سه نكته درباره يك واكنش
محسن آزموده
دو، سه هفته پيش، در روزنامه ما، اتفاقي رخ داد كه تاكنون آن را تجربه نكرده بودم. به مصداق اين سخن هگل، فيلسوف شهير آلماني كه «جغد مينروا (نماد خردورزي و فلسفه) شباهنگام پرواز ميكند»، تصميم گرفتم اندكي غبارها فرو نشيند تا از منظري شفافتر و با آرامشي بيشتر به موضوع بپردازم. اصل ماجرا از اين قرار بود كه بعد از يك مسابقه فوتبال، روزنامه ما تيتري زد كه بهصورت كاملا ناخواسته، هواداران يك تيم فوتبال را رنجيدهخاطر كرد. آنچه اما شگفتانگيز بود و براي نگارنده بيسابقه، واكنش هواداران اين تيم به اين تيتر بود. از صبح روزي كه اين تيتر چاپ شد، تلفنهاي روزنامه پياپي و مستمر زنگ ميخورد و از پشت خط يكي از طرفداران دو آتشه تيم مذكور، با شكايت يا دلآزردگي يا حتي تهديدآميز، نسبت به اسائه ادب به تيم محبوبش اعتراض ميكرد. اين سوي خط هم همكاران روزنامه (عمدتا همكاران سرويس ورزشي) ميكوشيدند با توضيح و توجيه و عذرخواهي، آتش خشم فرد تماسگيرنده را فرونشانند. تقاضاي توضيح و عذرخواهي تقريبا فصل مشترك همه تماسهاي مذكور بود. درنهايت هم ماجرا با يادداشت مفصل و روشنگر سردبير كه روز بعد منتشر شد، ختم بهخير شد، اما آنچه در اين اتفاق براي نگارنده به عنوان خبرنگار حوزه انديشه تأملبرانگيز است، غير از چند گفتوگوي تلفني با برخي از اين تماسگيرندگان كه سهوا خطشان به خط گروه انديشه وصل شده بود و تلاش براي آرام كردن فرد خشمگين آن سوي خط، سه نكته است: نخست تعداد اين تماسها و شور و هيجان فرد شاكي است در بيان اعتراضش و اشتياقش براي شنيدن توضيحي از سوي روزنامه و درنهايت اصرارش براي چاپ عذرخواهي. به راستي اگر مردم يك جامعه در برابر بيشتر مسائل و مشكلات و خطاهاي تعمدي يا سهوي كه از سوي نهادها و سازمانهاي مختلف، صورت ميگيرد، نه اين ميزان كه حتي كسري از آن حساس باشند، وضع آن جامعه بسيار بهتر خواهد شد. تصور كنيم 10 درصد جامعه به اندازه يكدهم هواداران يك تيم فوتبال، نسبت به آنچه در جامعه در جريان است، احساس مسووليت كنند و در صورت وقوع خطايي، حتي به اندازه يك تماس تلفني به خودشان زحمت بدهند و از نهاد مسبب آن اشتباه، توضيح و توجيه بخواهند و آن نهاد يا سازمان را مجبور كنند كه عذرخواهي كند. نكته دوم به شباهت سخناني برميگردد كه از سوي تماسگيرندگان بيان ميشد، تا جايي كه بسياري
-ازجمله نگارنده- را به اين حدس غيرمستند سوق داد كه شايد اين تماسها با هماهنگي از سوي ليدرهاي هواداران صورت ميگيرد، يعني امكان آن هست كه فرد يا افرادي به صورت سازماندهيشده از ساير طرفداران تيم خواستهاند كه با شماره روزنامه تماس بگيرند و ضمن بيان اعتراضشان نسبت به تيتر مذكور، از روزنامه بخواهند بابت آن عذرخواهي كند. اين حدس كه البته چنانكه آمد، هيچ مستندي برايش وجود ندارد و شايد از اساس غلط باشد، شايد در وهله اول اين موضوع يك نكته منفي به نظر برسد، اما واقعيت آن است كه در صورت صحت اين حدس، با نمونهاي مثبت و موفق از يك كار جمعي سازمند مواجهيم؛ امري كه متاسفانه بسياري از نهادهاي مدني، احزاب، تشكلها و گروههاي مردمنهاد در حوزههاي مختلف از آن ناتوان هستند.
اما نكته سوم كه مرتبط به نكته پيشين است، به ورزش و بهخصوص فوتبال بازميگردد. عموما ورزش و فوتبال را صرفا به عنوان امري سرگرمكننده يا نهايتا اقتصادي درنظر ميگيريم و از توان اجتماعي آن غافل هستيم يا اين توان را صرفا در حد بازيهاي ملي تقليل ميدهيم، حال آنكه مثال حاضر به وضوح نشان ميدهد كه چگونه فوتبال ميتواند شور و هيجاني اجتماعي در جهت مثبت يعني مشاركت افرادي كه شايد در تمام عمر يكديگر را نديده باشند، ايجاد كند و آنها را به سمت هدفي خاص سوق دهد. از اين حيث شايد بد نباشد كه عالمان علوم اجتماعي به مطالعه جديتر ويژگيها و مختصات اين ورزش روي آورند تا دريابيم چگونه ميشود كه يك ورزش چنين هواداران اصطلاحا پاكاري پديد ميآورد؟ آيا ميتوان از فوتبال درس يا درسهايي براي مشاركت اجتماعي و مسووليتپذيري اخذ كرد و آن را در ساير نهادهاي اجتماعي به كار بست؟