دريابندري، آفريننده لحنها و بيانهاي تازه است
مردي مثل نصرالله منشي
علي عبداللهي
در مورد نجف دريابندري ميشود از جنبههاي گوناگون و آن هم مفصل نوشت. دريابندري در مقام مترجم در حوزهها و زمينههاي مختلف ترجمه كرده، در جايگاه مولف، جستارها و آثاري گرانسنگ از خود به يادگار گذاشته است. حتي در زمينه آشپزي هم كتاب مهم و خاصي دارد. كتابي كه فقط او و كسي با مختصات او ميتواند بنويسد. حيات فكري دريابندري پر است از فرازهاي درخشان و رشكانگيز. در اينجا در اين مجال اندك، نميتوانم آثارش را نقد كنم و واقعا صلاحيتش را هم ندارم، چون من از آلماني ترجمه ميكنم و او از انگليسي. ميماند يادآوري نكتههايي كه از او آموختهام و آموختهايم. سعي ميكنم از او و آنچه در زبان به من آموخته بگويم، بعيد هم نيست سخنم تكراري باشد.
دريابندري نگاه خاصي به ترجمه دارد. از نظر او ترجمه فقط انتقال خبر يك متن يا اطلاعات آن در نهايت امانت به زبان ديگر نيست، بلكه يافتن زبان و لحن و جايگاهيكمابيش همسطح براي آن اثر در زبان فارسي است كه چيزي فراتر از ترجمه صرف است. لازم نيست براي درك اين نگاه، لزوما متخصص يا واجد هوشياري خاصي باشيم. هم خوانندگان متن ميتوانند اين نگاه را ببينند، با لذتي كه از متن ميبرند و در غياب آنچه در اصطلاح «بوي ترجمه» و غريبگي و گنگي متن مينامند و نيز بيان و لحني كه شايد لزوما در آثار ديگر نميبينند. راه ديگر براي فهم آن، مقايسه ساده ترجمه استاد با ترجمههاي ديگر از همان اثر است زيرا ميدانيم كه درصد بسياري از آثار ترجمهشده به قلم دريابندري، بازترجمهاند و پيشتر به قلم مترجماني ديگر منتشر شدهاند. اما به محض انتشار ترجمه دريابندري، آن ترجمهها كنار رفته و به ندرت تجديدچاپ شدهاند، مگر آثاري خاص. اين نگاه استاد به ترجمه، در فرهنگ پيشين ما از آغاز تا امروز، از قضا نمونههاي ارجمند و الگوهاي دورانسازي دارد و در جهان و در تاريخ ترجمه نيز، مترجمان زيادي با اين نگره ترجمه كردهاند.
اهميت دريابندري درست در همين جايگاه روشن ميشود. در جايگاه مترجمي كه اطلاق صفت مترجم صرف براي وي، گويي نميتواند تمام ابعاد كارش را تعريف و آشكار كند. حتي نميتوان با صفت مولف صرف هم، تمام ويژگيهاي وي را نشان داد، چون مولفان زيادي در اين سده در فرهنگ ما بودهاند كه نتوانستهاند چنان تاثيري بر زمانه خود بگذارند يا عمق تاثيرشان با دريابندري قابل قياس نيست به اين دليل ساده كه چنين اشرافي بر زبانهاي ديگر نداشتهاند. كاميابي دريابندري دراين نيست كه شايد زبان انگليسي را خوب ميداند، بسياري هستند كه چه بسا انگليسي را از او بهتر بدانند و نيز بهتر ميدانند.
اهميت دريابندري در آنجاست كه زبان فارسي را خوب ميداند و خيلي ميداند در كجا بايد از كدام ظرفيتش استفاده كرد و كجاها نبايد به سمت برخي از حوزههاي آن رفت. او در ترجمه هكلبري فين، چنان زبان شوخطبعانه و نرم و سبكي دارد كه خواننده نميتواند بدون خنديدن و گاه قاهقاه زدن كتاب را ادامه دهد. كافي است حاصل كار دريابندري را با دو ترجمه ديگر از اين اثر مقايسه كنيد. توانايي استاد فقط در ايجاد زباني طنزآميز نيست، بلكه دريابندري در هر كتابي برگي از تواناييهاي زباني خود را رو ميكند و زباني را ميسازد و لحني را ميآفريند كه به كل با كتابهاي ديگرش متفاوت است.كافي است نثر درباري و مطنطن ترجمه «بازمانده روز» را با نثر دقيق «تاريخ فلسفه غرب» يا نثر ترجمه آثار همينگوي و «آنتيگونه» سوفوكل و «پيامبر و ديوانه«خليل جبران را باهم بسنجيم، آنگاه به تفاوتهايي معنادار در نگاه به زبان، لحن و بهرهوري از ظرفيتهاي زبان فارسي در هر كدام از اين آثار پي ميبريم. مولفان و نويسندگان معاصر هر كدام ممكن است در ايجاد يك لحن و يك نوع بيان و جا انداختن آن در زبان فارسي توفيق حاصل كرده باشند، ولي دريابندري يكتنه، توانسته به زبان فارسي بيانها و لحنهاي زيادي بيفزايد كه در عين حضورش در بالقوه زبان، هرگز نتوانسته بودند پيش از آن، نمونههايي چنين درخشان در عمل به گنجينه زبان بيفزايد.
ميتوانيد تاثير او را فيالمثل با نويسندگان تكبياني مانند آل احمد يا جمالزاده يا احمد محمود بسنجيد، آنگاه به اين نتيجه خواهيد رسيد كه تاثير او به مراتب از تك تك اينان در زبان فارسي معاصر بيشتر بوده است.
دريابندري مانند كاوندهاي هوشيار، در كان زبان نقب ميزند و از رگههاي گم فلزات گرانبها، كه در خروارها خاك و سنگ پنهانند، زر ناب، الماس يا شيشه يا فيروزه خالص استخراج ميكند و جلوي چشم بيننده ميگذارد يا ميكلآنژوار، به پارهسنگ معمول چنان ماهرانه چشم ميدوزد و به آن چكش ميكوبد، كه از آن تنديس داود يا موسي يا ونوسي درميآورد، كه پيشتر از ديد ديگران پنهان بوده و او توانسته كشفش كند.
تاثير دريابندري در ايجاد لحنها و بيانهاي گوناگون در زبان فارسي معاصر در ميان نويسندگان نسل گذشته و اكنون و تكوين زبان داستان و قصههاي امروز، آنقدر روشن و آشكار است كه كسي نميتواند اهميت وي را در گسترش ظرفيتهاي زبان فارسي معاصر انكار كند. دريابندري در نظر من، جايگاهي نظير ابنمقفع، نصراللهمنشي، حبيباصفهاني معاصر و دهها مترجم گمنامي دارد كه در نظاميه بغداد آثار كلاسيك يوناني را ترجمه كردند و بعدها ابن سينا، فارابي، سهروردي و خيام، و دهها شاعر و نويسنده و متفكر ايراني از دل تلاششان پديد آمد و حتي نيز دامنه تاثيرشان از زبان فارسي و عربي فراتر رفت و در پيدايي فلسفه غرب تاثير انكارناپذيري داشتند. دريابندري نيز چنين جايگاهي در شكلگيري نثر امروز فارسي دارد.
او هر ترجمه را چون يك پژوهش دشوار ميداند و در هر اثر ترفند و تمهيدي تازه از گنجينه بالقوه فارسي استخراج ميكند، چنين است كه مقدمههاي او بر ترجمههايش همواره آموزنده، دقيق و نكتهسنجانه است. او يك تنه بيش از يك سازمان عريض و طويل به زبان فارسي خدمت كرده و از اين رو، با آنكه هرگز او را از نزديك نديدهام، سخت دوستش دارم و دوستش داريم. شايد در قرني به شمار انگشتان دست در فرهنگي چنين چهرههايي ظهور كنند. برايش تندرستي و كاميابي آرزو ميكنم.