چالش مهم دهه پنجم انقلاب
غلامعلي رجايي
شايد بهتر باشد پس از ورود به دهه پنجم انقلاب اسلامي، پس از برگزاري باشكوه دهه فجر و گراميداشت روزهاي منتهي به پيروزي انقلاب اسلامي؛ همه، هر كس به نوبه خود به اين سوال پاسخ دهد كه مهمترين چالش يا چالشهاي پيش روي نظام جمهوري اسلامي در اين دهه چه خواهد بود؟ چرا كه با پاسخ به اين سوال و در واقع شناخت چالشهاي پيش رو اولين قدم براي رسيدن به راهكار و راهحل است.
مهمترين چالش در دهه پيشرو «ناكارآمدي» است. ميتوان گفت كه يكي از مهمترين ويژگيهاي نظام جمهوري اسلامي ايران، مبتنيبودن بر دين و در واقع اسلامي و شيعي بودن آن است. انقلاب اسلامي ثابت كرد كه دين به ماهو دين ميتواند جامعه را متحول و اداره كند. همچنين انقلاب اسلامي نشان داد كه دين ميتواند براي بسياري از مباحث معطل مانده در جامعه راهكار و راهحل و در حيطههاي مختلف از حكومتداري تا فرهنگ و اقتصاد و سياست و... برنامه داشته باشد. انقلاب اسلامي اثبات كرد كه دين ميتواند بر يك جامعه حاكم شود، حكومت كرده، اصولي را به صحنه آورده و جامعه را اداره كند.
انقلاب شرايطي فراهم آورد كه مردم، همگي با هم برابر بودند. يكديگر را برادر خطاب ميكردند. انقلاب توانست روحيه ايثار را در مردم زنده كند. چه در دوران مبارزه چه پس از پيروزي. در دوران مبارزه براي انقلاب مردم به سربازان فراري پناه ميدادند، حتي برخي سرشان را ميتراشيدند كه اين سربازان فراري شناسايي نشوند يا به خانواده زندانيهاي سياسي كمك ميكردند. پس از پيروزي انقلاب هم اين همراهي و همدلي و روحيه ايثار به نوعي ديگر و با شكل و شمايلي متفاوت ظهور و بروز داشت. براي نمونه در دوران جنگ تحميلي اين ايثار بسيار ملموس و قابل درك بود و همه يكديگر را پشتيباني ميكردند. در واقع انقلاب مبتني بر دين اين برادري و برابري و اخوت را در ميان مردم توسعه داد و مثل خون در رگهاي مردم جاري كرد.
پيش از اين ورود و حضور مرجعيت را در دوران مشروطيت شاهد بوديم و در دوران انقلاب هم همين اتفاق رخ داد و حركت امام با جايگاه مرجعيت توانست دين را از پستوخانهها و عزلت و خمودگي و كنج خانهها بيرون بياورد و بر كشور حاكم كند. پس از پيروزي انقلاب اسلامي هم قانون اساسي مبتني بر دين اسلام نوشتهشد و تدابيري انديشيده شد كه اگر قانوني حتي در پارلمان تصويب شود كه با شرع مغايرت داشتهباشد، رد شده و به قانون مبدل نشود هرچند همه نمايندگان مردم آن را تاييد كردهباشند.
اما به نظر ميرسد كه اين نقطه قوت در اثر بيتدبيري و بيبرنامگي برخي و بعضا دخالتهايي ميتوانست به «ناكارآمدي» تبديل شود. در واقع دين كه با انقلاب اسلامي آمدهبود تا جامعه را اداره كند، متهم شد كه براي اداره جامعه برنامهاي ندارد و اين ضربهاي بود كه از ناحيه برخي حكمرانان متوجه دين شد.
متاسفانه بايد اذعان كرد كه رگههاي خفيفي از جريان ارتداد در بخشهايي از جامعه ديده ميشود چرا كه برخي اين سوال را ميپرسند «چرا كساني كه معتقد به دينداري بودند و ميگفتند دين ميتواند جامعه را اداره كند و براي همه مشكلات ما راهكار و راهحل و برنامه دارد، نتوانستند براي مردم كاري انجام دهند و به مطلوبي كه مد نظر خودشان و مردم بود نرسيدند؟» و متعاقبا به اين باور ميرسند كه پس با اصل دين خداحافظي كنيم. اين در حالي است كه انقلاب اسلامي نهتنها در سطح منطقه و جهان اسلام بلكه در سطح جهان نشان داد كه دين ميتواند برخلاف آنچه ميگفتند «افيون جامعه است» ميتواند محرك باشد و حاكميت را از آن خود كند تا بر اساس اصول پيامبر خدا، جامعه را در همه حوزهها به تعالي برساند.
بنابراين بحث «ناكارآمدي» بسيار اهميت دارد و ما بايد همزمان با آغاز دهه پنجم انقلاب اين چالش را با استفاده از تدابير و تجارب بينالمللي و مبتني بر رهنمودهايي كه امام داشتند، مرتفع كنيم تا مبادا اين ناكارآمدي به پاي دين گذاشته شود. چرا كه حقيقتا ناكارآمديها و آسيبهاي موجود در اثر بيتوجهي و فراموشي اصول و اصلي دانستن اصول و فرعي دانستن اصول بوده است. اگر جامعه به همان ريل بازگردد، خود به خود نشاط و احساس برادري و برابري به جامعه بازميگردد و مردم احساس نشاط و سروري كه همان آغاز انقلاب نسبت به حاكميت اسلام بر كشور داشتند، هر روز پررنگتر از روز قبل خواهد بود و همان روحيهاي كه باعث ميشد پيكرهايشان را در مقابل گلولههاي پهلوي و سپس صدام قرار دهند، مجددا حاكم خواهد شد. بنابراين اين موضوع حايز اهميت است كه حاكميت به ناكارآمديهاي موجود در ساختار توجه ويژه داشته باشد و در راستاي ترميم آنها گام بردارد.
در اين ميان جريانهاي سياسي هم ميتوانند در ايجاد احساس برادري و برابري و كمك به ترميم ناكارآمديها و شناخت آسيبها كمك كنند و در اين فرآيند نقش پررنگ ويژهاي ايفا كنند. البته كه متاسفانه جامعه ما هنوز متاثر از احزاب و تشكلها نيست اما به هر حال ميتوانند خاصيت دموكراتيكي داشتهباشند و روند رو به رشدي را طي كنند. كما اينكه ميتوانند با تشديد اختلافات و تخريب يكديگر فضاي سياسي را متشنج كرده و خود به خود فضاي جامعه را به تعارض و اختلاف بكشانند. اگر حزب منافع خود را در راس نداند بلكه منافع ملي را در اولويت قرار دهد، نه تنها ميتواند رقيب را تحمل كند بلكه ميتواند در راه درست به او كمك كند. اما اگر دعواها بر سر منافع جرياني و موارد سطح پايين حزبي و گروهي باشد قطعا تحمل رقيب سخت ميشود و همواره در حال مخالفت با رقيب خواهد بود. بنابراين احزاب و جريانها اگر منطقي و پخته ايفاي نقش كنند، ميتوانند در شناخت «ناكارآمدي»، به عنوان چالش مهم اين دوران و ارايه راهحل موثر باشند.
مشاور فرهنگي آيتالله هاشميرفسنجاني