خزان عربي
احسان شمس
بعد از عزل عمر البشير در سودان، جامعه سودان به سوي تقابل ميان ارتش و انقلابيون ميرود. در تازهترين تحول ارتش و مخالفان بر دوره انتقالي سه ساله به توافق رسيدهاند. اما پس از سه سال چه آيندهاي براي سودان متصور است؟ نزديك به هشت سال از حلول شكوفههاي بهار عربي گذشته است. انقلابهاي پياپي كه به قول شبكه الجزيره، مانند دومينو، پشت سر هم كشورهاي عربي و عمدتا شمال آفريقا را در نورديد. بن علي در تونس، مبارك در مصر، قذافي در ليبي، علي عبدالله صالح در يمن، از قدرت به زير كشيده شدند. سوريه و بحرين در هرج و مرج و آشوب فرو رفتند كه هنوز ادامه دارد. سودان نيز آخرين قرباني اين توفان است و به نظر نميرسد كه اين توفان در سودان فروكش كرده باشد. هنوز در عربستان و بحرين صداي اعتراض برپاست و نگاهي به هزينههاي امنيتي كشورهاي عربي نشان از واهمه آنان دارد.
اما آنچه جالب توجه است آنكه هيچ يك از كشورهاي عربي (غير از عراق) در قانون اساسي خود از نظام سياسي دموكراتيكي برخوردار نيستند و اكثريت با نظام پادشاهي يا رياستجمهوري مادامالعمر اداره ميشوند؛ پس چرا موج اعتراضات همه آنان را در برنگرفت؟ چرا ارتباط معناداري ميان نرخ فساد اداري و فقر جامعه با اين اعتراضات وجود دارد و در مقابل چينش نظام سياسي در گسترش اعتراضات اثر كمي داشته است؟ چرا كشورهايي مانند امارات متحده عربي، عمان و كويت -با وجود انحصاري بودن قدرت در آنان- شاهد اعتراضات نبودند؟ از اين سوالات به خوبي برميآيد كه خفقان و انحصار سياسي نميتواند علت اصلي بهار عربي باشد زيرا در همه آنان مشترك است؛ بلكه ميتوان فقر، فساد ساختاري، پايين بودن توليد ناخالص ملي را در اين كشورها علت گسترش غير قابل مهار اعتراضات دانست.
فساد حكومتها و در يك كلام شخصي بودن ساختار قدرت و فقدان سيستم و ساختاري براي اداره كشور موريانهاي بود كه به تدريج بنيادهاي حكومت را خورد و پوك كرد و در لحظه موعود فرو ريخت. اين موريانه با اين انقلابات از بين نرفته و همچنان در بدنه اين جوامع وجود دارد. اين دقيقا همان نقطهاي است كه بهار عربي خزان شد. روح طغيان جمعي در مقابل ظلم موجود، آلوده به ويروسي بود كه خود اين انقلابات را نيز آلوده كرد و تمامه به شكست انجاميد. در ليبي بعد از قذافي كشور دوپاره شده، خليفه حفتر نه در راه آزادي كه براي قبضه كردن قدرت در حال كوبيدن طرابس است و مردم در آرزوي همان نظم و ظلم قذافياند. در مصر مرسي قرباني كودتاي نظاميان شد و السيسي به جاي مبارك دقيقا با همان ساختار مبارك به قدرت نشست و اكنون با رفراندومي از پيش معلوم، در راه مادامالعمر كردن قدرت خود است. در سوريه و بحرين زيرساختهاي اجتماعي از بين رفته و عملا كشور چند پاره است. فاجعه انساني يمن ادامه دارد و به ميدان زورآزمايي قدرتهاي خارجي بدل شده است. سودان نيز در راه ليبي قرار گرفته و آيندهاي بهتر براي آن متصور نميتوان شد.
عدم فرهنگ سيستمسازي و زندگي جمعي سياسي- اقتصادي از سويي و شخصيسازي حكومت از سوي ديگر، باعث شده تا انقلاب در اين جوامع، تنها جاي ديكتاتورها را عوض كند و پس از انقلاب، جامعه را در آرزوي نظم پيشين باقي بگذارد؛ جامعهاي سرخورده، نااميد و فقير. در اين ميان هيولاي فقر عنصر جديدي را به منطقه هديه داد و آن داعش بود. داعش نمونه بارز تفكر سرخوردهاي بود كه در بستر فقر و نبود نظارت اجتماعي روييد و بذر اين گياه مسموم در همه جا پراكنده شد. مشكل عراق و افغانستان هم دقيقا در همين جاست. اين دو با وجود آنكه از انتخاباتي به نسبت آزاد برخوردارند، اما به علت عدم سيستمسازي در حكومت و اجتماع، دايما در توفان و تلاطمند. پس بر خلاف تفكر غالب قرن بيستم كه انقلاب و گذار به دموكراسي را لازمه قطعي گذار به سطحي بالاتر براي جامعه از لحاظ كيفي و كمي ميدانستند، حكومتهايي مانند چين دليلي قاطع بر خلاف اين عقده ارايه ميدهند. در اين حكومتها سيستم به وسيله طبقه نخبه جامعه طراحي و دايما در حال باز طراحي است. از همين جهت به نظر ميرسد تا زماني كه در كشورهاي عربي سيستمسازي جامعه در ابعاد مختلف سياسي، اقتصادي، فرهنگي و غيره صورت نگيرد و تا زماني كه فرهنگ تساهل و مدارا و پارلمانيسم در جامعه ريشه نزند و تا زماني كه شخص به جاي سيستم تصميم گرفته و حكومت كند، خونهاي زيادي كه در راه انقلابات ريخته شود، همگي هدر رفته و ديكتاتوري به جاي ديكتاتور سابق نشسته يا هرج و مرج مطلق حكمفرما خواهد بود. سودان نيز آيندهاي بهتر نخواهد داشت.