برسد. در اجراي من زئوس در بخش اول همواره از پرومتئوس مي‌پرسد چرا چنين كاري كرد؟ آيا نمي‌بيند كه انسان از آتش براي جنگ افروزي و ساخت بمب استفاده مي‌كند؟ و براي من به عنوان يك آلماني معناي بسيار متفاوتي داشت كه تماشاگر اين ديالوگ‌ها و پرسش‌ها را از فردي اهل سوريه و به زبان عربي بشنود. فردي كه جنگ را با تمام وجود درك كرده و با چشمان خود ديده كه عزيزانش از دست رفته‌اند.

شما كارگردان جوان، بسيار موفق و شناخته‌ شده‌‌اي هستيد و در ايران نيز به‌خاطر اجراي نمايش «هملت» در جشنواره تئاتر فجر سال گذشته نيز شناخته شده‌ايد. آيا علاقه‌مند هستيد براي يك همكاري جديد يا اجرا تازه دوباره به ايران سفر كنيد يا وركشاپ برگزار كنيد؟

با كمال ميل اين كار را خواهم كرد. بايد بگويم كه تجربه ايران براي من تجربه‌اي بسيار عالي و تاثيرگذار بود. بسيار اميدوار بودم كه بتوانم دوباره و اين ‌بار با نمايش «آواي طبل در شب» به ايران سفر كنم اما اين همكاري تا اين لحظه ميسر نشده است. در هر صورت من زمان بسيار شگفت‌انگيزي در ايران سپري كردم و ديدن تماشاگران ايراني و درك انرژي آنها براي من و گروهم تجربه بسيار عجيبي بود. عاشق اين هستم و از صميم قلب دلم مي‌خواهد يك بار ديگر به بهانه اجرا يا يرگزاري وركشاپ به ايران بيايم. اگر پيشنهادي وجود داشته باشد حتما زمانش را پيدا خواهم كرد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون