موسيقي راك ايران با تمام عقبماندگيهايش هر روز پوياتر ميشود. اين پويايي از افزايش گروهها و توليدات گرفته تا كيفيت توليد آثار قابل مشاهده است؛ البته با چشم مسلح. حالا مشكل اصلي نبود نوازنده قابل نيست، حالا پيدا كردن افراد همفكر در موسيقي چندان دشوار نيست اما توليد بدون توجه به بازار كاري دشوار است. اين روزها حتي در جريانِ موسيقي فرعي ايران كه راك هم بخش اصلي آن است پيش از توليد به مخاطب و واكنشش فكر ميشود. همين موضوع باعث شده بسيار از ريسكهاي خلاقانه فاكتور بگيرند و آثاري تخت كه راحتتر شنيده ميشود، توليد كنند. البته كه در اكثر موارد تصور موزيسينها از موسيقي خودشان اشتباه است و در نهايت آثاري توليد ميكنند كه مخاطب بدنه را جذب ميكند و نه مخاطب جدي را راضي. در همين راستا هر روز توليدات بيكلامِ راك ايراني كمتر ميشود. در ماههاي گذشته چندين آلبوم راك بيكلام توليد شد كه همگي كم و بيش استانداردي از كيفيت را دارند؛ گمشده ابدي از پويان قندي، آدم مكانيكي از گروه آراكادرس، آلبوم هبوط از گروه آمنيوم و چند آلبوم ديگر. قرار است به اين آلبومها بيشتر بپردازيم و در گام اول سراغ آلبوم «استادِ فرار» از امير خاكي رفتيم و با او به گفتوگو نشستيم.
كمي از سوابقتان قبل از انتشار آلبومِ«استاد فرار» بگوييد.
من از سال 1377 يادگيري گيتار را با بهمن نصري آغاز و از سال 80 با گروههاي مختلف همكاري كردم. در اين دوره معمولا اجراهاي خصوصي
50-60 نفره در حياط خانههايمان برگزار ميكرديم اما اوايل سال 1385 با فيروز ويسانلو آشنا شدم و به دليل اشتراكاتي كه در موسيقي لاتين داشتيم همكاريهايمان آغاز شد. پس از آن با فرهاد اسعديان برادر همايون اسعديان- كارگردان- آشنا شدم كه همكاريهايي در زمينه موسيقي فيلم داشتيم. در همان سالها به همراه فرهاد و فيروز ويسانلو برخي از آثار موسيقي لاتين را كه با هم كار كرده بوديم در قالب يك آلبوم به نام «صبح بخير آقاي جوبين» در 12 قطعه ضبط كرديم كه اغلب اين قطعات را رضا عسگرزاده در استوديوي خود ضبط كرد. متأسفانه فرهاد ديگر با ما ادامه نداد و كار رها شد. در اين بين چندقطعه هم براي آلبوم «ارزش افزوده» با پيتر سليمانيپور كار كرديم كه هيچوقت منتشر نشد.
رسيدي به آلبوم «استاد فرار» و وارد پروداكشن اين آلبوم شدي، اصولا ايده آلبوم چه زماني شكل گرفت؟ اصلا ايده اصلي آن چه بود؟ با توليد اين آلبوم ميخواستي خودت را ثابت كني يا اينكه واقعا ميخواستي چيزي كه در ماركت كم بود را وارد بازار كني؟
اين سوال دو محور مهم دارد كه برايم جالب است. ايده اوليه اين كار به دوران بچگي من برميگردد؛ منظورم شرايط زندگي كوپني، دهه 60، جنگ، قطع شدن برق و آن خلاقيتي است كه آدمها براي گذراندن يك زندگي ساده به خرج ميدادند. آن زمان حتي براي گوش دادن به موسيقي و به دست آوردنش بايد كارهاي عجيب و غريبي ميكرديم. يادم هست كه تهيه خيلي چيزها سخت بود؛ شلوار جين، فريم عينك و بسياري چيزهاي ديگر. به دست آوردن بسياري از وسايل مورد نيازمان سخت بود و بايد با روشهاي خلاقانهاياين كار را ميكرديد. مردم ايران در پيدا كردن اين روشها خلاقيت به خرج ميدادند تا كارهاي سادهاي كه همه آدمهاي دنيا به آن دسترسي داشتند، انجام دهند. بعد از مدتي متوجه شدم همه ما چريكوار زندگي ميكنيم. همهچيز ما مخفيانه است. يادم است سال 63 وقتي خيلي بچه بودم فيلمهاي پارتيزاني و جنگي از تلويزيون پخش ميشد و من هم دوست داشتم اسلحه بخرم، بسيجي شوم تا دشمن را بكشم.وقتي بزرگتر شدم، فهميدم ما مخفيانه زندگي ميكنيم و آن چيزي كه هستيم را نشان نميدهيم. ما آدمهاي ديگري هستيم كه يك زندگي موازي با آنچه هستيم را نشان ميدهيم. خاطرم هست پدرم ميگفت اگر قرار است موزيك گوش كنيد بهتر است كسي متوجه آن نشود. اگر جلوي فاميل ميرويد يقهتان را ببنديد.اين دوگانگي هميشه براي من سوال بود؛ از اينكه قرار بود خودم را يك آدم مذهبي نشان دهم، حس دوگانهاي داشتم.
همه اين موارد با هم جمع شد تا به جايي رسيد كه متوجه شدم اين جزيي از فرهنگ امروزِ مردم ما شده است؛ منظورم دوگانه زندگي كردن و اداي آن چيزي را درآوردن است كه نيستيم. در ابتدا ميخواستم يك داستان كوتاه يا يك شعر بلند در اين باره بنويسم اما دايره لغات و آشناييام با ادبيات آنقدر نبود كه بتوانم مفهوم ذهنيام را به مخاطب برسانم. به همين دليل به موسيقي رجوع كردم كه بخشي از زندگيام بود تا آنچه را كه ميخواهم بيان و ابراز كنم. به نظر من هنر و بهطور اخص موسيقي يك پل ِارتباطي بدون واسطه است كه از طريق آن ميتوانيد حرفتان را با جهانيان در ميان بگذاريد.
اما اينها تنها فكر بودند و مفاهيم آلبوم را ميساختند از نظر موسيقايي چه چيزي در ذهنتان ميگذشت؟
وقتي شروع به كار كردم، متوجه شدم تِمها را خوب نميشناسم و به ساختار آهنگسازي آشنا نيستم اما بهطور اتفاقي با كامران مجرد آشنا شدم. اين آشنايي هم خيلي جالب بود؛ يك روز من گيتارم را براي رگلاژ پيش او بردم كه متوجه شدم كامران اين كار را به طور خودجوش ياد گرفته است. از اين ماجرا خيلي خوشم آمد و مجذوبش شدم. بعد از آن به من گفت بعضي از گيتارهايت را بياورتا من يك سري كارهاي ابزاري را به تو ياد دهم. در قرار بعدي بود كه از او پرسيدم چرا كار نميكني؟ چرا موسيقي توليد نميكني؟ راستش را بخواهيد حس من اين است وقتي ساز ميزنيد انگار لخت و عريان ميشويد؛ انگار پيوسته حسِدرونيتان را با همه در ميان ميگذاريد و اين ويژگي بيبديل موسيقي است. از طرفي هميشه هم اين سوال در ذهنم مطرح بود كه اين ميراث پلشت را چگونه ميتوانم بيان كنم؟ يكمرتبه اين جرقه در ذهنم خورد حالا كه با كامران آشنا شدهام و فرصتي دست داده با يك موزيسين كاربلد آشنا شوم كه هدفش توليد موسيقي است نه چيز ديگر، شانسم را امتحان كنم. اين طور شد كه بعد از كاور موسيقيهاي لاتين با فيروز ويسانلو و فرهاد اسديان تصميم گرفتم دوباره سراغ گيتارِ الكترونيك، صداهاي ديستورشن، اُوردرايو و... بروم و شروع كنم به توليد موسيقي.
چطور سعي كردي آن ايدهاي كه در ذهنت بوده را در معنا با اين آلبوم اُخت كني؟ آلبوم بيكلام است و شعري ندارد، صرفا فقط نامگذاري قطعات براي شما مهم بود يا نه فكر ميكرديد اين ملوديها با اين ايده نسبتي داشته باشد؟
وقتي بچه بودم به واسطه همان محدوديتها كه پيشتر گفتم اغلب فيلمهاي دهه 60 و 70 فرانسه را ميديدم. دليلش هم اين بود كه آرشيو خوبي به دست برادرهايم رسيده بود و صدها فيلم از آلندلون و ساير بازيگران و بسياري از كارگردانها را شامل ميشد. اولين جرقهداستانِ «استاد فرار» همان زمان زده شد. دو فيلم محبوب زندگي من در آن دوران «فرار از زندان آلكاتراز» و «دستهسيسيليها» بودند. «فرار از زندان آلكاتراز» داستان حقيقي 4 نفري بود كه در نهايت 3 نفر از آنها نه جنازهشان پيدا شد و نه خودشان. به احتمال زياد آنها فرار كرده بودند. در «دستهسيسيليها» هم آلندلون بازي كرده بود كه او هم از زندان فرارميكرد. اين دو فيلم سالها با من همراه بودند. شايد هزاران بار هر يك را ديده بودم و وقتي پاي نوشتن داستانهاي مخفيانه به ميان آمد، فكر كردم داستان تعقيب و گريز آنها و صداهاي محيطيشان ميتواند موضوع خوبي براي محور داستانم باشد. در اصل ميخواستم اين فيلمها را به داستان تبديل كنم اما به همان دليلي كه گفتم ترجيح دادم آنها را در قالب موسيقي بياورم.
اولين آهنگي كه ساختم «TargetAnalysis» نام داشت كه بعدها به «palletAnalysis» تغيير يافت. يادم هست يك روز كامران از فرانسه به من زنگ زد و گفت مستندي در اينجا اكران شده كه در رابطه با زندگي واقعي افرادي است كه از زندان فرار كردهاند. در اين فيلم ميگويند خلاقيت و (آي كيو)ي اين افراد آنقدر بالا بوده كه توانستهاند از زندان فرار كنند. كامران گفت براي آنها در اين فيلم اصطلاح اسكيپ آرتيست را به كار ميبرند. با خودم فكر كردم ترجمه اسكيپ آرتيست به فارسي چه ميشود؟ هنرمند فرار؟بعد از مشورت با چند مترجم به اين نتيجه رسيديم كه به جاي هنرمند يك صفت بگذاريم؛ در واقع شخصيت آلبوم اينطور شكل گرفت.
من ميخواستم اين پلشتيهايي كه به ما ارث رسيده بود را ترجمه موسيقايي كنم. براي همين اول كانسپت را ميگفتم، اسم را ميگذاشتيم و بعد من شروع ميكردم به ملودي پردازي.
شما آلبوم «استاد فرار» را بيكلام توليد كردي، فكر نكردي اگر ميخواهي حرفت تاثيرگذارتر باشد و روي آدمهاي بيشتري اثر بگذارد بايد آلبوم كلام داشته باشد؟ وقتي ايدهاي به اين مشخصي داري اين را با كلام توليد كني و آدمهاي بيشتري را با اين آلبوم درگير كني؟
واقعيت اين است كه خيليها از من اين سوال را پرسيدند. اما به نظر من موسيقي زماني خالص ميشود كه در آن تزوير نباشد. من ميتوانستم از يك شاعر بخواهم روي اين ملوديها كلام بگذارد اما آيا او تجربه زيست من را داشت؟ من شب با برادرم صحبت كردم كه فردا صبح پيش دوستي برويم، وقتي صبح به او زنگ زدم گفتم چرا نيامدي؟ گفت معدهام درد ميكند رفتم دكتر.گفت بيا. به او گفتم معده درد گرفتي داري ميميري؟ بعد از دو ساعت بعد به من زنگ زدند گفتند برادرت مرده. آخرين تماسي كه داشته با من بوده و من رفتم جنازه برادرم را آنجا ديدم. حالا چطور ميتوانم از يك شاعر بخواهم اين موضوع راتصوير كند؟ در موسيقي ميتوانم اين كار را انجام دهم و قطعهاي بنويسم كه دراماتيك باشد. قطعهاي بهشدت آزرده، بهشدت دلتنگ و... هرچه داشتم روي كاغذ آوردم. هر اتفاق خوبي كه بود. چطور ميتوانستم از يك شاعر توقع داشته باشم آن را در كلام بياورد؟
يا بگذاريد از جنبه ديگري هم مثال بزنم؛ ما قطعهاي داريم كه اسم آن را «منطق رويا» گذاشتهايم. منظور چيست؟ وقتي من مستقيم در رابطه با اين مساله با كسي صحبت ميكنم ناخودآگاه ميراث پلشت ديگري براي او ميشوم چون دارم تفكراتم را به او تجويز ميكنم در حاليكه هر انساني از يك اثر هنري (به عنوان مثال نقاشي) استنباط مختص خودش را دارد. به اين ميگويند «فرانمايي» در هنر.
تو دوست داشتي برداشتها از كار تو باز باشد؟
صددرصد. در تمام هنرها اين موضوع كمكم اتفاق ميافتد.
شعر هم ميتواند انتزاعيتر باشند و حالا هم به سمت كلمات رفته. يعني الزاما قرار نيست شعر مفهومي را به شكل مستقيم انتقال دهد.
من منكر اين مساله نميشوم فقط معتقدم موسيقي به مراتب ابزارِقويتري براي رساندن مفهوم است اما تفاوتش در اين است كه اگر ميخواستم آن را از كانال ديگري عبور دهم ديگر اين من نبودم. من توانايي شعر گفتن نداشتم وگرنه قصدم اين نيست كه اين كار را زير سوال ببرم.حرف شما را قبول دارم كه با كلام كار من ميتوانست برد بهتري داشته باشد اما موسيقي بي كلام هم آنقدر انتزاعي است كه ميتوانيد هزاران برداشت از آن داشته باشيد.
يك آلبومي توليد كرديد كه بيكلام است و در شرايط فرهنگي ايران آن را منتشر كرديد، اصولا از اين واهمه نداشتي كه با اين مخاطب ايراني كه به موسيقي بيكلام روي خوش نشان نميدهد، كمتر مورد استقبال قرار بگيري؟
صحبت شما مصداق كاري است كه من دارم انجام ميدهم. اما اين يك تزكيه دروني بود. ميخواستم چيزي را از درونم بيرون بريزم و نيازي هم نبود آن را براي همه منتشر كنم امااز يك زماني به بعد اين حس را در ذهن خودم تغيير دادم. وقتي شما فكري را در سر ميپرورانيد وآن را تا انتها پيش ميبريد تا به پيشخوان فروشگاهها برسد، اين انتخاب را به مخاطب ميدهيد كه آن را بخرد يا تهيه كند. اين يعني تو يك مسيري را طي كردهاي و در طول آن تجربهاي به دست آوردي. براي من آلبوم زماني تمام ميشد كه ضبط و ميكس و مستر آن دستم بود. ديگر برايم مهم نبود كه منتشر شود يا نه. مهم اين بود كه آن را براي خودم ثبت كرده بودم. اما بعدها فكر كردم ما با جواناني هم سر و كار داريم كه در آن زمان زندگي نكردند و آن روزها را نديدند. مثلا همه ما در تهيه ساز دچار مشكل بوديم. هيچكس نميتواند بگويد من سازي را راحت خريدم. ما براي به دست آوردن حتي يك نت هم دچار مشكل بوديم. من فكر كردم اگر روايت ما صادقانه باشد راه خودش را پيدا ميكند. برايم مهم نبود كه معروف بشوم يا نه. من اين موضوع را به اين شكل ديدم كه تهيه آلبوم ميتواند در شرايط كنوني خيلي اتفاقات را در من بهبود بخشد.ميتواند من را آدم مقاومتري كند، ميتواند انعطافم را بيشتر كند، ميتواند من را آماده كند تا بپذيرم لزوما آنچه كه من فكر ميكنم درست نيست. از طرفي هم اين بيكلام بودن موسيقي به من كمك كرد. در اين مدت بعضي افراد استنباطهايشان از اين قطعات را برايم گفتند كه خيلي جالب بود.
اسم قطعات را هم سعي كرديم با دقت هرچه تمامتر انتخاب كنيم تا يك محتواي كلي به مخاطب بدهيم.به عقيده من مخاطب جدي اساسا از دهه 90 ميلادي از بين رفته است. از زماني كه آشغال اِمتيوي بالا آمد.از زماني كه كسي براي كاري پول خرج نكرد، ارزش اثر هنري از بين رفت. وقتي ما شروع كرديم به فلهاي موزيك گوش دادن. من سالها آرشيوهاي آنچناني داشتم و خيليها ميآمدند به من ميگفتند ميشود به ما يك گيگ موزيك بدهيد؟ ميگفتم يك گيگ نميتوانم بدهم ولي 3 يا 4 تا آلبوم ميشود.
به نوعي شايد انتشار اين آلبوم براي تو، براي غلبه كردن به ترسهايت هم بوده باشد؛ اينكه اين همه سال موزيك كار ميكردي ولي آلبومي منتشر نكردي، شايد آلبومي ضبط كردي ولي آن را منتشر نكردي انگار يك ترسي هم وجود داشته كه ديگر اينجا به آن غلبه كردي و چيزي از خودت منتشر كردي و به مخاطب نشان دادي.
دقيقا همينطور است چون شما خودتان را آماده ميكنيد تا كفش آهنين به پا كنيد و در معرض صحبتهاي ديگران قرار بگيريد. يك نفر به من ميگفت ايرانيها نميروند كنسرت كه موسيقي گوش كنند بلكه ميروند تا از شما ايراد بگيرند. پدرم ميگفت زندگي در ايران مثل اين است كه كفش آهنين به پا كنيد و گلادياتوروار هر صبح شمشيرت را بكشي و از خانه بيرون بروي. من فكر ميكنم صداقت مهمترين چيزي است كه يك هنرمند ميتواند از طريق آن با مخاطب ارتباط برقرار كند. اگر آن صداقت از بين برود ديگر تمام است، ديگر شما خودتان نيستيد.
درباره آلبومت صحبت كنيم كه خودت فكر ميكني كلمه فيوژن كلمه مناسبي براي آن باشد ولي عملا با راك مواجهيم، به نظر ميآيد اگر يك نفر كل اين آلبوم را پشت سر هم گوش كند شايد آلبوم خستهكنندهاي باشد، جنس صداها دايما تكراري است و يك نوع صدا درست شده و در كل آلبوم تكثير شده است. تمپو زياد بالا و پايين نميشود، به نظرت در دنياي امروز اينها به راحتتر شنيده شدن آلبوم ضربه وارد نميكند؟
اين ايراد كاملا وارد است و من آن را قبول ميكنم. حقيقتش اين است كه ما با تمپوهاي وسط اين قطعات كارهايي كرده بوديم اما منتها بنا به دلايلي تهيهكننده كه كامران بود ترجيح داد آنها را از داخل كار بيرون بياورد. من حتي يك آهنگ يك دقيقه و 30 ثانيهاي هم داشتم كه با وُلههايي بههم وصل ميشد و يك دايره را تشكيل ميداد تا در نهايت به تم اول آلبوم برسد اما از يك وقتي به بعد فقط به اين فكر ميكردم كه اين پروژه را به سرانجام برسانم.
خسته شده بودي؟
نه خسته نشده بودم. عاشقش بودم و ميخواستم زودتر كارم به نتيجه برسد. ايرادي كه شما ميگوييد وارد است و اين بهايي بود كه من براي توليد كار دادم.البته اين را هم بايد اضافه كنم وقتي كاري متولد ميشود قطعا با درونيات پديدآورنده آن درگير است. نميتوانم تمام مشكلات را با اين فرضيه ناديده بگيرم اما تا جايي كه سواد و تجربهام و دانش كامران به ما اجازه داد، سعي كرديم جلو برويم.
امروز موسيقي ايران راك خيلي پيشرفت كرده است خيلي جلو رفته است نه الزاما از نظر كيفيت شايد بيشتر از نظر كميت. هر روز آلبومهاي جديد توليد ميشود، گروههايي شكل ميگيرند، آلبوم خودت را كجاي اين فضا ميداني؟
اين آلبوم يك خصوصيت ويژه دارد كه من آن را ميشنوم چون به صورت جدي موسيقي گوش ميكنم. فارغ از كيفيت يا كميت يا هر چيزي شبيه به اينها خصوصيت اصلي آلبوم ما صداقت است. دروغ نميگويد. يعني حتي ايراداتمان را هم در آن گذاشتيم تا حس بهتري داشته باشيم. ضبطها هم تقريبا به اين شكل بود كه من 6-5 دفعه يك قطعه را تا انتها مينواختم و از بين آنها بهترين را انتخاب ميكرديم. حالا ممكن است يك نُت را از يك جاي ديگر برداشته باشيم ولي كل قطعه از ابتدا تا انتها اجرا و ضبط شده است. وقتي شما صادقانه جلو ميرويد ديگر از خيرِعافيتطلبي گذشتهايد. من از خير آن گذشتم و جلو رفتم. اين احساس شخصي من است.اگر من به عنوان يك جزء از يك كل بتوانم صادقانه رفتار كنم و حداقل يك نفر بفهمد كه اين آدم نيامده تا اداي كسي را دربياورد، برايم كافي است. ديگر هر چقدر كارم سياهمشق شود، ايرادي ندارد. مهم اين است كه خودم باشم، از روي دست كسي ننويسم و ساختار كلي قطعاتم را (هر چقدر هم ساده) بيتزوير انتخاب كنم.
راجع به اجراي زنده هم بگوييد. آلبومي كه توليد ميشود نياز دارد روي صحنه بيايد.
اگر قرار به معرفي كار باشد من بهشدت با روش نيكانمان موافقم. آنها آلبوم منتشر نميكردند كه كنسرت برگزار كنند و پول درآورند بلكه كنسرت برگزار ميكردند تا آلبومشان به فروش برسد. اگر قضيه به اين منوال باشد بايد بگويم بله كنسرت هم ميدهيم اما آن هم شرايط دارد. به شرطي كه من به عنوان صاحب اثر و ساير افراد گروه بتوانيم با بهترين كيفيت كارمان را براي مخاطب اجرا كنيم. اصلا به اين معتقد نيستم كه ميتوانيم يك چيزي بزنيم و چند نفر را هم دور خودمان جمع كنيم. واقعيت اين است كه صداقت اجراهاي صحنهاي از بين رفته است و موزيسينها فقط به اين فكر ميكنند كه چطور سالن را پر كنند؟ البته به آنها حق ميدهم چون بايد زندگي كنند و زنده بمانند اما من اين كار را انجام نميدهم.
همه ما چريكوار زندگي ميكنيم. همهچيز ما مخفيانه است. يادم است سال 63 وقتي خيلي بچه بودم فيلمهاي پارتيزاني و جنگي از تلويزيون پخش ميشد و من هم دوست داشتم اسلحه بخرم، بسيجي شوم تا دشمن را بكشم.وقتي بزرگتر شدم، فهميدم ما مخفيانه زندگي ميكنيم و آن چيزي كه هستيم را نشان نميدهيم. ما آدمهاي ديگري هستيم كه يك زندگي موازي با آنچه كه هستيم را نشان ميدهيم.
موسيقي به مراتب ابزارِقويتري براي رساندن مفهوم است اما تفاوتش در اين است كه اگر ميخواستم آن را از كانال ديگري عبور دهم ديگر اين من نبودم. من توانايي شعر گفتن نداشتم وگرنه قصدم اين نيست كه اين كار را زير سوال ببرم.
از يك زماني به بعد اين حس را در ذهن خودم تغيير دادم. وقتي شما فكري را در سر ميپرورانيد وآن را تا انتها پيش ميبريد تا به پيشخوان فروشگاهها برسد، اين انتخاب را به مخاطب ميدهيد كه آن را بخرد يا تهيه كند. اين يعني تو يك مسيري را طي كردهاي و در طول آن تجربهاي به دست آوردي. براي من آلبوم زماني تمام ميشد كه ضبط و ميكس و مستر آن دستم بود. ديگر برايم مهم نبود كه منتشر شود يا نه.
صداقت مهمترين چيزي است كه يك هنرمند ميتواند از طريق آن با مخاطب ارتباط برقرار كند. اگر آن صداقت از بين برود ديگر تمام است، ديگر شما خودتان نيستيد.