«دين در مقام امكان»
ميلاد نوري
جهان لبريز از تقابلهاست؛ تقابل هستي و نيستي، زندگي و مرگ، شيريني و تلخي، مهر و كين، آرامش و تنش، جنگ و صلح، جذب و دفع و تمام مفاهيم متقابلي كه در انديشه آدمي نمايان ميشود. روشن است كه نيروهاي متقابل در اشياء جهان نمود مييابند و درحالي كه پديدهها را نظم ميبخشند، امكان پيمودن مسيرهاي متفاوت، متقابل و حتي متناقض را براي اشيا و اتفاقات فراهم ميآورند. ميخواهم مقصود مرا از منظر انسانياش ارزيابي كنيد: انسان نيز در ميان هزار نيرو و كنش در ميان تقابل مفاهيمي كه احاطهاش كردهاند، پرورده ميشود و همين امر مسيرهاي ديگرگونهاي پيش رويش مينهد.
ما انسانها به خاطر قوه عقل، يا نطق، يا خودآگاهي، يا زبانمندي، يا هر عنوان ديگري كه به آن بدهيد، ميتوانيم معناي مفاهيم را دريابيم. معاني هم مانند اشيا زاده تقابلند، تلخي با شيريني معنا ميشود، مرگ با زندگي معنا ميشود و نيز هر مفهومي تنها با مفهوم مقابلش معنا ميشود. ما انسانها امكان فهم چنين تقابلهايي را داريم و نيز امكان فهم مفاهيمي را كه ميتوانند مسير زندگيمان را معنادار كنند. آزادي انسان زاده فهم آن تقابلها و امكان انتخاب هر يك از آنهاست؛ درست به همين خاطر، آزادي آدمي گونهاي امكان است كه آن تقابلها را از هستيمندي به معنيمندي برميكشد.
ما ميتوانيم از ميان آن تقابلها، يكي را برگزينيم و مسيري را طي كنيم كه از ديدگاه خود ما درست است. ميتوانيم ميان زندگي و مرگ يكي را برگزينيم؛ ميتوانيم مهر بورزيم يا كينه بجوييم؛ ميتوانيم صلح كنيم يا بجنگيم؛ و همين توانستن است كه تقابل آن مفاهيم را معنادار ميكند. در انديشه به رويارويي مرگ و زندگي است كه مرگ و زندگي معنادار ميشوند، در انديشه به تقابل هستي و نيستي است كه هستي و نيستي معنادار ميشوند. شادكامي و تلخكامي نيز فقط تا جايي معنا دارند كه به نيروي آگاهي و آزادي آنها را دريابيم؛ و همين طور مفاهيم سعادت و شقاوت كه جز با امكان انتخاب انسان معنادار نيستند.
در اين ميان دينداري و بيديني، ايمان و كفر، بهشت و دوزخ نيز موضوعاتي متقابلند. اگر دين ضروري ميشد و خداوند نه به حكم جبر بلكه به حكم جبارياش، همگان را به مسير دينداري رهنمون ميشد، آنگاه دينداري معناي خود را از دست ميداد؛ چراكه دينداري نيز همچون هر مفهوم ديگري تنها با مفهوم مقابلش يعني بيديني فهم ميشود. بنابراين فقط در مقام امكان انتخاب است كه ميتوان از دينداري دفاع كرد.
خطاب قرآني است كه نماياندن راه راست را چنانكه هيچ كژي در آن نباشد به خداوند نسبت ميدهد. اما معناي راه راست تنها در تقابل با راه ناراست حاصل ميشود. روشن است كه بدون راههاي ناراست و كژ كه امكان پيمودن آنها براي آدمي فراهم شده باشد، نميتوان از مسير مستقيم و راه راست سخن گفت؛ چراكه نماياندن راه راست و هدايت در مسير آن، تنها در امكان انتخابش معنادار است؛ از اين روست كه آدمي به حكم انسان بودن همواره از امكان انتخاب دينداري و بيديني بهرهمند است. ضرورت بخشيدن به انتخاب دين، نفي امكان دينداري است. از اين رو است كه آزاد گذارده شدهايم تا راه را با انتخاب خود بپيماييم؛ در حالي كه اگر خداوند ميخواست همگان را هدايت ميكرد(نك: آيه 9 سوره نحل).
در داستان خلقت آدم، خداوند خطاب به فرشتگان ميگويد كه خليفهاي روي زمين خواهد گماشت و با اعتراض فرشتگاني مواجه ميشود كه همچون نفيكنندگان آگاهي و آزادي، زبان به اعتراض ميگشايند كه آيا كسي را روي زمين ساكن خواهي كرد كه خون بريزد و فساد كند؟ ايشان ميپندارند، خليفه الهي حق گمراهي و ناراستي ندارد؛ حال آنكه خداوند در پاسخ ايشان ميگويد: من چيزي ميدانم كه شما نميدانيد و آن اين است كه «آدم» اسماي الهي را ميداند. آدمي از علم و حيات و قدرت و اراده و كلام بهرهمند است. يعني همان ويژگيهايي كه امكان برگزيدن مسيري جز خون ريختن و فساد را براي وي فراهم ميآورد. همين اسمها و نامهاست كه خليفه بودن «آدم» را توجيه ميكند. يعني كسي كه آگاه و آزاد است و امكان انتخاب ميان مسيرهاي متقابل را دارد و نفي اين امكان، نفي خلافت اوست.(نك: آيات سوره بقره در باب آفرينش آدم).
بركشيدن هر يك از طرفهاي تقابل، چون دينداري و بيديني به سطح ضرورت و الزام آدميان به پيمودن مسيري كه انتخاب خودشان نيست جز نفي معنامندي آن تقابل نيست. اگر انتخاب ديندارانه ضروري است، چه معنايي دارد كه آدمي را خليفه الهي برشماريم؟ خليفهاي كه دست و پايش را بستهاند و چشم و گوشش را گرفتهاند و او را با زور به هر سويي ميبرند كه انتخاب نكرده است، چگونه خليفهاي ميتواند باشد؟ تنها در ظرف انتخاب آگاهانه و آزادانه است كه عنوان «خليفه» برازنده آدمي است. بنابراين دفاع از دين، نه بركشيدن آن به سطح ضرورت بلكه دفاع از امكان انتخاب ديندارانه است كه تنها در تقابل با انتخابهاي غيرديندارانه معنا دارد.
ضرورت بخشيدن به انتخاب ديني و الزامي كردن آن جز نفي ارزشمندي انتخاب ديندارانه و انكار مقام خلافت انسان نيست. قرار نيست هيچ انساني به زور ديگران، راه سعادت را بپيمايد. اينك آدمي بيش از پيش به آگاهي و آزادياش خودآگاه شده است. وي از تقابل راههاي نرفته، ميپرسد و ميخواهد معناداري هر مفهومي را تنها از راه انتخابش مسجل كند. دفاع از دينداري تنها از طريق دفاع مدني از آگاهي و آزادي ممكن است؛ و نفي خشونت فكري و ضمانت انتخاب آزادانه مفاهيم متقابل در بستر قوانين و جامعه مدني تنها راه صيانت از آن است.
مدرس و پژوهشگر فلسفه