السلام اي زنذليلان جديد
ظرفشويانِ نرِ غرقِ اميد!
گردگيرانِ اتاقِ خواب و هال
قاطي مرغان شده آغاز سال
هر خروسي در كنار مرغِ خويش
ميكند قوقوليقو با صد قميش
چون شما داغيد، فعلا غافليد
لاجرم بر زنذليلي مايليد!
من كيام؟ يك زنذليل كهنهكار
كهنهشوري طبق دستورات يار
ميروم بازار با فرمان زن
ميخرم با شوق اجناس خفن
هرچه را تعيين كند تاج سرم
با كمال ميل فوري ميخرم
فصل تابستان لبو خواهد ز من
نيمهشبها گفتوگو خواهد ز من
ميخورد گاهي تُرب را با خيار
ميكند گاهي ويار خاويار
باز هم در اختفا و آشكار
ميكند صدها رقم ليچار بار
صبح تا شب خردهفرمايش كند
صد قلم هر روز آرايش كند
ميرود با خواهرش پاساژها
ميدهد با خودروام ويراژها
چشم و همچشمي كند با جارياش
خستهام از ضربههاي كارياش
گرچه با او عشق و حالم جور نيست
بي وجودش زندگي مقدور نيست
پول وقتي نيست كافي در بساط
ميشود ناقص اساس انبساط!
دير اگر رفتم به خانه، ناگهان
ميشود مانند يك آتشفشان
با صداي زهرمار و زقنبود
ميشود پايين چشمانم كبود
گاه با تكيهكلام «لعنتي»
ميپرد مابين حرفم پاپتي!
«آنچه شيران را كند روبهمزاج»
مطمئنم ازدواج است، ازدواج!
گرچه پخت و پز شگرد همسر است
دستپخت من از او بهترتر است!
«نه» اگر گفتم به دستورات زن
مادرش را ميفرستد سوي من
تا به دست او ببينم دستهبيل
ميشوم يك مردِ مادرزنذليل!
با لگد پاي مرا شل كرده است
بنده را جادو و جنبل كرده است
ميزند با مشت زير چانهام
كج شود با ضرب مشتش شانهام
زين جهان از دست او پر ميكشم
ريق رحمت را شبي سر ميكشم!
اي جوانان پر از شور و اميد
روشنيبخشان فرداي سپيد
شوخطبعي بود شرح اين مقال
روز و ماه و سالتان فرخندهفال!
زن در اين دنيا گل نيلوفر است
زندگاني بين گلها محشر است!
...