كوتاه با جواد اسحاقيان درآستانه تولد محمدعلي جمالزاده
يادي از پيرمرد
رسول آباديان
جواداسحاقيان، پژوهشگر و منتقدي سختكوش است كه شناختنامههاي متعددي از بزرگان ادبيات ايران منتشر كردهاست. اسحاقيان در اين گپ كوتاه چكيدهاي از تحقيقاتش پيرامون شخصيت و آثار محمدعلي جمالزاده را برايمان بازگو كردهاست.
پرسش نخست من درباره ويژگيهاي زباني محمدعلي جمالزاده در كتاب «يكي بود يكي نبود» است كه شما دربارهاش تحقيق كردهايد. كمي درباره اين ويژگي بگوييد.
بله؛ اين ويژگي در زبان داستان، هميشه مورد ستايش منتقدان و صاحب نظران خودي و بيگانه قرار گرفته است. من تلاش كردم كه بهكارگيري درست و صحيح از زبان را به نقل از دوستان و منتقدان ديگر جمعآوري كنم. مثلا «عبدالعلي دستغيب» مينويسد: «زباني كه آدمهاي داستان يكي بود، يكي نبود با آن سخن ميگويند، بسيار شيرين و مناسب است. فرنگيمآب، شيخ، جوانك كلاه نمدي و... هركدام به زباني سخن ميگويند كه ميتواند شناساننده نمونه همگاني اين شخصيتها باشد»
«آفت رستمووا» از محققان شـوروي سابق هم درباره زبان جمالزاده در اين كتاب نوشته است: «به راستي هم تمام داستانهاي مجموعه يكي بود، يكي نبود به زبان زنده مردم است. هر شخصيتي به شيوه مخصوص، افكار و احساسات خود را بيان ميكند. نويسنده تلاش ميكند كه سخنان و افادههاي قهرمانان خود را به همان صورت عيني و ملموس- كه در زندگيشان رخ ميدهد- ادا كنند». دكتر غلامحسين يوسفي هم پيرامون همين موضوع نوشتهاند: «در داستان فارسي شكر است به واقع جمالزاده توانايي فراواني از خود نشان داده و نثر او در عين سادگي و طراوت، پر از تعبير و ضربالمثل و از لحاظ قدرت و وسعت بيان چشمگير است»
ظاهرا غلامحسين يوسفي در ارايه نمونههاي اين كاركرد زباني بيشتر كار كردهاند.
درست است؛ اجازه بدهيد نمونهاي از اين انتخابهاي دقيق كه در فهم بيشتر موضوع به خواننده كمك ميكند را برايتان بگويم: «بالام بالام جان خوانان مثل مورچهاي كه دور ملخ مردهاي را بگيرد، دور كشتي را گرفته بلاي جان مسافرين شده بودند.» يا پسر حاجي را لقمه چربي فرض كرده وصاحب صاحب گويان دورهاش كرده بودند.» گاه نيز توجه نويسنده در به كار بردن واژهها و تعبيرات عاميانه مشهود است. مثلا: «سرگردان مانده بوديم كه با چه بامبولي يخهمان را از چنگ اين ايلغاريان خلاص كنيم و به حقه و لِمي از گيرشان بجهيم...»
تكيه جمالزاده بر خردهفرهنگهاي بومي هم بخش ديگري از تحقيقات شما درباره اين نويسنده است. مايليد در اين باره هم بگوييد؟
در تكيه بر عناصر فرهنگ عامه، بخشي از اين فرهنگ، علاقه بيش از اندازه نويسنده به كنايات، امثال، تكيهكلامها و ترانههاي قومي، ملي يا ابياتي است كه جزو امثال سائرهاند. نويسنده با وجود 80 سال زندگي در فرنگ، فرهنگ عامه سرزمين خود را از ياد نبرد و چون در سال 1352 آگاه شد كه «سيد ابوالقاسم انجوي شيرازي» در مقدمه جلد دوم قصههاي ايراني خود خطاب به مادران سفارش كرده تا «در پرورش كودكان خود از بركات فرهنگ شفاهي مدد گيرند و در مقابل هجوم بيامان فرهنگ فاسد و تجدد مبتذل غربي مقاومت كنند و با گفتن قصه و مثل و تمثيل و چيستان، فرهنگ خودي را ذهني آنان سازند» تحت تاثير قرار گرفته، در نامهاي به نويسنده نوشت: «اگر وسيله و استطاعت داشتم، آن گفتار را به صورت كتابچه در دو كرور نسخه به چاپ ميرساندم و در شهرهاي بزرگ ايران توزيع ميكردم».
لازم شد به خوانندگانمان توصيه كنيم كه در مواجهه با كارهاي جمالزاده، توجه به عناصر فولكلور را فراموش نكنند.
دقيقا؛ چون بخشي ديگر از عنصر فولكلوريك در آثار اين نويسنده، كوشش براي بازخواني رويدادهاي تاريخي و اجتماعي زاد بوم او «اصفهان» است. «جمالزاده» رمان سياحتگونه و دو جلدي خود يعني «سر و ته يك كرباس» را در 1335 منتشر كرد كه نام ديگرش« اصفهاننامه» است. اين كتاب به تعبير «بزرگ علوي» از «عشق عميق نويسنده به محل تولد خود و پدرش حكايت ميكند.» در اين اثر، نه تنها اشارات بسياري به رخدادهاي تاريخي، اجتماعي و شخصيتهاي موثر اجتماعي اصفهان مانند (ظلالسطان و ملكالمتكلمين)، شده بلكه بسياري از محلهها، مساجد، مدارس، بناهاي تاريخي، كليساها و اماكن متبركه هم معرفش شدهاند اما سويه ديگر علاقه نويسنده به زادگاهش، تاكيد بر لهجه اصفهاني و كوشش براي ضبط دقيق واژگان محلي است. جمالزاده در همين كتاب خواننده را با خود به روزگار كودكي خويش ميبرد و از روزهاي رفتن به مكتب ياد ميكند. به اين بخش از داستان توجه كنيد: «روزي مادرم دستم را گرفت و اولين بار به مكتب برد. برايم يك نيزه قلم [قلم ني] و يك پنجلحم [همان عمّ جزو تهرانيها] تدارك ديده بود. به دست خودش تُلي [بر وزن قُلي كه همان «ليقه»ي تهرانيهاست] در دواتم گذاشت و... اين ترانه را ترنم ميكرد: قارقار، بقچه قلمكار، پسرم فردا ميرِد [ميرود] كار [مكتب].»