نگاهي به فيلم «هتتريك»
سوگ خندي در تاريكي
حميد مشكلاني
در سينماي امروز ايران بايد چراغ برداشت و
به دنبال شخصيتپردازي، قصه، درام و عناصر آنها گشت. كنش و واكنش، آنتا گونيست و پروتا گونيست، تعليق، نقطه عطف، نتيجه و در كل درام، قصه و قهرماني ديگر وجود ندارد كه بيننده با آن همذاتپنداري و همزادپنداري كند. فيلم روايت نيمخطي از چهار جوان است كه با تم خيانت و دروغ نخ نماي مرسوم سالهاي اخير سينماي ايران همراه هستند، فيلم با مايه طنز كه سعي دارد ابزورد باشد اما با ريزبيني و تامل درمييابيم كه با سوگخندي روبهرو هستيم و در پي آن است كه بيننده را تا حدودي با خود همراه ميكند زيرا در دل آن همه مشكل، كاراكترها در مواجهه با هم به حالتي ميرسند كه براي بيننده موقعيتي خندهدار را به وجود ميآورد كه از شدت سردرگمي و استيصال شخصيتها به وجود آمده و در چند سكانس حتي مخاطب در سالن سينما با صداي بلند ميخندد، خندهاي كه تلخ است و از ناچاري پرسوناژها به ارمغان آمده، كارگردان در اين زمينه توانسته فضايي ايجاد كند كه بيننده بدون آنكه شوخي سخيف يا توهينآميز شنيده يا ديده باشد، لحظههايي را در سالن سينما لبخند را روي لب خود حس كند. بازي بازيگران تكرار مكررات و بازي است و زندگي نيست، صابر ابر، پريناز ايزديار و ماهور الوند هماني بودند كه هميشه هستند، يكي از آفتهاي هنر بازيگري، هميشه خود بودن است. در اين ميان فقط امير جديدي كمي ميرود كه تغيير كند و اين تغيير كاش در نوع بيان و سونوريته صدايش نيز مستتر بود.
ساختار فيلم، اثري است كه شوخي جنسي و سياسي در آن نيست و همين نيز جاي شكر دارد، استفاده از موسيقي كلاسيك دوره رومانتيك در سكانس پاياني جزو نكات خوب فيلم است و به خاطر زمان واقعي فيلم كه همان زمان مادي فيلم است، موسيقي در آن كار نشده تا حس واقعي بودن تايم فيلم را هر چه بيشتر به بيننده القاء كند اما ميزانسنهاي طولاني براي بيننده عادي خستهكننده است. نور نيمه تخت و تا حدي داراي كنتراست و باعث ايجاد عمقي در تصوير ميشود كه كمك شاياني به پيشبرد فيلم دارد و نشان از ماجراهايي است كه بيننده از آن بيخبر است.
در مجموع «هت تريك» فيلمي است كه ميتوان آن را ديد و با تعليق خفيفي كه دارد همراه شد، اما فيلمنامهنويس توانسته با سوسپنسهايي كه در برهههايي از فيلم قرار داده، بيننده را با شخص اول داستان با بازي امير جديدي همراه كند، وقتي برد ناباورانه در بازي فوتبال به نفع او رخ ميدهد در سينما گويي مردم بردهاند، مردمي كه در اوضاع نابسامان اقتصادي در پي برونرفت از اين معضل، دل خوش به كاراكتري ميشوند كه ميتواند با شرطبندي همه باختهاي زندگياش را جبران كند اما همه امور رو به راه نميشود، نقطه عطف فيلم در سكانس پاياني آن است، با آنكه همهچيز به خوبي و خوشي تمام شده، كارگردان از سينماي بدنه و پايان خوش و پايان باز فاصله ميگيرد و نميگذارد همه مسائل حل شود و كاملا شبيه به زندگي هميشه يك جاي كار ميلنگد.