• ۱۴۰۳ دوشنبه ۱۰ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4284 -
  • ۱۳۹۷ چهارشنبه ۲۶ دي

يك مقايسه بي‌منطق بين سوزان سانتاگ و امبرتو اكو

ميزها و كتابخانه‌ها حرف‌هايي براي گفتن دارند

ارميا اميري

 

 

از من خواسته شده درباره يكي از كتاب‌هاي سوزان سانتاگ چيزي بنويسم. واقعيت اين است كه اولين‌بار مقاله عليه تفسير و سه ترجمه‌اي كه از آن خوانده بودم، مرا به سانتاگ علاقه‌مند ساخت. از بين نويسندگان زن ويرجينيا وولف را نيز دوست دارم اما چيزي در سانتاگ، كتاب‌هايش، مصاحبه‌هايش و حتي عكس‌هايي كه وي را ثبت كرده‌‌اند وجود دارد كه از اساس او را نسبت به ديگران در نظرم متمايز كرده است. وقتي داشتم جلد كتاب‌هايش را نگاه مي‌كردم و به مطالبي كه گوگل در اختيارم گذاشته بود سرك مي‌كشيدم به نتيجه عجيبي رسيدم كه مي‌تواند خنده‌دار باشد؛ نتيجه‌اي كه نه تنها روال اين يادداشت را عوض كرد - چون قرار بود چند خطي درباره كتاب عليه تفسير بنويسم - بلكه كار را به مقايسه‌اي كشاند كه شك ندارم از نظر طرفداران سانتاگ مسخره و حتي عجيب به نظر مي‌رسد. هيچ دليلي براي حرفم ندارم ولي تماشاي عكس‌هاي سانتاگ به خصوص وقتي پشت ميز تحريرش نشسته و لبخندزنان به دوربين نگاه كرده و مشخص است بي‌نظمي روي ميزش ساختگي نيست، مرا سخت ياد امبرتو اكو مي‌اندازد. حرفم بي‌منطق نيست ولي اگر كسي بخواهد برايش برهان محكمه‌پسند اقامه كنم احتمالا در ارايه آن ناتوان خواهم بود. تنها چيزي كه مي‌توانم بگويم اين است كه محض رضاي خدا يك بار اسم هر دو را در گوگل سرچ كنيد و عكس‌هاي‌شان را ببينيد. درست است كه اكو ريش دارد، گاهي كلاهي چيزي روي سرش ديده مي‌شود و چاقي هيكلش از صد كيلومتري پيداست، درست است كه هيچ بهره‌اي از ظرافت نبرده و عينك بزرگش نصف صورت پهنش را پوشانده، ولي يك چيز مشترك در عكس‌هاي هر دو انگيزه نوشتن اين يادداشت براي من بوده است: در اغلب عكس‌ها پشت سر جفت‌شان كتابخانه‌هايي پر از كتاب به چشم مي‌خورد. نه كتابخانه‌هاي دكوري منظم كه سپرده شده مستخدمي كسي، قبل از عكاسي گرد و غبارشان را پاك كند و دستي به سر و روي‌شان بكشد بلكه يك كتابخانه پدرمادر‌دار كه آدم‌هاي غير متخصص نيز مي‌توانند بفهمند مال يك كتابخوان حرفه‌اي است. از اين حيث معتقدم سانتاگ و اكو در جايي به هم مي‌رسند. صفحه گوگل را بالا پايين كردم و به دقت عكس‌هاي هر دو را چند بار ديدم. اول تصميم گرفتم درباره نويسنده‌هايي بنويسم كه در اغلب تصاويري كه ازشان ثبت شده بدون كتابخانه نبوده‌اند ولي ديدم در حدود اين چهار صد و خرده‌اي كلمه حق مطلب ادا نمي‌شود، بنابراين قصدم تغيير نكرد. گفتم به بهانه سانتاگ يادي هم از امبرتو اكوي بزرگ كنم و در عين حال اين مطلب، اين يادداشت كوتاه را نه چيزي در ستايش اين دو – چون از تحسين آدمي مثل من بي‌نيازند – بلكه در زيبايي كتابخانه‌ها بنويسم. اين كتابخانه‌ها بودند كه از سانتاگ، سانتاگ ساختند و از يكي مثل امبرتو اكو، اكو. اين‌بار كه خواستيد عكسي از نويسنده‌اي تماشا كنيد، علاوه بر لباس و لبخند و شكل موها و نوع آرايش صورت، به ميز تحرير و كتابخانه‌اش نيز دقت كنيد. ميزها وكتابخانه‌ها حرف‌هاي زيادي براي گفتن دارند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون