انديشيدن به/با ديگري
محمدمهدي اردبيلي
مواجهه با «ديگري» نخستين مساله انسان از حيث سرشت اجتماعي اوست. اين «ديگري» از همان ابتدا در قالب رابطه كودك با مادر براي ارضاي نيازهاي حياتي آغاز شده و پس از شكلگيري اگو، در قالب نسبت من و ديگران بروز مييابد. هر شكلي از هويتسازي، همواره نوعي ديگريسازي را در خود دارد: از من در برابر تصوير خودم (تعبير لكاني مرحله آيينهاي) گرفته تا هويت منِ فردي در برابر ديگران، هويت منِ شرقي در برابر غربيها، هويت منِ مسلمان در برابر كفار و الي آخر. مساله نسبت من با ديگري در دو سطح توصيفي و تجويزي قابل تحليل است. در سطح توصيفي بايد به عناصر برسازنده اين شكاف پرداخت و به فهم و تحليلي از خود «نسبت با ديگري»، امكانات و مخاطرات ناشي از آن راهبرد. در سطح تجويزي نيز بايد با تكيه بر مباني تحليلي نخست و مواجهه با مصايب و مشكلات امروز جهان ما، راهي براي ارائه شكل بديلي از اين «نسبت» و بازخواني امكانات تازه آن براي فائق آمدن بر اين مشكلات يافت.
در اين راستا، اخيرا كتاب «با ديگري: پژوهشي در تفكر ميانفرهنگي و آيين گفتوگو»، به قلم دكتر علياصغر مصلح و به همت انتشارات علمي منتشر شده است. اين كتاب مهمترين اثري است كه تاكنون در زبان فارسي به شاخه جديدالتاسيس فلسفه ميانفرهنگي پرداخته است. اما آنچه اين كتاب را از ساير آثار مربوط به مناسبات ميان فرهنگي متمايز ميكند، مواجهه پروبلماتيك نويسنده با خود مساله است. به بيان ديگر، اين كتاب صرفا حاصل ترجمه و گردآوري مطالبي درباره فلسفه ميانفرهنگي نيست. مخاطب از همان صفحات نخست نه با مولفي گردآورنده، بلكه با متفكري مسالهمند مواجه ميشود كه نتيجه تاملات انضمامي خود درباره نسبت ميان فرهنگها را به رشته تحرير درآورده است. هرچه به انتهاي كتاب نزديكتر ميشويم، مطالب انضماميتر و بهروزتر ميشوند. نويسنده پايي در هر دو طرف دارد: از يك سو، مباحثي جذاب و خواندني را به فرهنگ اسلامي (فصل چهارم) و فرهنگ ايراني (فصل پنجم) اختصاص ميدهد و ميكوشد تا امكانات موجود در اين فرهنگها را براي گفتوگو و مفاهمه كشف و آشكار كند و از سوي ديگر به كمك تبيين خود ايده فلسفه ميانفرهنگي و معرفي آن (در فصل دوم) است كه اين امكان را مييابد تا در فصل ششم - كه به نظرم مهمترين فصل كتاب است - موضع ايجابي و نوآورانه خود را اعلام كرده و به سطح ارائه راهكار گام بگذارد.
مفهوم پروبلماتيك اين كتاب همزيستي است. نويسنده با استفادهاي نقادانه از مفهوم هايدگري با- ديگران- بودن و روزآمد ساختن اين مفهوم، ميكوشد تا آن را به سطح مناسبات فرهنگي امروز كشانده و از آن به منزله ابزاري براي انديشيدن به فرصتها و تهديدهاي ناشي از كثرت فرهنگها در جهان امروز بهره ببرد. انديشيدن به مسائل جهان امروز، صرفا در سطوح اقتصادي و سياسي نابسنده است. فهم اعماق اين مسائل در گرو مواجهههاي فلسفي با آنهاست. براي انديشيدن به امكان گفتوگوي فرهنگ ما و غرب، پيش از هر چيز، لازم است تا خود مفهوم فرهنگ (در ساحت فلسفه فرهنگ) و مفهوم گفتوگو (مفاهمه متقابل) مورد توجه قرار گيرد. بر همين اساس است كه تفكر ميانفرهنگي ميكوشد تا در سطوح ابتدايي باقي نمانده و ريشه مسائل را در اعماق جهان و فرهنگ بجويد. كتاب، هرچند فروتنانه، موضعي نقادانه در قبال تمام رويكردهاي ناظر بر امتناع اين گفتوگو و ارتباط ميان فرهنگها اتخاذ ميكند و ميكوشد تا بدين وسيله، تفكر همگرايانه ميانفرهنگي را به منزله بديلي براي استبداد، خودكامگي، خشونت و سلطهطلبي رويكردهاي واگرا معرفي كند. همچنين نگارنده ميكوشد تا در لبه تيغ حركت كند و از درافتادن به دو پرتگاه نسبيگرايي و خودمطلقپنداري اجتناب كند.
نكته جالب توجه ديگر در كتاب اشراف به منابع است. فارغ از اشراف به منابع اصلي فلسفه ميانفرهنگي (مانند هاينتس كيمرله، رام مال و فرانتس ويمر)، نويسنده به طور گستردهاي از تجربيات فارسي مواجهه فرهنگي ما و غرب (به ويژه آثار متفكراني همچون رضا داورياردكاني و داريوش شايگان) بهره برده و نسبت به آنها موضعگيري كرده است. به بيان ديگر، خود نويسنده نيز در «ميان» ايستاده است: ميان اينجا و آنجا، ميان ما و غرب.