• ۱۴۰۳ يکشنبه ۳۰ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4294 -
  • ۱۳۹۷ دوشنبه ۸ بهمن

ما دير به لاله‌زار رسيديم

اكبر آقا ميري|آره درسته، براي نسلي كه دوران ميانسالي و شايدم پيري رو داره تجربه مي‌كنه، خاطرات لاله‌زار قديم كه (لاله‌زاري) بوده و بعدا شده بهترين خيابون تهران رو توي كتاب‌ها خونده ولي خوب ما هم تو جووني دوران ميانسالي لاله‌زار رو ديديم.دوراني كه تازه انقلاب شده بود و لاله‌زار هنوز رونقي داشت رو يادمه، دوراني كه چراغ‌هاي خوشگلي داشت، ولي فروشي نبودن.

هنوز هم مي‌شد سينماها و تئاترها رو ديد. اين همه پاساژ كليد و پريزفروشي نبود، هنوز مي‌شد خياطي رو گير آورد كه برات كت و شلوار بدوزه و مغازه‌اي كه انواع كلاه‌ها رو بفروشه، كلاه گذاشتن و كلاه از سر برداشتن هنوز عيب نبود.

از توپخونه كه ميومدي بالا همون اول لاله‌زار يه عكاس بود كه يه اسب داشت، اسب سفيد زيبايي بود. خلق‌الله رو سوار اسب مي‌كرد و نهيبي به اسب مي‌زد و اسب هنرمند دو پاي جلويش رو بلند مي‌كرد و شيهه‌اي مي‌كشيد و عكاس زبردست هم عكس سواركار موقت رو مي‌گرفت و روزي زن و بچش رو جور مي‌كرد.

كمي بالاتر هر دو طرف خيابون خوراكي‌هاي خوشمزه‌اي بود. ساندويچ نون سفيد و تخم‌مرغ كه هرچي مي‌خوردي سير نمي‌شدي كمي هم پياز و جعفري داشت، نمي‌دونم شايد اون موقع‌ها پيازها بو نداشتن و شايد هم كسي دهان كسي رو بو نمي‌كرد. يه كباب خوشمزه هم بود كه اسمش بي‌تربيتي بود ولي خيلي مزه‌اش عالي بود، جالبه كه اسمش رو اغذيه‌فروش دوره‌گرد جار مي‌زد و كسي هم بهش چيزي نمي‌گفت، يعني اون موقع‌ها ما بي‌تربيت‌تر از حالا بوديم يا گوش‌هاي مردم از اين حرف‌ها پر بود؟! بگذريم.بستگي به فصل انواع تنقلات خوشمزه و به قول امروزي‌ها نمي‌دونم اسنك و فينگرفود و اين چيزها بود ولي اسمشونو بلد نبوديم، يكي فالوده مي‌فروخت يكي باميه كه البته دو مدل مي‌فروختن يه مدل فالي بود كه برخلاف اسمش به فال و شانس ربطي نداشت، يك قرون مي‌دادي و يك تيكه مي‌گرفتي و يه مدل ديگه هم بود بهش مي‌گفتن؛ سري كه البته يه نوع قمار بود. يه پولي مي‌دادي و سر باميه كه مثل مار تاب‌خورده بود رو مي‌گرفتي و حق داشتي تا جايي كه از كمر نشكسته از اون باميه ‌برداري و اينجا بود كه مهارت و رندي خريدار و فروشنده مرزهاي ناپيداي حلال و حروم رو جابه‌جا مي‌كرد.چند تا بازي ديگه هم بود كه شانس و مهارت رو تواما مي‌خواست؛ با تفنگ بادي سيبل‌ها رو بزني و هر تفنگي يه قلق داشت، يا حلقه‌اي كه بايد از تو مارپيچ مسي بدون اينكه چراغ روشن بشه يا بوق بزنه رد مي‌كردي و آخرش جايزه مي‌گرفتي و يا استكاني كه داخل يه سطل آب بزرگ بود از بالا توش سكه‌ها رو مي‌انداختي و اگه به هدف مي‌زدي كل پول‌هاي توي سطل مال تو بود، يادش بخير چه حروم‌ها كه نخورديم.اينها همه پيش‌درآمد سينما رفتن بود، پول زيادي نبود ولي نميدونم چرا پول سينما همش جور مي‌شد، بالاخره هميشه تو بچه‌محل‌ها يه پسرحاجي بامعرفت بود كه پول سينما رو حساب كنه و چشمداشتي نداشته باشه. راستي چي شد كه ما از اون پسرحاجي‌هاي باحال رسيديم به آقازاده‌هاي امروزي. راستي اين آقازاده‌ها سينما ميرن؟ يا سينما ميارن؟ يا مي‌گيرن؟

هنوز فيلمفارسي‌ها بودن. فردين و بهروز و ناصر رو مي‌ديدي رو سر در سينماها، خب خيلي هنرپيشه‌ها هم فيلم‌هاي انقلابي بازي مي‌كردن و البته بازارشون داغ بود، خيلي از سينماها تعطيل بودن نمي‌دونم چرا ولي سينماهاي لاله‌زار رو تو انقلاب كمتر آتش زدن، شايد يه حرمتي واسه اون سينماها قائل بودن، آخه سينما نادر و ايران كجا و سينما دياموند و راديو سيتي كجا؟!اصلا فكر كنم خيلي از اون‌ها كه سينماهاي بالا شهر رو آتيش زدن، پاتوقشون سينماهاي لاله‌زار بود. راستشو بخواهيد همين الانم من دوست دارم ماشين‌هاي آقازاده‌ها رو با كليد خط بندازم، نمي‌دونيد چه حالي ميده.خيلي سينماها دو تا فيلم با يه بليت بودن ولي يادمه يه سينما از پايين كه ميومدي بالا سمت چپ تو يه كوچه بن‌بست بود كه اسمش رو يادم نيست، ولي مدتي سه تا فيلم رو با يه بليت نشون مي‌داد و چه حالي مي‌داد و اينم يادتون باشه تو سينما‌هاي لاله‌زار سانسي در كار نبود و مي‌تونستي هر موقع دوست داشتي بري تو سينما؛ آخر فيلم رو ببيني و اولشو حدس بزني و بشيني از اول دوباره ببيني و هوش و ذكاوتت رو بسنجي. حالا فكر كن آخر فيلم سوم بري تو سينما و هر كدوم رو دو سانس ببيني، اول صبح مي‌رفتي و آخر شب ميومدي بيرون و همش با يه بليت مگه ميشه، مگه داريم؟!هنوز تئاترها هم بودن و خيلي از هنرپيشه‌ها رو از نزديك مي‌شد، ديد. يادمه رفتيم تئاتر با پسر حاجي و توش ميري و شيرعلي‌قصاب بودن. شيرعلي‌قصاب آبدارچي بود و بهش گفتن برو يه چايي بيار و اونم رفت با يه كله قند تو دستش و دست ديگرشم هم يه ليوان از اون بزرگا كه توش آب زرشك مي‌فروختن پر از چايي و جمعيت ريسه مي‌رفت از خنده يادش بخير، چه الكي خوش بوديم و چه راحت مي‌خنديديم.يواش‌يواش كه ميومدي بالا چند تا سينماي باكلاس‌تر هم بود كه بعضي‌هاشون فيلم‌هاي خارجي نشون مي‌داد، مثل سينما كريستال و سينما متروپل. اون موقع فيلم‌هاي نورمن ويزدام و لوئي دوفونس رو زياد ميزاشتن و البته فرار بزرگ كه شايد ده باري تو سينما ديدمش.

و اما لاله‌زار اون موقع كمي مردونه‌تر از قديم بود و كمتر خانم‌هاي جوان مثل قديم توش ميومدن و ديگه بوتيك‌ها و خياط‌هاي معروف از اونجا بيشترشون رفته بودن، ولي خيلي تابلوهاشون هنوز هم بودن، تابلوهاي بسيار زيبا و ساده و با اينكه هنوز شهرداري از تابلوها مالياتي نمي‌گرفت، نمي‌دونم چرا تو ذوق نمي‌زدن و زياد اهل خودنمايي نبودن. يادم نيست مغازه‌هاي ديگه چي مي‌فروختن، ولي اينو خوب يادمه كه خونه‌هامون با يه چراغ روشن بود و احتياج به اين همه لوستر نبود.

رسيديم به بالاي لاله‌زار و پايين نوشته؛ آره اين جا خيابون انقلابه و تازه سه تا سينما هم همين جا داريم، سينماهاي تاج و رويال و البته ب ب كه يادمه هنوز هم بعد از انقلاب بعضي فيلم‌هاش مشكل داشتن و از دستشون در مي‌رفت كه چي رو بايد نشون داد. اينجا سر لاله‌زاره تو خيابون انقلاب و سينما تاج كه حالا شده شهر هنر يه فيلم كاراته‌اي وسترن نشون ميده به نام؛ «شانكاي جو» به نظرتون عجيب نيست؟!

اتوبوس ميدون فوزيه رسيد و ديرمون ميشه و شب كتك رو خواهيم خورد. پسر حاجي زود باش از در عقب بايد سوار شد و بليت رو هم پيچوند. ما حسابگر نبوديم و تا ته پولمون رو خورديم چو فردا شود، فكر فردا كنيم.

آره لاله‌زار ما دير رسيديم به تو، ولي خوب دير رسيدن بهتر از هرگز نرسيدن است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون