• ۱۴۰۳ شنبه ۸ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4306 -
  • ۱۳۹۷ پنج شنبه ۲۵ بهمن

شعر طنز

اما به‌هوش باش

مهدی مجردزاده کرمانی

 

اشعار طنز بهر کسی نان نمی‌شود

از این قماش، حیف که تنبان نمی‌شود

یک‌عمر می‌توان سخن از نرخ ارز گفت

زین عرض‌حال، مشکلی آسان نمی‌شود

کمبودها زیاد و فراوانی است کم

بس چیزها کم است و فراوان نمی‌شود

عمری سخن ز مذهب و اخلاق گفته‌اند

از چیست این‌که موجب ایمان نمی‌شود؟

یاسین به گوش هر حیوانی توان سرود

اما به‌هوش باش که انسان نمی‌شود!

روزی گذشت و سنگک ما مثل سنگ شد

سنگک که مثل قالی کرمان نمی‌شود

«گویند سنگ لعل شود در مقام صبر»

کردیم و گفته‌اند در ایران نمی‌شود

 

سه‌چار نمره

جواد نوری

 

ز روزگار نشد غیر غصه حاصل ما

مخمر است به رنج و بلا و غم، گل ما

رسید عمر گران‌مایه این‌زمان به چهل

عجیب این‌که به نقصان رسید کامل ما

اگرچه سینه ما را به غم تمایل نیست

ولیک بوده غم روزگار، مایل ما!

چگونه سر ز خجالت برآوریم؟ چطور؟

که هست روی تو هر لحظه در مقابل ما

مگر به نیروی هل دادنت شود روشن

خراب گشته چو استارت ما و هندل ما

میان سفره چو داری کباب، نوشت باد

دعای رونق آن سفره با فلافل ما

به دست‌های مبارک مگر گشوده شود

هزار و یک گره کور، در مشاکل ما

نه لایقیم به همراهی شما، لیکن

به بندگی بپذیر و بگو: «محصلِ ما»

پس از قرائت این نوقصیده لطفی کن-

سه‌چار نمره، که بالا رود معدل ما

سه‌چار نمره ولی از ضرورت وزن است

تو هفت نمره بده، حل شواد مشکل ما

قصیده‌ای که سرودیم، نیست قابل تو

ولی اگر تو دهی نمره، هست قابل ما

تو هفت نمره بیا لطف کن که حداقل

بدل شود به حقیقت، خیال باطل ما

مریض لطف تو هستیم دکترا! رحمی

به رحم توست میسر شفای عاجل ما

...

 

پس بیا!

نازنین عابدی

 

از شوکران اگر که شکر دربیاورم

باید ز کار و بار تو سر دربیاورم

بیکار و بی‌حقوقم و مثل تو یک بشر

پس می‌روم حقوق بشر دربیاورم

ای یار قدبلند! به گوشت نرفت پند

می‌شد اگرچه از تو پدر دربیاورم-

اما دلم رضا نشد از لنز آبی‌ات

سیلاب اشک و دُرّ و گهر دربیاورم

حالا بگو که سی‌دی باباکرم کجاست

تا آه از نهاد کمر دربیاورم

با آتشی که در دلم افتاده، آمدم

از سینه‌ام کباب جگر دربیاورم

باید به حیله‌ای ز تو دل برد، پس بیا

تا از اتاق خویش قمر دربیاورم

بگذر از این حوالی و بگذار عاقبت

از شادی حضور تو، پر دربیاورم

...

 

چند رباعی

عباس صادقی زرینی

 

اندیشه‌ام این بود زرنگم انگار

با قسمتم این‌بار بجنگم انگار

در قلب تو سرمایه‌گذاری کردم

من صاحب یک معدن سنگم انگار

 

تقدیر به دست او رقم خواهد خورد

جان تو و عمه‌ات قسم خواهد خورد

فردا که جواب آزمایش آمد

حال تو هم از عشق به‌هم خواهد خورد

 

هرکس که برای او بمیری مرده

تا بودن او را بپذیری مرده

دریا به من آموخته هر ماهی را

هر وقت که از آب بگیری مرده

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون