درباره اجراي تازه گروه «پالت» در برج ميلاد
ايستاده با غرور بر نصفالنهار خويش
طاها افشين
پالت را از روزهاي اول ميشناسم. از ابتداي ابتدايش. از روزهايي كه اميد نعمتي و داريوش آذر از «دنگشو» جدا شدند تا راه تازهاي برگزينند. «نرو بمان» را براي نمايش هومن سيدي خواندند و همان يك ترانه كافي بود تا «پالت» به راحتي جاي خود را ميان مخاطبان جوانش باز كند. ترانه به شدت درست بود و در سالهايي كه دوستانمان يكييكي مهاجرت ميكردند و خاطراتمان پارهپاره ميشد، انگار «پالت» خود ما بود كه ميگفت: «ما به كافهها و دود سيگار، به ابرهاي تيره و تار دل بستيم... نرو بمان.» آن زمان فضاي مجازي هم تاحدودي قدرت گرفته بود و ميشد بيشتر از پالت خبر گرفت كه چه ميكنند و كجا هستند و چه نقشهاي در سر دارند.
ترانهاي عجيب براي فيلم عجيب «ماهي و گربه» و «آقاي بنفش» كه هنوز رنگ بنفش نماد هيچ آقايي نبود و ترانهاي به نام «مثلث» با تعبيري از دلبر كه روي خط باريك از ايهام و تهي از معنا قدم برميداشت. ترانه در وصف دلبري بود كه راوي چشمهايش را به مثلث و دستانش را به گندمزار تشبيه ميكرد. هنوز هم براي نگارنده تصور يك جفت چشم مثلثي، غيرقابل هضم است اما گردش ملودي و حال و هواي تنظيم اين قطعه و صداي دوستداشتني اميد نعمتي، اين ترانه را به حافظه طرفدارانش سنجاق كرد تا همه بپذيرند دلبري هست كه چشمانش مثل مثلث است و دستانش شبيه گندمزار.
اما پالت با اعضاي اوليهاش همه چيز داشت. فضاي بم قطعات را داريوش آذر با كنترباسش پر ميكرد و گاهي هم ميخواند. مهيار طهماسبي ويلنسل مينواخت و در كنار روزبه اسفندارمز و كلارينتش رنگ جذابي را پديد آورده بودند. كاوه صالحي بار اصلي اجراي ملودي را با گيتارش به دوش ميكشيد، حسام محمديانپور هواي ريتم را داشت و اميد نعمتي اشعار را ميخواند.
آلبوم «آقاي بنفش» منتشر شد و طبيعتا با استقبال مخاطب روبهرو شد. گروه راه درست و حسابشدهاي را براي معرفي خود پيش رفته بود و طبيعي بود كه درنهايت با استقبال روبهرو شود. وام گرفتن از آثار بعضي هنرمندان، رنگ تازهاي كه از تركيب سازها به وجود آمده و قطعهاي نوستالژيك كه شبيه يك پرفورمنس شنيداري مينمود و از تركيب دو قطعه آشنا و البته بسيار دور از هم شكل گرفته بود، باعث شد تا شعر سايه به خونه مادربزرگه پيوند خورد و اثر تازهاي خلق شود.
اما حسام از پالت جدا ميشود. امين طاهري نوازنده درامز در كنار گروه هست. سردار سرمست هم به گروه ميپيوندد، پالت در تدارك آلبوم جديد است. حالا ديگر رقيب هم پيدا كرده؛ رقبايي كه هم رقيبند و هم رفيق. پالت خود را حفظ كرده و ترانه ميسازد و اعضاي گروه تلاش ميكنند سطح نوازندگي گروه بالا برود و امين و سردار گزينههاي مناسبي هستند. آلبوم با يك رونمايي بزرگ به بازار عرضه ميشود. خيل هواداران شركتكننده در مراسم رونمايي، خيال پالت را تخت ميكنند كه كار درست پيش رفته است. كنسرتها برگزار ميشود و همه چيز بر وفق مراد است اما هوادار منتظر آلبوم است و «تمام ناتمام» كه واقعا ناتمام است، منتشر ميشود. «تمام ناتمام» حرف تازهاي ندارد و هر چه بوده، پيشتر از اينها پالت گفته است. داريوش آذر از گروه جدا ميشود؛ مخاطب تاب از هم پاشيدگي گروه را ندارد كه روزبه هم ميرود. از هسته اصلي گروه آواز، چللو و گيتار مانده است. خبري از آلبوم نيست. عكسي سه نفره منتشر ميشود و تاييدي است بر گروهي كه ديگر سه نفره است و نوازندههاي مهمانش كه تنها بايد ميان انبوهي از پاپهاي تازه به دوران رسيده با اجراهاي آنچناني، تاب آورند و مخاطبانشان را حفظ كنند.
يكشنبه، پنجم اسفند است. به محل تمرين پالت ميروم. اسمها و چهرههايي را ميبينم كه قرار است در كنار اين گروه سه نفره باشند. كسرا سبكتكين، فرزاد ميلاني و همراه هميشگي پالت، امين طاهري. كنجكاوم بدانم چه ايدهاي در سر دارند اما محل تمرين شلوغتر از اين حرفهاست. دختراني را ميبينم كه يك سكشن بادي برنجي را تشكيل دادند و قرار است در كنار گروه اجرا داشته باشند. آن طرف مردي نشسته كه چهرهاش برايم آشناست اما نميدانم اينجا چه كار ميكند. تيپ و ظاهرش قدري متفاوت است. گروه در حال تمرين است؛ مثلث را ميزنند؛ بادي برنجيها چقدر خوبند و نوازنده جديد كلارينت كارش عالي است. اما آن مرد متفاوت و آشنا را در فضاي مجازي ديدهام. در يك ويديوي معروف كه در تعزيه ترومپت مينواخت و كارش عجيب بود. او سعيد نبئي است و در كنار پالت است و چه سوناريتهاي دارد ساز او. كنجكاويهايم جوابش را گرفت و ميدانم فردا شب آنها غوغا ميكنند.
دوشنبه است و احوالات برج ميلاد نشان از استقبال خوبي دارد. سئانس دوم است و گروه از سئانس اول راضي است. به سالن ميروم، پر است؛ نور سالن ميرود و پالت روي صحنه ميآيد. سرحال، پرانرژي، خوشرنگ و متفاوت از گذشته صدا ميدهد.
قطعات را يكي پس از ديگري اجرا ميكنند. جمعيت با پالت همصداست و ترانهها را مو به مو با اميد ميخواند.
سعيد نبئي روي صحنه ميآيد با يك مقدمه سراغ ترانهاي تازه ميروند. «نصفالنهار» يكي از تازههاي پالت است كه بايد شنيد. پالت زنده است، مغرور ايستاده و قرار است با «نصفالنهار» فصل تازهاي را آغاز كند. فصلي كه سه نفر بازمانده پالت مردانه پايش ايستادهاند تا همچنان موسيقي مردمي خوب و شنيدني داشته باشيم. فصلي كه در آن از بدصداها و بيسوادها و ترانههاي سطحي خبر نيست؛ فصلي كه ملوديساز است و براي گوش مخاطب ارزش قائل است؛ فصلي كه پلي بك ندارد.