• ۱۴۰۳ شنبه ۱۵ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4306 -
  • ۱۳۹۷ پنج شنبه ۲۵ بهمن

از اين مرگ‌بازي ساده نگذريم

نازنين متين‌نيا

اسمش را گذاشته‌ام «مرگ‌بازي». كاري كه مي‌كنند دقيقا همين توصيف را برايم دارد. با مرگ بازي مي‌كنند و اصلا هم حواس‌شان نيست كه اين بازي، برخلاف همه آن حس لذت و به اشتراك‌گذاشتن، بازي سياه و چركي است. اهالي توييتر يك‌هفته است كه مشغول اين بازي هستند. خاطره‌هاي‌شان را از اولين مواجهه با مفهوم «مرگ» مي‌نويسند و تعريف مي‌كنند كه مثلا چطور يك‌نفر در بغل‌شان جان داده يا چطور عزيزترين آدم‌هاي زندگي‌شان را از دست داده‌اند. آنها آنقدر غرق در اين بازي شده‌اند كه حواس‌شان نيست، تايم‌لاين‌هاي ايراني پر شده از بوي مرگ. از ترس انسان‌هايي كه معمولا در سنين كم با اين مفهوم آشنا شده‌اند. قصه آشنايي هم هرچقدر بيشتر آب و تاب داشته باشد، جان‌گذارتر باشد و دل را بسوزاند، لايك و ريتوييت بيشتري را از آن خودش مي‌كند و نويسنده، خوشحال‌تر از اين روايت و «مرگ‌بازي». حيرت‌آور است كه ثانيه به ثانيه به بازيگران اين بازي اضافه مي‌شود و حيرت‌آورتر نشنيدن صداي اعتراض جمعيت اقليتي است كه مي‌گويند نبايد اين روايت‌ها و خاطره‌ها را به راحتي در تايم‌لاين ريخت و خاطر آدم‌ها را مكدر كرد. از اين دست بازي‌ها، قبل‌تر هم اتفاق افتاده؛ بازي‌هايي مثل خاطره‌بازي با ترس‌هاي دوران كودكي، با روايت بدبختي و فشارهاي زندگي، مثل روايت لحظه‌هاي نااميدانه از زندگي و بازي‌هاي تلخ ديگر. اصلا انگار كافي است يك‌نفر يك خاطره دردناك از يك موضوعي تعريف كند تا بازي تازه‌اي گل كند و جماعتي مشغول تعريف خاطره‌هاي دردناك شوند. اصلا اگر پاي بازي هم در ميان نباشد، محبوبيت «توييت‌ناله‌ها» در اكثر مواقع بيشتر از توييت‌هايي است كه از زندگي و اميد مي‌گويند. به عنوان يك كاربر فعال توييتر حتي مي‌توانم بگويم موفقيت توييت‌هايي كه از نااميدي، سياهي، سختي و رنج مي‌گويند خيلي بيشتر از توييت‌هايي است كه از اميد و زندگي مي‌گويند و توجه به زندگي و ارزش آن. درواقع اگر هرم ارزش‌گذاري وجود داشت، احتمالا نوشته‌هاي سياه در نوك هرم مي‌ماند و در انتها هم توجه به نوشته‌هاي طنز تلخي كه با روزگار و شرايط شوخي مي‌كند. در واقع وقتي قرار به نوشتن از اميد باشد يا حتي بي‌دليل و بي‌بهانه خنديدن و خوش بودن، مخاطب ناگهان پا پس مي‌كشد و انگيزه‌اي براي توجه به آن ندارد. حالا ممكن است اين نشانه‌شناسي در توييتر فارسي براي شما عجيب باشد اما وقتي تاكيد كنم كه همه اين علاقه‌مند به سوژه‌هاي سياه، جماعتي در بازه سني 20 تا 40 سال هستند، شايد توجه‌تان به آن جلب شود. به اتفاق مهمي كه مدت‌هاست ناديده گرفته شده و آنقدر در هياهوي مشكلات اقتصادي و اجتماعي ديگر گم شده كه جايي براي توجه و دقت روي آن نمي‌ماند. ما عادت كرديم كه وقتي درباره جامعه ايراني و بحران‌هايش حرف مي‌زنيم يك جامعه كلي از كودكان تا سالمندان را در نظر بگيريم و در كليت، به مسائل نگاه كنيم. اما اگر بخواهيم نگاهي متفاوت داشته باشيم، اين بازه سني كه بهترين دوران زندگي خود را با زاويه نگاهي تلخ و بدبين مي‌گذراند چه نقش و سهمي در اين هياهو دارد؟ اصلا چطور شده كه قشري كه سرمايه اجتماعي هر جامعه‌اي به حساب مي‌آيد، اينچنين به دنبال روايت‌هاي غمناك و تلخ است و تا دل‌تان بخواهد خاطره دارد از سختي و رنج و درد. اصلا اين آدم‌ها كي فرصت كرده‌اند كه اين‌همه تجربه تلخ داشته باشند و با آن سر و كله بزنند؟ و از همه اين سوال‌ها مهم‌تر، سرنوشت جامعه ايراني در چند دهه آينده با اين آدم‌هاي نااميد و خسته از زندگي چطور مي‌شود و به كجا مي‌رسد؟ اينها سوال‌هايي است كه در مواجهه دقيق با «مرگ‌بازي» به ذهن مي‌رسد؛ سوال‌هايي كه عقبه آنها به نحوه تربيتي در دهه‌هاي 60 و 70 بازمي‌گردد و تجربه‌اي كه نسل سوم و چهارم در دهه 80 و آستانه 90 داشتند. اگر بخواهيم صادقانه و روراست به تجربه زيسته اين قشر نگاه كنيم، كليت اتقاق‌هاي همين چهاردهه نشان مي‌دهد كه اگر اين قشر امروز اميدوار و خوشحال باشد، بايد به سلامت و منطق روان و ذهن آنها شك كرد. قشري كه كودكي خود را در سختي دوران دهه 60 بگذراند، دوران نوجواني خود را در حال و هواي اميدوار دوران سازندگي و اصلاحات سپري كند و ناگهان در جواني به دولت مهروزي برسد كه كارنامه مفصلي از ويراني اقتصادي و اجتماعي دارد، ديگر رمقي ندارد كه در دهه 90 و رسيدن به روزگار فعلي و با شرايط اقتصادي و اجتماعي فعلي حرفي از اميد و زندگي بزند. براي اين آدم‌ها، معمولا زندگي شوخي‌هاي سخت و سنگين دارد و اصلا مفهومي به نام «زندگي» و «زنده‌بودن» غريبه‌ترين است. اين قشر فراموش شده، مدت‌هاست كه سر در گريبان خودش برده و برخلاف تمام حرف‌ها و ادعاها و برنامه‌ها، هنوز نتوانسته از بستر نااميدي و تلخي بيرون بيايد. چون زمانه و شرايط به او ثابت كرده كه تحمل كردن سختي و روايت رنج، بسيار راحت‌تر از دل‌بستن به اميد و بعدتر خوردن به درهاي بسته نااميدي است. اما آيا واقعيت جاري زندگي در اين سرزمين هم همين است؟ من از اهالي همين نسل هستم و اگر بخواهم صادقانه جواب دهم، بايد بگويم براي ما بله. اما براي نسل‌هاي بزرگ‌تر از ما، آنهايي كه كوچك‌تر هستند، زندگي طعم دوست‌داشتني‌تري دارد. به عنوان يك روزنامه‌نگار كه دلبسته‌گي‌هاي آدم‌هاي اين دو نسل را مي‌بيند، متوجه شده‌ام كه آن بيرون، زندگي رنگ و بوي بهتري دارد و اين‌طورها هم كه مي‌گويند سخت نيست. اما به عنوان يك هم قبيله از قبيل همه آن آدم‌هايي كه هرروزشان را با ترس هميشگي «امروز چه اتفاقي مي‌افتد» شروع مي‌كنم، بهترين تلاشم همين نوشتن است و بيشترين اميدواري‌ام هم خوانده شدن و درك شدن است؛ البته كه نمي‌دانم مي‌توانم اميدوار باشم يا نه؟!

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون