الگوهايي كه به قصه ميمانند
علي شكوهي
كمتر جرات ميكنم درباره شهدا بنويسم بهخصوص شهدايي كه زندگي آنان به افسانه و قصه شباهت بيشتري دارد تا واقعيتي كه باور آن به راحتي ممكن باشد. در واقع اكنون آنقدر از اين بزرگان فاصله داريم كه نگرانم گفتن و نوشتن از آنان، جفاي به شهدا باشد و حق آنان را هم ادا نكند. در عين حال ناگزيريم هر چند گاه يادي از كساني بكنيم كه فعاليتها و مبارزات و مجاهدههاي آنان، نمونههاي منحصر به فردي هستند كه قابليت الگو شدن دارند و ما در اين زمانه اصل شدن قدرت و ثروت و مقام و شهرت، سخت به اين الگوها نيازمنديم. يكي از اين شهداي الگو و سرمشق با زندگي افسانهگون، شهيد مهدي باكري است كه همين يكي، دو روز گذشته، سالگرد شهادت او بود. شهيد مهدي باكري از جمله كساني است كه از سالهاي قبل از انقلاب اسلامي با انديشه و تفكر انقلابي وارد صحنه سياسي كشور شد، يعني دركي از اسلام و رابطه دين با عرصه اجتماع و سياست داشت كه سرانجامش جز مبارزه با رژيم گذشته آن هم از جايگاه يك مكتب مبارز و انقلابي نميتوانست باشد. او در اين برداشت و اين حركت، تنها نبود بلكه تمامي اعضاي خانواده شهيد باكري با چنين احساس تعلقي به دين، در صحنه سياسي كشور حاضر بودند و نمونه اعلاي آن، شهيد علي باكري، برادر مهدي بود كه در جريان فعاليتش در يك سازمان مسلمان داراي مشي چريكي به شهادت رسيده بود. مهدي هم با همين نگاه در سالهاي قبل از انقلاب در جريان مبارزه عليه رژيم شاه فعاليت ميكرد و آگاهانه در جهت پيروزي انقلاب اسلامي تلاش ميكرد. شهيد مهدي در پيوند با مردم، نيروهاي سياسي، روشنفكران ديني و روحانيون انقلابي قرار داشت و در بسيج مردم براي تظاهرات عليه رژيم گذشته موثر و متشكل عمل ميكرد. او به خاطر تعلق داشتن به يك خانواده مجاهد و انقلابي، طبعا تحت نظر ساواك بود اما با وجود اين امر، تلاشش براي بسيج مردم و آگاهسازي دانشجويان و دانشآموزان و مردم عادي، پاياني نداشت. او حتي وقتي در پادگان نظامي دوران سربازي خود را طي ميكرد، باز هم يك مبارز بود و سعي در فراري دادن سربازان از پادگان را داشت و خودش نيز مطابق حكم امام خميني(ره) از پادگان ارتش شاهنشاهي فرار كرد؛ روندي كه منجر به تخليه پادگانها از نيروي انساني شد و كار سقوط رژيم شاه را تسريع و تسهيل كرد. بعد از پيروزي انقلاب اسلامي او همان جايي بود كه انقلاب به او نياز داشت. از راهاندازي سپاه و برعهده گرفتن فرماندهي عمليات سپاه تا حضور در دادستاني و پذيرفتن مسووليت شهرداري اروميه به مدت 9 ماه ، تا مسووليت جهاد سازندگي و خدمت به مردم شهر و روستا. براي او خدمت به مردم و پيشبرد اهداف انقلاب اهميت داشت نه موقعيت و مسووليت و شهرت و قدرت. او خود را وقف مردم و انقلاب كرده بود و اموري كه اكنون براي كساني، همه چيز تلقي ميشود، در آن زمان براي او هيچ جاذبهاي نداشت، بههمين دليل وقتي كه فرمانده عمليات نظامي در جبههها ميشد، مانند يك سرباز ساده و بسيجي معمولي در همه صحنههاي نبرد حاضر بود و بوي فرماندهي از اقداماتش به مشام نميرسيد. او خالصتر از آن بود كه برخي مسائل براي او اهميت پيدا كند و در ذهن و انديشه او جاي خدمت خالصانه براي خدا را بگيرد. آيا اين به قصه شبيه نيست كه شهيد مهدي باكري دو روز بعد از ازدواج به جبهه رفت و دو ماه بعد برگشت؟ ما از ازدواج ساده او حرف نميزنيم. از منطق انتخاب همسر و همراه زندگي او نميگوييم. از نداشتن حداقلهاي مورد نياز براي شروع زندگي او حرفي در ميان نيست. صحبت بر سر اين است كه او بعد از دو روز از ازدواجش، توانايي اين را داشت كه از عشق و همسر خود دل بكند و پاي در وادي جهاد و جنگ بگذارد بدون اينكه هيچ اميدي به بازگشت او در ميان باشد. خلوص او را وقتي بيشتر حس ميكنيم كه شهادت برادرش حميد، او را در حالي كه در درونش از درد از دست دادن برادرش، ميسوزد اما وادار نميكند كه براي برگرداندن جنازه او تلاشي متفاوت انجام دهد يا جان كساني را به خطر بيندازد بلكه به دوستان و همراهاني كه اصرار بر بازگرداندن پيكر شهيد حميد دارند، ميگويد مگر پيكر ديگر شهدا را به عقب منتقل كرديم كه پيكر حميد را بياوريم؟ شايد اكنون شنيدن اين عبارات براي ما ساده جلوه كند اما بايد در شرايط شهيد مهدي باكري باشيم و دشواري تصميم در اين زمينه را با تمام پوست و خون خود حس كنيم اما درنهايت پاي بر احساسات فردي گذاشته باشيم و بگذاريم جنازه برادر فرمانده هم در كنار بقيه شهدايي بماند كه اكنون در داخل خاك عراق ماندهاند.نگاهي به وصيتنامه شهيد مهدي باكري از عمق خلوص و ايمان و صداقت او حكايت دارد. بر شناخت اسلام و مبارزه دايمي براساس دين و خودسازي و تربيت ديني فرزندان و همراهي با انقلاب و... اصرار دارد و اين مواردي بود كه خودش به آنها عمل كرده بود. در چند جاي وصيت خود، نگران خلوص عمل خودش است و اين در حالي بود كه به شهادت همگان، او يكي از خالصترين فرماندهان جهاد و جنگ بود. اين دغدغه دروني شهيد مهدي باكري، بسيار بر درستي و راستي فعاليت او اثر داشت درحالي كه متاسفانه ما اكنون در زمانهاي قرار گرفتهايم كه بسياري از «مشتهاي آسمانكوب و قوي»، «وا شدند و گونهگون رسوا شدند.»