مهدی اخوان ثالث، با تخلص و اسامی مستعاری همچون «م.امید» و «پیرمحمد احمدآبادی»، شاعر پرآوازه، موسیقیپژوه و از مفاخر کمنظیر ادبی خراسان بلكه ایران بود. او که متوفی چهارم شهریورماه 1369 است اگر اینروزها را میدید، میتوانست جشن تولد 88سالگیاش را برگزار کند. شاعری پرتوان که کمتر ایرانی علاقهمند به فرهنگ است که اشعاراو را بهخاطر نداشته باشد. او متولد دهم اسفندماه 1307 مشهد، فرزند علی اخوانثالث از عطاران و طبیبان سنتی خراسان بود که اهل یزد بود اما به خراسان کوچ کرد و با دختری به نام مریم خراسانی ازدواج کرد تا اینکه فرزند شاعرش «مهدی اخوانثالث» شاعر نوپرداز معاصر دیده به جهان گشود. خودش مینویسد: «...در سال 1307 شمسی «هیچآقایی» را که من باشم در توس خراسان به دامن روزگار افکند و این «هیچآقا» همینطور بزرگ میشد تا اینکه روزی و روزگاری که دید دارد برای خودش دلیدلی آواز میخواند و اما چه آوازی! مسلمان نشنود، کافر مبیند!)
اخوانثالث تحصیلات مقدماتی را در خراسان گذراند و بعد به تهران آمد و تا فوقلیسانس زبان و ادبیات را طی کرد و پس از تحصیل، به تدریس در دانشگاهها و مدارسعالی ازجمله دانشگاه تربیتمعلم پرداخت تا اینکه بازنشسته شد. او با بسیاری از چهرهها و شخصیتهای فرهنگی و ادبی کشور حشر و نشر داشت و خیلیزود از گرایش به شعر سنتی به نوگرایی روآورد و پیرو «نیما» شد.
طنزپردازان بارها و بارها بر آثار و اشعار معروف اخوانثالث ازجمله قطعاتی همچون زمستان، ارغنون، آخر شاهنامه، شکار، عاشقانهها و کبود، از این اوستا، پاییز در زندان، بهترین امید و... نقیضه و شوخطبعی نوشتهاند. اخوانثالث در قلمرو طنز تفننی و تکبیتهای طنزآمیز اعتقادی نیز آثار ارزشمندی دارد که در این دایره اندیشه هم، صور پرداخت خاصی از قوالب شعری را ارائه داده است. کتاب ارزشمند «نقیضه و نقیضهسازان» که بحث و تحقیق ادبی در زمینه نقیضه و پارودیهاست، اثر اخوانثالث است. همچنین او در نثرهایش که بیشتر در قلمرو ادبیات و نقد ادبی نگاشته شدهاند، استفادههای بسیار دقیق و ظریفی از طنز کرده است. اخوانثالث بهعنوان شاعری مردمی، با سلاح شعرش حضور و بیتفاوت نبودنش نسبت به مسائل سیاسی و اجتماعی زمانهاش را نمایانده است. بیشترین نمونههای طنز در آثار اخوانثالث از این دست است. طنز او نسبت به مسائل اجتماعی نیز طنزی تلخ و گزنده است و از قاهقاه و خندههای شادمانه بهدور است و درواقع تبسمی گریهآور بر لب مینشاند. طنز درباره مسائل اعتقادی در اشعار او، ما را به یاد رندیهای حافظ، سنایی و خیام میاندازد. هدف این طنز، طعن و تمسخر ریاکاران است. نمونهای از آثار منظوم طنزآمیز او چنین است:
بی انقلاب مشکل ما حل نمیشود/ وین وحی بیمجاهده، منزل نمیشود/ از دزدی است و راه حرام، آنچه هست و نیست/ پول حلال، کاخ مجلل نمیشود!/ خود تن مده به ظلم، که بیانقیاد و میل/ زالو به خون هیچکس انگل نمیشود/ هشدار، مشکلات توی مجمع ملل/ ای دوست، طرح اگر بشود، حل نمیشود/ خود فکر کار باش، که قولی مدلل است/ توفیق بیجهاد، مدلل نمیشود/ باور مکن، بدون چهل سال ارتیاض/ بیخود کسی محمد مرسل نمیشود/ من تشنه حقیقت محضم، بگو امید/ بیانقلاب مشکل ما حل نمیشود!
خشکید و کویر لوت شد دریامان/ امروز بد است و زآن بتر فردامان/ زین تیرهدل دیوصفت، مشتی شمر/ چون عاقبت یزید شد دنیامان!
هرکسی از سفره گسترده رنگین عمر/ بهرهای خوش برد و ما را بهره جز حسرت نبود/ یارب این نودولتان را بر خر خودشان نشان/ پیش از ایشان کس تو گویی بر خر دولت نبود!
ای بسا مرد سیهدل که بهعنوان طبیب/ هستی خلق رباید به کُلهبرداری/ تازه چون مینگری با همه القاب و نعوت/ نتوان دادن او را لقب بیطاری!
[لوح مزار نگونبختْ مردی که ناگهان مُرد و جوان؛ به تقاضای خانمی که بهتازگی شوهرش درگذشته بود و خبرش را با جامه سیاه از دانسینگها میآوردند]: (1): مردی که در این گوشه به خاک است تنش/ دق کرد و جوانمرگ شد از دستِ زنش/ ای رهگذر! آهسته، که خونیندلِ او/ لرزد به تنش هنوز و تن در کفنش! (2): زن گرچه کنون رخت عزایش به بر است/ اما به دل از عروس هم شادتر است/ خوش رقصد و شنگد و در این سترِ سیاه/ «بشتاب، که آزاد شدم» مستتر است! (3): مردِ تو چرا جوان شتابد در خاک؟/ از ننگِ تو، تا نجات یابد در خاک / دست از سر مردِ مُرده بردار، ای زن/ بگذار که آسوده بخوابد در خاک!
ناصحان جمله بداندیش تو و عشق تواند/ عاشقا! گوش به گفتار بداندیش مکن/ ترک مادر کن، ترک پدر و ترک همه/ لیک ترک بت معهود دل خویش مکن!
هرکه آمد بار خود را بست و رفت/ ما همان بدبخت و خوار بینصیب/ زآن چه حاصل جز دروغ و جز دروغ/ زین چه حاصل، جز فریب و جز فریب!/ باز میگویند: فردای دگر/ صبر کن تا دیگری پیدا شود/ نادری پیدا نخواهد شد، امید/ کاشکی اسکندری پیدا شود!
گویند پس از مرگ، حسابی و کتابیاست/ یارب تو کریمی، چه حسابی؟ چه کتابی؟
خدا بصیر و سمیع است امید، لیک دریغ/ ندیده و نشنیده است ماجرای مرا!
بگیر فطرهام اما مخور برادرجان!/ که من در این رمضان، قوت غالبم غم بود!