• 1404 جمعه 19 ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 4324 -
  • 1397 پنج‌شنبه 16 اسفند

کتاب مستطاب حسین کرد شبستری/ 8

ابوتراب جلی

اشاره: «کتاب مستطاب حسین کرد شبستری»، از یادگاران زنده‌یاد استاد «ابوتراب جلی» است که چند دهه پیش با اسم مستعار «فلانی» و در قالب پاورقی، در نشریه فکاهی «توفیق» منتشر می‌شد. هر هفته، طنز منظوم و شیرین جناب جلی را در ستون «طنز مستطاب» بخوانید.

 

آنچه گذشت:

قدرخان، گام‌ها را كرد موزون

قدم بنهاد در پشت تريبون

چو شد از سرفه كردن سينه‌اش صاف

بخواند از روي كاغذ، شرح كشاف

كه: اي مردم! بگوييد اين پسر كيست؟

نشان و شغل و سن و شهرتش چيست؟

به من گوييد اينها را به تفصيل

كه بهر او دهم پرونده تشكيل...

يكي از پيرمردان محله

جلو آمد چو پيشاهنگ گله

كه: قربان! دست ما بر دامن تو

فداي نطق غرّا كردن تو

از اين پرونده‌ها خروار خروار

به روي هم فتاده توي انبار...

علاج كار، جز تبعيد او نيست

به دست بازپرس و بازجو نيست

وگرنه تا قيامت، كار لنگ است

ز ما پا و سر، از او چوب و سنگ است

تو داري گزمه و فراش و مامور

تو را دادند هم عنوان و هم زور

ز شهر ما بساط فتنه برچين

بگير او را و بفرستش به قزوين...

 

ادامه ماجرا:

در عذر تقصير خواستن و رجوع به اصل داستان فرمايد:

خبر داري چرا در گردش عيد

حسين كرد ما از جا نجنبيد؟

چرا يك‌هفته شد تعطيل كارش؟

نزد دستي به تيغ آبدارش؟

نه باد انداخت از نخوت به بوقي

نه جفتي زد ميان چارسوقي

نه روي بام، كفتر را هوا كرد

نه در كوچه، الم‌شنگه به‌پا كرد

نه دزديد از دكاني پرتقالي

نزد از جيب كس، پول حلالي

گمان كردي مگر اين پور دستان

ز ترس گزمه‌ها گرديده پنهان؟

نه جانم! اين خيال از سر به‌در كن

در اين موضوع، دقت بيشتر كن

 

قسمت دوازدهم:

تهمتن با دلي پر شوق و اميد

برون آمد ز منزل در شب عيد

به بازار و خيابان‌ها گذر كرد

به دكان و به كالاها نظر كرد

نگاه او به بار سيب افتاد

حواس و هوشش از ترتيب افتاد

چنان شد واله آن سيب شاداب

كه از حسرت، دهانش گشت پرآب

بپرسيد از دكان‌دار خردمند:

عموجان! سيب‌هايت چاركي چند؟

بگفتا: هشت تومان، نقد و قسطي

خلاصه؛ هفت تومان، چون تو هستي!

گلابي دانه‌اي چند است، قربان؟

درشتش، بي چك و چانه، دو تومان

بفرما پرتقالت دانه‌اي چند؟

سه تومان، رو بكن شكر خداوند!

تهمتن چون شنيد اين داستان را

با ياد آورد اين نرخ گران را

چنان وحشت گرفت از اين فسانه

ز چشمش اشك حسرت شد روانه

در او اين سوز، توليد عطش كرد

به روي خاك درغلتيد و غش كرد

دو تن حمال بر دوشش كشيدند

به سوي منزل، او را آوريدند!

سه روز و چار شب افتاد مدهوش

نه عقل و نه زبان، نه چشم و نه گوش...

ادامه دارد

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون