مروري گذرا بر اجراهاي روي صحنه
متاسفانه نااميدكننده بودند
احسان صارمي
يك پيام اين جرقه را در ذهنم زد كه در چند مدت اخير چه نمايشهاي نوميدكنندهاي ديدم. زماني كه از من خواسته شد از نمايشهاي بدي كه اين روزها ديدهام بنويسم مجبور به مرور خاطرات دو ماه گذشته شدم تا نتيجه آن چند خط آتي باشد.
1- «لالهزار: هتل كاتوزيان»: نمايش حميد ابراهيمي با حضور نامتجانس از بازيگران، يك اثر غيرقابلدفاع است. نمايشي كه قرار است بگويد رضاشاه به واسطه ساز و كارهايي چون گشايش تماشاخانههايي با شاكله غربي و احتمالا روش پليسي و فاشيستي قصد نابود كردن سنتهاي نمايشي ايران را داشته است. در نمايش بازيگران روحوضي در نهايت انتقام خود را از مقتدي، رييس پليس (آجان) تهران ميگيرند تا مبادا اين هنر فخيم به تاريخ بپيوندد. با اينكه در تاريخ - كتاب نمايش در ايران بهرام بيضايي - آمده رضاشاه با تعزيه مشكل داشته نه روحوضي؛ اما اين پرسش به وجود ميآيد كه نمايش ابراهيمي چرا ايراني نيست؟ نمايش ابراهيمي يك نمايش در قامت آثار كلاسيك پس از كودتاست با بازي غيرقابلدفاع بازيگري كه خود را هزار چهره ميداند.
2- «خانه برناردا آلبا»: نمايش تازه دكتر علي رفيعي ميتواند براي هر ايراني چشمنواز باشد. ميتواند هر روح هنر دوستي را با خود همراه كند و با خيال سازندهاش به پرواز درآورد؛ اما اين تا زماني است كه تصوير بر اثر حاكم است. زماني كه به متن و آنچه در قالب واژگان ادا ميشود، رجوع ميكنيم، قصه وارونه ميشود. كافي است نمايش را با متن لوركا تطبيق دهيم يا در حين تماشايش مرور كنيم.
نتيجه حجم زيادي مونولوگ است كه هيچ كمكي به فضاي دراماتيك نميكند.
مونولوگهايي كه محمد چرمشير بر اثر لوركا تحميل كرده است تا شايد دوزاري مخاطب در چند بزنگاه بيفتد. قرار است نمايش در حمايت از زنان و تاثير دولتها بر نيمي از جامعه بشري باشد؛ اما نتيجه بيشتر شبيه حرفهاي دمدستي چرمشير در «شيش و بش» ميشود. آقاي چرمشير چندي پيش نسبت به آفرينش مونولوگها انتقاد كرده بود.
3- «موي سياه خرس زخمي»: جابر رمضاني از نمايش «تيم شنا» تا به امروز در حال خلق شرايطي است كه مخاطب در برهههايي از اجرايش بگويد wow. نمايشهايي با ويژگيهاي عجيب و غريب و فرمهاي انتزاعي؛ اما واقعيت آن است كه رمضاني هر چه به سمت امروزش آمده خلاقيت و ذكاوتش را از دست داده است. نمونه بارزش كپي ضعيفي از هملت استروماير است. همه چيز همان است با كمي هرويين و كوكايين. «موي ...» نمايشي الكن است در اجرا و تنها كلاژي از تصاويري است براي گفتن wow؛ اما همان هم نميشود. براي مخاطب «صداي آهسته برف» كه حداقل به خلاقيت گروهي رمضاني و كاكاوند مرتبط است، «موي...» در راستاي تمايل اين گروه به ساختن فيلم است و پنهان شدن پشت واژه تجربه. يادمان باشد استروماير خودش را ثابتقدم تئاتر تجربي نميداند.