تاملات روزمره
كمتر غنيتر است
هديه عطاييان
اشاره: تفكر فلسفي اگر به كار زندگي روزمره و حل دشواره هاي آن نيايد، به دانشي تخصصي و محصور در فضاهاي آكادميك بدل خواهد شد. اين در حالي است كه سقراط نياي فلسفه، آن را براي حل مسائل اينجايي و اكنوني مي خواست. تاملات روزمره در اتاق فلسفه، كوششي است براي پايين آوردن تفكر فلسفي از برج عاج دست نيافتني به متن زندگي و مي كوشد به نتايجي عيني از انديشهورزي خردمندانه بپردازد.
هيجانانگيز و بعضا شگفتآور خواهد بود، اگر با برخورداري از كمتر، بشود غنيتر زندگي كرد، آن هم در جهاني كه اين پيغام مكرر به مخاطب داده ميشود كه بگذار چگونه بيشتر كردن و نحوه افزايش دادن را به تو ياد دهم تا ارزشمند شوي. در حقيقت عناصر ارزشساز دنياي امروز، حكم مرشدي را دارند كه بشر را سمت چاهي بدون انتها سوق ميدهند، لذا هرچه بيش، پي اين مرشد راهبلد گرفته ميشود، وي نهتنها به انتها نميرسد كه حتي ميل بيشتري پيدا ميكند تا باز هم برود و تو را به دنبال خود بكشاند؛ گويا اين عدم رسيدن به انتهاست كه شوق بيشتر رفتن را اوج ميدهد. اما مگر لذت مغاير با رنج نيست؟ پس چرا اين عناصر دايما رنج را به ما تحميل ميكنند؟و چه رنجي توانفرساتر از رفتن و به خلأ رسيدن.
به نظر ميرسد كه داشتن ِكمتر، انسان را از تحمل چنين رنجي باز خواهد داشت و چه لذتبخش است همين كمي كه تورا اقناع ميكند. ازينرو رضايت به كمترين نهتنها به معناي تقليل ضروريات نيست بلكه با پالايش عناصر فريبنده، رنگ ضروريات را جلا ميبخشد در واقع وقتي كه همه داراييهاي ارزشمندمان در يك كوله جمع شود، سفر دور دنيا برايمان آسانتر خواهد شد و فوايد عميق و تغيير زندگي از مزاياي اين كولهبار سبك هستند. هر كس تفسير متفاوتي از اين موضوع دارد. اما آنچه كه حكمت «كمتر غنيتر است» ميتواند به همه ما ببخشد، اين است كه با كاهش فضا، تمركز را بر اولويتها افزايش ميدهد.
با كمرنگ كردن دغدغه داشتن، حس رهايي از اضطراب را به ما ميبخشد و با توجه بر جزييات به ما اجازه ميدهد تا آگاهانهتر دست به انتخاب بزنيم و اين مسائل خوشايندترين تصويرهايي است كه ميتوان نسبت به موضوع كم، غنيتر است در ذهن تصور كرد.مسلم اين است كه نميتوانيم در همين لحظه و به يكباره از تباهي زيانآور عناصر زايد خلاص شويم؛ پس بايد ابتدا به ساكن نفس را با حقيقت عجين كنيم.اما حقيقت چيست و در كجا وجود دارد؟
از آنجا كه مسائل روزمره، عمري به قدر حل مساله دارند، به سرعت جايگزين شبهه دغدغههاي ديگري ميشوند كه به سبب مشغلهزا بودن كشش اين را دارند كه به سرعت رويدار دغدغه پهن گردند. در اين بين موضوعاتي نيز وجود دارند كه نيازمند تحليلند.
اما چون اين رويكرد مربوط به مسائل لاينحلتر است، ذهن از مشغول كردن خود به آنها باز ميماند و سعي ميكند آنها را پس جدار خود نگه دارند، به شكلي كه گويا اصلا وجود خارجي ندارند؛ اما حقيقت نهفته در همين خلأ ذهني ناشي از نيستي تفكر عميق است. در حقيقت ذهن از برخورد با حقيقيات واهمه دارد؛ چراكه حقيقيات، غيربديهي، پيچيده و تقريبا بدون جواب هستند و عوض اينكه جاذبه داشته باشند، در بردارنده نوعي دافعهاند، اما رسيدن به غنا بدون جستوجوي حقيقت غيرممكن است، در واقع ابتدا بايد حقيقت را پيدا و سپس به غنا رسيد؛ چراكه غني نهفته در حقيقت و مستلزم وجود حقيت ِالزاما مسبوق بر خود است با اين حال كمينهگرايي ابزاري است كه ما را به غناي پرورشيافته از دريافت ِحقيقت ميرساند و سبب رهايي از بند ضد ارزشهاي ارزشنما ميشود؛ آن هم در اين زمانه كه روزگار تمايل دارد تا معناي كاذبي براي خود
دستوپا كند.
اين رويكرد مخالف داشتن و استفاده كردن از متعلقات نيست، اما آنچه كه نفس به واقع بايد آن را متعلق به خود بداند را در مقام شك و پرسشگري قرار ميدهد، در واقع اين رويكرد فلسفي ِسهل و ممتنع، مخالف هرگونه دارايي است كه مغاير آزادي و رهايي بشر باشد،چه اين تعلق ذهني باشد و چه عيني و ملموس همگي بايد از نگاه ريز بين و حقيقتياب كمينهگرايي بگذرند، در واقع، حقيقت در اين مجال حجتي است كه غنا را از افلاس تميز ميدهد. اما آيا اين رويكرد قادر است خوشبختي را براي ما به وجود آورد؟
آيا رضايت از زندگي بدون دريافت حقيقت و غناي برخاسته از آن ممكن نيست؟خير، چنين چيزي مطرح نيست، در واقع آنچه كه در اين مكتب گفته ميشود نسبي است وميتواند به تعداد تجريهكنندگان نتايج مختلفي به بار آورد، اما آن چه كه دراين مجمل مطرح شد، دادن فرصت تجربه آن به خودمان است.
سخن آخر اينكه ما محتاج به فلسفهاي هستيم كه ريش و قيچي را به دست ما بدهد و نياز ما به ماديات را به حداقل برساند، يادمان باشد كه فلسفه تنها يك رابط است و چون يك شخص ميانجي, قادر است راهكار ارايه دهد تا تجربههاي جديد به دست آوريم، چه بسا تجربياتي قابل اشتراك و قابل انتقال؛ اما قبل از هر چيز اين ميل ما به تجربهاندوزي و خواست ما به تغيير است كه ارزشآفرين ميشود.