درباره فيلم «ژن خوك» ساخته سعيد سهيلي
شايد وقتي ديگر
حافظ روحاني
سعيد سهيلي را يا بايد به واسطه تناقضهايش دوست داشت، يا همين ويژگي را نقيضه و ايرادش دانست و فيلمهايش را دوست نداشت؛ كموبيش همان كيفيت سرشار از تناقضي كه مسعود كيميايي در بيش از 50 سال سابقه حرفهاي فيلمسازي در آثارش نشان داده است. همانطور كه دوست داشتن كيميايي (يا تنفر از او) بيشتر مبين موضعگيري ما در مورد تناقضهايش و صد البته پذيرش (يا عدم پذيرش) همين تناقضها در وجومان است، در مورد سهيلي هم كموبيش با همين معضل مواجه ميشويم. هر چند كه او هيچگاه جايگاه كيميايي در تاريخ سينماي ايران را نيافت و بعيد است كه بيابد.پس تناقض در «ژن خوك» هم ناشي از يك مسير ثابت در سير فيلمسازي سهيلي است كه گاه ميتواند با ساخت صحنههايي شما را به شگفت بياورد و گاه به شكلي تضرعبرانگيز ناكارآمد به چشم بيايد. با اينحال اگر فيلمهاي كيميايي به واسطه اشارات و مواضع فيلمساز نسبت به رخدادهاي سياسي و تاريخي يا نوع نگاهش به روابط انساني واجد اهميت است، سهيلي به نظر فيلمسازتر ميرسد؛ با جسارت كافي براي طراحي صحنههاي غريب كه از خاستگاههاي روايي و بصري مختلف اخذ شده و گاه به بهاي از دست رفتن منطق روايي در فيلم گنجانده ميشوند. اما او نيز به مثابه كيميايي و شايد به تاسي از او ميكوشد تا هسته اثر را به وضعيت اجتماعي نسبت دهد. با اينحال اگر نگاه كيميايي ريشه در تغييرات بنيادين اقتصادي يا سياسي است، توجه سهيلي بيشتر به رخدادهاي روز اجتماعي متمركز است؛ در عينحال كه سهيلي كموبيش هميشه كمدي ساخته و اين نيز او را از كيميايي متفاوت ميكند.«ژن خوك» اما بيش از پيش تكراري است از فيلمهاي پيشين سهيلي كه شايد نشانگر خستگي ناشي از پايان دو قسمت «گشت»ها باشد كه
هر دو در گيشه موفق بودند؛ هرچند كه قسمت اول به اندازه كافي جنجالساز هم بود. فكر دو نفر چسبيده كه پيشتر در «چارچنگولي» (1387) ديده شده بود اينبار هم دوباره تكرار ميشود؛ با اين تفاوت كه در «چارچنگولي» نشاني از دو همزاد در كنار هم بود كه حتي امكان بسط معني به كليت نظام اجتماعي را ميداد، ولي در «ژن خوك» به يك عنصر معنيساز تبديل نميشود. در نهايت هرچند در سكانس درگيري روي روفگاردن قرار است دو دست به هم بسته شده، به ما نشان دهد كه براي مبارزه با فساد به يك همراهي جمعي نياز است اما اين مفهوم در عمده زمان فيلم صرف شوخي ميشود. حتي انبار لاستيك، محل زندگي پدر عماد (جمشيد هاشمپور) هم به شكل مشابه در بسياري از فيلمهاي سهيلي آمده كه تمثيلي است از آدمهاي به حاشيه رفته؛ هرچند كه در اينجا هم سخت به مفهوم كلي و رابطه عماد گربه (سينا مهراد) و رضا كيشميش (هادي حجازيفر) مرتبط ميشود. اينها صرفا نمونههايي از تناقضاتي است كه شاكله كلي «ژن خوك» را خدشهدار ميكند. از سوي ديگر جديدترين فيلم سهيلي فاقد يك صحنه چشمگير است؛ چيزي كه معمولا و همواره ميتوان در فيلمهاي او يافت و از تماشايش لذت برد. همه اينها در نهايت «ژن خوك» را طولاني و خستهكننده و البته ناموفق ميكند. براي فيلمسازي كه جميع تناقضهاست، از دست رفتن شم فيلمسازي (كه سهيلي بيترديد واجد آن است) به شكست منتهي ميشود و اين اتفاقي است كه بر سر «ژن خوك» آمده. اميدوارم كه موقتي باشد.