ليبراليسم از تفكر تا عمل
سياستنامه| چنانكه مخاطبان «سياستنامه» ميدانند مشي اين صفحه همواره اين بوده كه فارغ از نگاه ايدئولوژيك و جانبدارانه به انتشار مطالب مختلف با عقايد متفاوت در حوزههاي مختلف فكري ميپردازد. تنها شرطي كه براي انتشار مطالب مختلف در اين صفحه وجود داشته، رعايت قوانين مطبوعات و التزام به قواعد حرفهاي بوده است. البته چنان كه خوانندگان ما ميدانند اين صفحه در حوزههاي فوقالذكر مواضع خود را داشته و دارد كه در جاي خود به صراحت آنها را اعلام كرده است. نوشته ذيل از جمله مطالبي است كه ميتواند مورد بحث بين پژوهشگران قرار بگيرد.
ليبراليسم در تعريف ويكيپديايي آن به معني آزاديخواهي و تفكرات و نظريات مرتبط با دولت است كه آزادي شخصي را تضمين ميكند. ولي آيا تاريخ اين تعريف از ليبراليسم را تاييد ميكند؟ لوسين سو در هفتهنامه لوموند با بررسي كتاب دومنيك لوسورد به نتيجهگيري متفاوتي ميرسد. تا جايي كه بايد ليبراليسم را ايدئولوژي بردهداري دانست. مفهوم ليبراليسم در انديشه جان لاك، آدام اسميت و الكسي دو توكويل به معناي مبارزه براي آزادي، عليه تماميتخواهي، عليه اقتصاد ديكته شده و عليه فلسفه عدم تساهل است. ليبراليسم به عنوان يك فكر و جنبش در قرنهاي بين 16 تا 18 ميلادي مطرح شد. اين تفكر سرزمينهايي نظير هلند، انگلستان و امريكا را در برگرفته و به انديشهها و ساختارهاي اجتماعي و سياسي و اقتصادي شكل داد. همراه با اين انديشه، جهان غرب شاهد بزرگترين شكل بردهداري شد.در امريكاي 1700، تنها 300 هزار برده وجود داشت؛ اين رقم در سالهاي 1800 به سه ميليون نفر رسيد. در نيمه دوم قرن نوزدهم ميلادي اين رقم دو برابر شد. هلند تنها در سال 1863 بردهداري را از مستعمرات خود لغو كرد. در نيمه قرن هجدهم، شمار بردگان در بريتانياي كبير، بالغ بر 900 هزار نفر بود. اين بردهداري بدترين نوع آن بود؛ جايي كه برده بخشي از اموال حساب ميشد. چرا در نقاطي از جهان مانند امريكا، بريتانيا با تمامي مستعمراتش- يعني نصف جهان- و هلند، كه تفكر ليبراليسم حاكم بود، بردهداري به صورت وحشتنناك رواج داشت؟ اين مساله يك اشتباه نيست. انديشه ليبراليسم با دو گانگيزاده شده است. جايي كه انقلاب كبير فرانسه از سال 1789 تا 1799 به عنوان بزرگترين حادثه سياسي، پيروزي ليبراليسم و شعار آزادي، برابري و برادري را اعلام كرد، فرانسه به عنوان يك قدرت استعماري بزرگ زاده شد. اين انقلاب فرانسه و انديشه ليبراليسم بود كه تجاوز به كشورهاي ديگر اروپايي و سرزمينهاي تونس، الجزاير و مصر و غيره را به عنوان صدور انديشه آزادي، برابري و برادري توجيه ميكرد. ليبراليسم به معناي برتري نژاد سفيد اروپايي بر ديگران بود. در طرف ديگر اين برتري «بربرها» يعني غيراروپاييها قرار داشتند. اروپاييها در امريكاي شمالي، سرخپوستان آنجا را بربر و مستحق نابودي ميپنداشتند. مسلمانان نيز بربرهايي بودند كه انگليسيها و فرانسويها و هلنديها در قرنهاي 18 و 19 آنها را كشف كردند. انديشمندان ليبرال نيز در پي ايجاد تمدن اروپاييان، خود از بزرگترين بردهداران بودند. جان لاك نظريهپرداز بزرگ ليبرال، سهامدار شركت رويال افريكن بود. اين شركت، مهمترين بنگاه اقتصادي براي تجارت برده سياه بود. الكسي توكويل در نوشتههاي خود علنا از كشتار سرخپوستان امريكايي دفاع ميكند. او مينويسد: «در كنار اين ثروت جهان جديد، بايد فرصت كمي براي زندگي آنها (سرخپوستان) داد. آنها منتظر ما بودند. آن سرزمين نوين (امريكا) با بنادر طبيعي، رودخانههاي عميق، جلگههاي اطراف رودخانه ميسيسيپي و تمامي آن قاره منتظر ما بودند. اينگونه به نظر ميرسيد كه اين سرزمينهاي پهناور خالي از سكنه براي ما هستند.» اين سرزمين بدون مردمي بود كه خداوند به مردم بدون سرزمين بعني مهاجران اروپايي هديه ميكرد. اين سخنان توكويل، انديشمند بزرگ ليبرال درباره امريكا است كه از بزرگترين نسلكشي عليه سرخپوستان آنجا به عنوان «خالي از سكنه» دفاع ميكند. توكويل در ستايش از برتري نژاد اروپايي مينويسد: «نژاد اروپايي از آسمانها و با تلاش خود به برتري بر ساير نژادها رسيده است. ما در صدر درخت انسانيت قرار داريم و آنها در پايين اين درخت قرار دارند.» در انقلاب امريكا عليه بريتانيا، پدران اين آزاديخواهي جورج واشنگتن و جورج آدامز از مالكان بزرگ برده بودند. شعار اينها آزادي از قيموميت انگلستان بود و ميگفتند: «ما بريتانياييهايي هستيم كه آزاد به دنيا آمدهايم. ما نميخواهيم بردگان سياه، انگلستان باشيم.» حتي در انديشه مبارزان امريكا آزاديخواهي به عنوان انديشه جهاني و برابر براي همه مطرح نبود. آنها آزادي را براي نژاد سفيد ميخواستند. گروتيس يكي از پدران انديشه ليبراليسم در قرن هفدهم با توجيه نهاد بردهداري مينويسد: «عدهاي از مردم براي خدمت به دنيا آمدهاند.» گروتيس درباره ساكنان مستعمرات هلند در آسياي جنوب شرقي مينويسد كه ساكنان اين مستعمرات، جانوران وحشي هستند و دين آنها «شورشي عليه خدا» است. او سختترين مجازات را براي ساكنان مستعمرات توصيه ميكند تا اين مجازاتها براي ديگران درس عبرتي باشد. بدينترتيب ليبراليسم تبديل به تفكري ميشود كه به انسانهاي غيراروپايي از نظر انسانشناسي به عنوان كمتر انسان و كمتر مستحق تمدن نگاه ميكنند. تاريخ ليبراليسم در قرن بيستم را بايد از هانا آرنت آموخت. اين تاريخ از مستعمرات امپراتوري بريتانيا آغاز و تا حكومتهاي توتاليتر ادامه پيدا ميكند. آرنت به خوبي شرح ميدهد چگونه مدل دموكراسي جكسون در امريكا مورد تاييد توكويل، اخراج وحشيانه و خونين سرخپوستان از سرزمينهايشان بود. اين مدل در حكومتهاي استعماري انگلستان و فرانسه و هلند در قرن نوزدهم و بيستم مورد استفاده گستردهاي قرار گرفت. هنديان معترض به حكومت كمپاني هند شرقي، وحشيانه قتلعام شدند. هلنديها در استعمار طولاني سه قرني خود بر مناطقي چون اندونزي، ميليونها «خدانشناس، وحشي و كمتر از انسان» را قتلعام كردند و اين در حالي بود كه در دل اروپا در فرانسه، انگلستان و هلند، ليبراليسم به عنوان فلسفه سياسي و اقتصادي حاكميت داشت.تمامي جنبشهاي آزاديخواهي در كشورهاي امريكاي لاتين، خاورميانه، آفريقا و آسياي جنوب شرقي تحت تاثير جنبشها و تفكرات ضدليبرال بودند. ليبراليسم از آغاز تاكنون در خدمت نژاد سفيد اروپايي و امريكايي قرار داشته است.