• ۱۴۰۳ يکشنبه ۲۳ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4253 -
  • ۱۳۹۷ سه شنبه ۲۰ آذر

74 سال پس از درگذشت ميرزا حسن تبريزي رشديه

مرا دوست بي‌دست و پا خواسته است

اميرحسين وزيريان

«پس از نان، معارف نخستين مايحتاج هر ملتي است.» ژرژ ژاك دانتون

در دوران قاجار كه ساختار زندگي سنت‌زده بر گستره اجتماع سايه افكنده بود و تلاش‌هاي نخستين تجددخواهانه روي خوشي نديده بودند، افكار جديد، بازاري براي عرضه در ايران نداشت. اين بود كه روزنامه‌ها به عنوان منادي افكار و زندگي مدرن بيشتر در مناطق اطراف ايران همچون استانبول، بيروت و قفقاز منزلگاه داشتند. روزنامه اختر نيز در استانبول منتشر مي‌شد و در شماره‌اي به بحث ضرورت فراگيري تعليم و تربيت نوين پرداخته و در آن آمده بود كه در ديار اروپا بي‌سوادي در هر هزاري 10 نفر است حال آنكه در ايران باسوادها از هر هزاري 10 نفرند. زمزمه‌هاي انتقاد از آموزش سنتي در ايران البته تنها مختص به جريده اختر نبود. ميرزا يوسف خان مستشارالدوله در رساله مشهور خود «يك كلمه» آورده بود كه «تعليم علوم معارف در فرنگستان از الزم امور و اقدم وظايف است و در ايران اگرچه مدارس بسيار است و تحصيل علوم مي‌كنند اما علومي كه مي‌خوانند، علوم دين است. يعني علومي كه براي آخرت است و از براي معاد و نه از براي معاش». تا پيش از رواج مدارس جديد در ايران، آموزش عمومي تنها منحصر به مكتبخانه‌ها بود كه در آن افراد طي چند سال درس‌هايي چون، بخش‌هايي از گلستان سعدي، جامع عباسي، تاريخ نادري را مي‌خواندند و بدين ‌ترتيب سواد خواندن و نوشتن مي‌يافتند. مدرسه جديدالتاسيس دارالفنون نيز در سطوح آموزش ابتدايي نبود و هم مختص به خواص و اشراف بود. در چنين شرايطي ميرزا حسن فرزند آخوند ملامهدي تبريزي از روحانيون خوشنام خطه آذربايجان وقتي مقدمات صرف، نحو و فقه را در تبريز خواند براي ادامه تحصيل قصد نجف اشرف كرد. مقدمات كار را كه فراهم كرد مطلب روزنامه اختر به دستش رسيد. با پدر صحبت كرد و قيد رفتن نجف را زد. به استانبول و بيروت رفت و آموزش نوين را فرا گرفت. پنج سال بعد در ايروان نخستين مدرسه جديد خود را براي مسلمان‌زادگان قفقازي تاسيس كرد و كارش در آنجا رونق گرفت. ناصرالدين شاه در بازگشت از سفر اروپا در ايروان توقفي كرد. شاگردان مدرسه ميرزا حسن با صف‌آرايي به پيشواز شاه رفتند و خودش نيز نطقي براي خوشامدگويي ارايه داد و قبله عالم را از ديدن اين كودكان منظم خوش آمد. سبب را كه پرسيد ميرزاحسن از فوايد آموزش و تربيت نوين براي شاه قاجار گفت. شاه او را از ملتزمين ركاب همايوني براي بازگشت به ايران كرد. در راه ملتزمين شاه در گوشش خواندند كه ميرزاحسن افكار باطلي دارد كه براي سلطنت قبله عالم مضر است. شاه برآشفت؛ در نخجوان كه اتراق كردند دستور داد او را به بهانه‌اي معطل كنند و عذرش را بخواهند. اينچنين شد كه او از رفتن به ايران بازماند. اما اين پايان ماجرا نبود.

