• ۱۴۰۳ شنبه ۱۵ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4306 -
  • ۱۳۹۷ پنج شنبه ۲۵ بهمن

اشك‌ها و كال شور

فاطمه باباخاني

برنامه سفرمان را طوري چيديم كه تا ظهر به قلعه بالا برسيم، ناهار خانه زيبا و همسرش باشيم، از آنجا به سمت احمدآباد برويم، با گروه حافظان سرزمين يوزپلنگ جلسه بگذاريم و تا غروب هم به رضاآباد برسيم. زيبا با مادرشوهر و همسر و پسرش خانه‌اي در ارتفاعات روستاي قلعه بالا دارند؛ جايي كه از پنجره اتاق مي‌شود روستا و دشت منتهي به آن را ديد. پدرشوهرش از محيط‌بانان كرد منطقه بوده كه از مهاباد به كوير توران براي حفاظت از حيات‌وحش آمده. مادرشوهر زيبا تعريف مي‌كرد محل اقامت‌شان را روستاي احمدآباد درنظر گرفته بودند، ‌آنها از كوهستان زاگرس ناچار به زندگي در كوير شده بودند و همين زن‌ها را در سفرشان به منطقه شوكه كرده بود. در آن حوالي به سيل‌بند‌ها و رودخانه‌هاي فصلي كال گفته مي‌شود و كال شوري هم از توران مي‌گذرد، در مسيرشان بود. 45 سال پيش وقتي به لب آب مي‌رسند و مي‌خواهند جرعه‌اي بنوشند، آب شور حال‌شان را خراب مي‌كند، يكي به شوخي مي‌گويد آب اينجا همين است و بايد از آن استفاده كنيد، مادرشوهر زيبا تعريف مي‌كرد، او و زن كرد محيط‌بان ديگر گريه مي‌كردند و اشك‌هاي شورشان را به كال مي‌ريختند. مي‌گفت آن وقت‌ها ناچار بودند آب از چشمه بياورند تا بتوانند زندگي كنند، بالاخره بعد از چند سال در قلعه بالا ساكن شده بودند كه هم هواي بهتري داشت و هم آب شيرين. پيرزن از همان سال‌ها سوزن‌دوزي ياد گرفته بود و حالا با همين كار زندگي‌اش را مي‌گذراند، هم خودش و هم عروسش سوزن‌دوزي‌هاي‌شان آن‌قدر خوب از كار درآمده كه از بعضي زنان قلعه بالايي هم پيشي گرفته‌اند و كارهاي‌شان بيشتر خريدار دارد.پس از خداحافظي با آنها و حساب و كتاب سس فلفل‌ها و سود گروه بانوان حافظان سرزمين يوزپلنگ به سمت رضاآباد رفتيم. براي هر بار رسيدن به روستا بايد از يك جاده خاكي طولاني رد شد، گاه شترها كنار يا وسط جاده ديده مي‌شوند و همين رانندگي را سخت مي‌كند. قرارمان اين بود خانه يكي از اهالي كه شرايط مالي نامناسب‌تري دارد برويم، اتاقي كرايه كرده بوديم براي ماندن در شب و شام را سفارش داده بوديم. در حال گفت‌وگو درباره برنامه‌هاي‌مان بوديم كه پيرزن كشان‌كشان با يك چوب دستي خودش را به ما رساند و اينكه چقدر روزها كم‌حوصله مي‌شود، اينكه اگر يك تلويزيون داشت مي‌توانست به راحتي روز را به شب برساند. مي‌گفت اين جعبه جادويي مي‌تواند شبانه‌روز سرگرمش كند و آيا امكاني نيست كه بتوانيم آن را برايش تهيه كنيم؛ چون براي توانمندسازي رفته بوديم، اين امكان را نداشتيم برايش چيزي تهيه كنيم. با پيرزن در حال گفت‌وگو بوديم كه حامد به روستا رسيد، او سال‌هاست كه در پارك ملي توران به حفاظت از يوزها مشغول است. درخواستش يك اسپيكر جي‌بي‌ال بود كه بتواند با آن صداي يوز را در نقطه مدنظرش پخش كند تا بتواند يوزي كه مدتي است پيدا نشده را دوباره ببيند. بعد از شام حامد خداحافظي كرد تا بتواند تا نيمه شب خود را به منطقه مورد نظر برساند، زنان روستا هم يكي‌يكي آمدند تا دستبند و گوشواره‌هايي كه بافته بودند را نشان‌مان دهند و آنها را بفروشند، ساعت به 12 كه رسيد خاموشي هم اتاق ما را فراگرفته بود و هم روستا را. مي‌شد گشتي در آن زد، از تيربرق چوبي نور كم سويي فضاي اطراف را روشن مي‌كرد، سگ‌هاي گله سرگردان در كوچه‌ها مي‌چرخيدند، به آسمان پرستاره كوير نگاه مي‌كرديم و فردايي كه بالاخره روز بهتري خواهد بود.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون