مجتمع مسكوني آبان، قسمت سوم؛ نرمي روزنامه فلان
كانفرم
رامبد خانلري
شاباجي از صبح كه از خواب بيدار شده در خودش است و دليل اين درخودماندگي را نميداند. از روي ديواري خانهاش كه براي «تكتاكسي» است، تاريخ امروز را چك ميكند و اين تاريخ را با روز مشابهش در ماه گذشته مطابقت ميدهد تا شايد بفهمد اين دمغ بودن دليلي دروني دارد يا نه؟ اما نه، ندارد. نگاهي به راني مياندازد كه نشسته بالاي رمپ پاركينگ و پنجههايش را ميليسد. حس ميكند حالش كمي بهتر شده است و اين حال خوب را از كنش راني ميداند. از پشت پنجره طوري از راني عكس ميگيرد كه لبه برگشته برگ گلدان شمعدانياش سمت راست قاب را بپوشاند. عكس را در صفحه شخصياش منتشر ميكند و مينويسد اگر بيدليل حالتان بد است، تماشاي لونديهاي يك گربه را براي درمان پيشنهاد ميكنم و «پيشنهاد-هاي-شابا» را هم هشتگ ميكند. طوبي به شاباجي خانم گفته بود زير هر پستش تا جايي كه ميتواند هشتگ بگذارد. شاباجي ياد حرف او ميافتد و هشتگ «پاركينگ»، «گربه»، «افسردگي»، «حال-بد» و چند عنوان ديگر را هم به پستش اضافه ميكند. خانم ميقاني از ديروز از شاباجي وعده گرفته بود كه امروز كمكدستش باشد چون شب قرار است برادرزاده شوهرش را پاگشا كند. شاباجي قرار و مدارش را با خانم ميقاني پاك از ياد برده بود و خانم ميقاني صبح پاي تلفن بعد از يادآوري قرار به او گفته بود:«شاباجي قبلنا اينقدر اهل لوندي نبودي، نيازي به دابل چك نبود» و شاباجي از «لوندي» و «دابل چك» خوشش آمده بود فقط نميدانست كه از اين واژه بايد در كجا استفاده كند اما تكليفش با لوندي مشخص بود.
شاباجي همانطور كه عكس عروس برادر خانم ميقاني را برق ميانداخت از خانم ميقاني پرسيد كه نيازي به دابل چك با مهمانانش هست؟ و خانم ميقاني صحبتهاي دكتر «ساعيزاده» را نگهداشت و گفت:«آره عزيزم به همهشون يادآوري كردم، اونها هم كانفرم كردن». شاباجي با خودش تكرار كرد كه دابل چك معني يادآوري ميدهد اما مشكل جديدش شد «كانفرم». خانم ميقاني پا روي پا انداخت، ليوان چاي سفيدش را در دست گرفت و به ادامه صحبتهاي دكتر ساعيزاده گوش كرد. دكتر ساعيزاده ميگفت: «تا حالا شده يهروز از خواب بيدار بشين و حس كنين بدون هيچ دليلي حالتون خوب نيست يا دلتون گرفته؟». گوشهاي شاباجي تيز شد. دكتر ساعيزاده شروع كرد به آسمان و ريسمان بافتن در مورد مشكلات بزرگ و كوچك و اينكه ذهن هميشه درگير اين مشكلات است و بزرگي و كوچكي آنها را درك نميكند و همواره همه اين مشكلات مانند كولهباري بر دوش آدم هستند و او همه جا اين كولهبار لبالب از مشكلات بزرگ و كوچك را به دنبال خودش ميكشد و مشكل اينجاست كه وزن مشكلات ربطي به اندازه آنها ندارد، گاهي يك مشكل كوچك به مراتب از يك مشكل بزرگ سنگينتر است. توصيهاش اين بود كه مشكلات كوچك و برطرف شدني را در اسرع وقت برطرف كنيد و بعد تمام توان و انرژيتان را براي مشكلات بزرگ هزينه كنيد. ميگفت همين كه با مشكلات روبهرو شويد و در جهت برطرف كردنشان گام برداريد بيشتر از نيمي از وزن كولهبار كم ميشود. شاباجي به خودش آمد و ديد كه خانم ميقاني به او ميگويد:«با توامها هاني، ميخواي تو بشين مشاوره گوش كن من بلند شم خونه رو تميز بكنم». شاباجي شروع كرد تي كشيدن پاركتها و روزنامه كشيدن شيشهها، وسط روزنامه كشيدن بود كه خانم ميقاني به او تذكر داد، شيشهها را با روزنامه فلان پاك كند چون نرم است و شيشهها را كمتر «دميج» ميكند و شاباجي خانم با خودش گفت، دميج و گوش سپرد به آهنگي كه خانم ميقاني گوش ميكرد. حس كرد كه خيلي زود متن ترانه را ياد گرفته است و از وسط آهنگ شروع كرد به نجوا كردن با خواننده و با خودش خواند:«دونه دونه دونه دونه، اين حسي كه حالا بينمونه...» و تا چند دقيقه بعد از تمام شدن اين آهنگ هم آن را براي خودش خواند. وقتي اولين مهمان تلفني به خانم ميقاني اطلاع داد كه تا ۱۰ دقيقه ديگر ميرسد. شاباجي به خانه خودش آمد. از گرسنگي به سراغ يخچال رفت و ديد در يخچال يك هندوانه دارد، يك هويج، يك كيوي پلاسيده و چندتايي سيب زميني و پياز. عكسي از داخل يخچالش گرفت و عكس را روي صفحهاش منتشر كرد و زيرش نوشت:«تا حالا يه روز با حال بد از خواب بيدار بشين و دليل اين حال بد رو ندونين. دليل اين حال بد مشكلات شماست كه هر روز اونها رو شبيه به يك كولهبار به دنبال خودتون ميكشين. اين ميوهها مثل همون مشكلات هستند و براي ذهن شما فرقي بين اين هندونه با اون كيوي پلاسيده نيست...» و همين طور متنش را شبيه صحبتهاي دكتر ساعيزاده ادامه داد و زير پستش هشتگ كرد: دابل چك، «كانفرم»، «دميج»، «نرمي- روزنامه».