ميرزاحسن پس از چند سال به تبريز بازگشت و در سال 1305 ه.ق اولين مدرسه را در محله ششگلان تاسيس كرد كه رونق زيادي گرفت. آموزش ساده و نوين الفبا به كودكان در كنار كلاس‌هايي كه دانش‌آموزان بر خلاف مكتبخانه‌ها روي نيمكت مي‌نشستند و البته علوم جديدي كه مي‌خواندند، برخي‌ها را خوش نيامد. صاحبان مكتبخانه‌ها كه رونق مدارس رشديه را باعث كسادي بازار خود مي‌دانستند با اتهام بابي‌گري مدرسه او را محل نشر انحرافات ضد ديني معرفي كردند. نتيجه هم مشخص بود؛ بايد جلوي راه او را سد مي‌كردند. در اين ميان برخي قشريون نيز آتش بيار معركه شدند و مدرسه او را بستند. اما ميرزا حسن در راه ترويج معارف جديد از پا ننشست. پنج بار ديگر در تبريز مدرسه ساخت و هر بار عاقبت مدرسه نخستين برايش تكرار شد. ناچار به مشهد رفت تا بلكه در آنجا بتواند تاسيس مدارس جديد را پي بگيرد. اما در مشهد سمبه‌ها پر زورتر از تبريز بود. قشريون به مدرسه‌اش ريختند و آنجا را ويران كردند. خود او هم از خشم آنها در امان نماند و دستش نيز شكسته شد. ناچار راه تبريز را گرفت اما عده‌اي قصد جانش را كردند. پايش تير خورد اما جان سالم به در برد. چندي پس از بهبودي او كه دستش در مشهد و پايش در تبريز آسيب ديده بود در بيتي اينچنين احوال آن روزگار خود را بيان كرد:

مرا دوست بي‌دست و پا خواسته است / پسندم همان را كه او خواسته است

در همين حال نااميد و خسته به قفقاز مهاجرت كرد. تا اينكه ميرزا علي‌خان امين‌الدوله كه از سياستمداران دانشور آن روزگار بود به والي‌گري آذربايجان رسيد. رشديه بار ديگر به تبريز بازگشت و در پرتو حمايت‌هاي او مدارس خود را داير كرد. پس از اينكه بخت به امين‌الدوله روي آورد و او صدراعظم شد رشديه به تهران رفت و ميرزا حسن توانست اولين مدرسه خود را در پايتخت داير كند. اما اين دوران ديري نپاييد. با بركناري امين‌الدوله و روي كار آمدن علي‌اصغرخان اتابك دوباره روزگار بي‌پناهي ميرزا حسن شروع شد و مدارسش از شر حملات قشريون مصون نماند. هنوز در ذهن عده‌اي خواندن علومي غير از علوم دين به معناي الحاد بود. چنان كه شيخ مشروعه‌خواه، شيخ فضل‌الله نوري به ناظم‌الاسلام كرماني گفته بود: «تو را به حقيقت اسلام قسم مي‌دهم آيا مدارس جديده خلاف شرع نيست؟ و ورود به اين مدارس مصادف با اضمحلال دين نيست؟ آيا درس زبان خارجه و تحصيل شيمي و فيزيك عقايد شاگردان را سخيف و ضعيف نمي‌كند؟» تا اينكه زمزمه‌هاي مشروطه آغاز شد. ميرزاحسن كه نداي مشروطه‌خواهان را در راستاي آزادي و ترقي مي‌دانست به آنان پيوست. مشروطه راه ترقي را در ايران گشود و مدارس جديد رونق و گسترش يافت. علاوه بر خود رشديه، شاگردان او نيز زمينه‌ساز ترويج مدارس جديد شدند. با گسترش مدارس جديد رشديه با سمت بازرس مدارس به استخدام وزارت معارف درآمد و در سال‌هاي بعد به رياست اداره معارف قزوين و گيلان نيز رسيد و در سال 1302 بازنشسته شد. پس از بازنشستگي نيز در رشت و اردبيل و قم مدارسي داير كرد. او در نهايت در 18 آذرماه 1323 در قم در گذشت و در قبرستان نو (ابوحسين) به خاك سپرده شد. نيمايوشيج بعدها در شعري يادش را گرامي داشت:

نام بعضي نفرات روشنم مي‌دارد / اعتصام يوسف / حسن رشديه / قوتم مي‌بخشد / راه مي‌اندازد و اجاق كهن سرد سرايم / گرم مي‌آيد از گرمي عالي دم‌شان...

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون