جهان نمايشي «ديويد ليندزي ابر» چگونه است؟
آريگويي به كارهاي غيرمتعارف
سروناز آقازماني
ديويد ليندزي ابر ميگويد:«وقتي من نمايشنامهاي جدي مانند «لانه خرگوش» را مينويسم كه عليالخصوص اين نمايشنامه درباره مرگ يك كودك هم هست؛ مردم غافلگير ميشوند كه چطور اين نمايشنامه ميتواند بامزه باشد. حتي خودم هم براي نمايشنامه «ريپكورد» غافلگير شدم. براي اينكه همه چيز معكوس داستان قبل شد. وقتي يك كمدي مينويسيد نبايد از وجود درد و صدمه و نااميدي در لايههاي زيرين آن غافلگير بشويد. فرقي نميكند يك نمايشنامه كمدي يا جدي باشد؛ همه چيز بستگي به اين دارد كه دستگيره را به كدام سمت شكافها بچرخانيد.» اين جمله به خوبي ميتواند شيوه نمايشنامهنويسي ليندزي ابر را نشان بدهد. براي او كمدي يا درام جدي فرقي نميكند؛ همه چيز به موقعيتها و شخصيتها ربط دارد. در واقع، او توجهي به ژانرها و سبكها ندارد. چارلز هاگلند- منتقد تئاتر-درباره اين نويسنده امريكايي مينويسد:«وقتي ليندزي ابر سراغ پروژه بعدياش ميرود، خودش را در مسير جديدي قرار ميدهد. او در دهه گذشته به خاطر نوشتن نمايشنامه، فيلمنامه و آثار موزيكال از ژانر كمدي ابزورد تا تراژدي ناتوراليستي پل زده است. او ميگويد:«دوست دارم به كاري كه قبلا انجام ندادهام، بله بگويم. من خودم را براي انجام كاري متفاوت به چالش ميكشم تا ببينم توانايي انجامش را دارم يا نه.» ليندزي ابر ابتدا با كمديهاي فارس غيرمتعارفي مانند «فادي ميرز» شناخته ميشد.» مشخص است كه با نويسندهاي تجربهگرا و نترس مواجه هستيم. او از هر چيز جديد و غيرمتعارفي استقبال ميكند. بنابراين آثار نمايشي اين نويسنده برنده جايزه پوليتزر دستهبندي مشخصي ندارد. ليندزي ابر در مصاحبهاي درباره نمايش تضاد طبقاتي در مهمترين نمايشنامهاش به نام «لانه خرگوش» ميگويد:«من براي اينكه نمايشنامه لانه خرگوش را بنويسم داخل يك لانه خرگوش نميشوم تا از طبقه بگويم. براي اينكه من هميشه راهي براي اين امر بنا ميكنم. نمايش جديدم هم درباره طبقه است. من تنها درباره چيزي مينويسم كه درباره آن ميدانم؛ گاهي آگاهانه و گاهي هم نه. براي اين نمايشنامه ميدانستم كه ميخواهم داستاني درباره فقدان يك انسان بنويسم و اينكه مردم راههاي گوناگوني براي ابراز غم و اندوه دارند. وقتي آشناييام با خانواده داستان شروع شد به خودم گفتم: اوه بايد حساسيت و اصطكاك زيادي در اين خانواده باشد و اينكه چطور ميتوانم به تنش و كشمكش كمك كنم. با خودم فكر كردم چه ميشد اگر اين كاراكترها به طرق گوناگون متفاوت باشند؟ نه فقط مادر متفاوتي داشته باشيم كه فرزندش را از دست داده است. چه ميشد اگر اين زوج در ارتباط برقرار كردن مشكل داشته باشند؛ براي اينكه به طرق مختلف، متفاوت هستند؟ زن داستان تحصيلكرده است ولي مادرش تحصيلات كمتري دارد. حدس زدم اين كارها مانند ادويهاي خوشمزه براي غذاست.» ديويد ليندزي ابر درباره برنده شدن جايزه پوليتزر هم ميگويد:«وقتي به من زنگ زدند، شوكه شدم. نمايشنامهام براي يك سال قبل از اهداي جايزه بود و فكر ميكردم من را فراموش كردهاند.»