• ۱۴۰۳ سه شنبه ۱۸ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4346 -
  • ۱۳۹۸ پنج شنبه ۲۹ فروردين

من از كنگاراكس خوشم نمي‌‌‌آيد

اسدالله امرايي

«تمايل فيزيولوژيك به واقعيات و ماديات تقريبا از زماني در توروسوف به وجود آمد كه او از معاشرت با دوستان مرتاض، بوديست و تاتوئيستش سير شد كه البته قبلا با نيروي فوق‌العاده‌اي به سوي آنها كشيده مي‌شد، درست مانند نيرويي كه اينك او را به سوي واقعيات و ماديات مي‌كشاند و حتي مي‌شود گفت نمي‌كشاند، بلكه مي‌راند، با تازيانه اميال به پشت عريانش مي‌كوبيد و نوارهايي سرخ بر آن به‌جا مي‌گذاشت و او را از انتزاع به سوي واقعيت مي‌راند، از نيروانا به سوي سمساره. او هم راضي بود: بگذار تهوع داشته باشد، بگذار بو منزجركننده باشد، بگذار واقعيات در همه‌ موارد هم عطش زيبايي‌شناسانه او را سيراب نكند، ولي مگر اين را مي‌توان مصيبتي بزرگ براي انساني دانست كه انبوهي واقعيات زندگي را براي انتخاب دراختيار دارد و مي‌تواند از قطار به آنها بنگرد. رمان «مرا به كنگاراكس نبر!» نوشته آندري كوركوف با ترجمه آبتين گلكار منتشر شده است. اين نويسنده در رمان‌هايش به اتفاقات و واقعيت‌هاي بلوك شرق پس از فروپاشي شوروي مي‌پردازد. «سرما شدت گرفته بود. باد هر از گاهي تكاني به برف روي درختان كاج مي‌داد و آن را پايين مي‌ريخت. رادتسكي در حالي كه بالا و پايين مي‌پريد تا خود را گرم كند، گفت: «ما كه اين طوري نمي‌توانيم برگرديم.» توروسوف روي جعبه نشست و فارغ از دنيا به ريل‌ها خيره شد كه به شكل دو خط موازي از برف بيرون زده بودند. آهسته گفت: «لابد مي‌آيد.» - بله، بالاخره كه مطمئنا يك چيزي به سراغ‌مان مي‌آيد، ولي شكم را هم بايد سير كرد. آتش بده سيگارم را روشن كنم، پروفسور! وقتي همه‌چيز سهل و ساده است، تو به مشكل مي‌خوري و وقتي بايد به فكر اين باشي كه چطور از مخمصه جان سالم به در ببري، انگار كه دندان عقلت را كشيده باشند، اصلا عين خيالت نيست! - چرا عين خيالم نيست؟ عين خيالم هست! ولي جعبه سنگين است. رادتسكي متفكرانه نفسش را بيرون داد: «جعبه... بايد كوله را وارسي كنيم. شايد خوردني تويش باشد.» گرچه كتاب تاريخ نيست اما اثري خواندني از دوراني سپري شده است. بسته‌هاي اسناد سري از گذشته‌اي كه حالا كارايي چنداني ندارد و سند خيانت و جنايت مسوولان وقت عليه ملت بوده، مهر و موم شده است. كساني كه براي انتقال محموله استخدام شده‌اند در ميانه مسير در نقاطي توقف مي‌كنند كه يادآور آرمان شهرهاي انتزاعي است. از جمله مهمانخانه مشعل و كنگاراكس كه ساكنان‌شان ظاهرا هيچ غم و گرفتاري ندارند و به منتهاي درجه از زندگي‌شان راضي هستند، ولي زندگي آنان براي قهرمان داستان، توروسوف، رضايت‌بخش نيست و به همين علت مي‌گويد «مرا به كنگاراكس نبر!»

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون