فرانكو زفيرلي، كارگردان ايتاليايي كه براي توليدات شگرفش در اپرا و ساخت نسخههاي سينمايي آثار شكسپير شناخته شد، روز يكشنبه در 96 سالگي از دنيا رفت. در حرفهاي كه عمرش به 60 سال ميرسد، زفيرلي سالهاي سال امپراتور افراطيگري اپرا بود. بازيگران تئاتري همچون جودي دنچ و ستارههاي سينما مانند اليزابت تيلور و ريچارد برتون از راهنماييهاي او بهرهها بردند. خوانندگان اپرا از جمله جون ويكرز، ترسا استراتاس و ماريا كالاس كه ارزشهاي اپرا را برابر با تئاتر ميدانستند، با تمام وجود به زفيرلي اعتماد داشتند.
موفقيت زفيرلي در ارتباط با مخاطب
اما منتقدان اغلب او را براي اپراهاي پرزرقوبرقش كه نمادي از عصر طلايي هاليوود بود، سرزنش ميكردند، از آن طرف هاليوود گاهبهگاه فيلمهايش را ناديده ميگرفت، چراكه جنبههاي روشنفكرياش به مذاقشان خوش نميآمد. اما چيزي كه هرگز نميتوان منكرش شد، كاميابي زفيرلي در برقراري ارتباط با مخاطب بود. فرانكو زفيرلي كارش را سال 1964 با اجراي اپراي «فالستاف» اثري از جوزپه وردي شروع كرد. سالن اپراي متروپوليتن نيويورك پس از گذشت چهل سال ميزبان خيل عظيم تماشاگراني بود كه براي تماشاي توليدات او به آنجا ميرفتند. بروكس پيترز، منتقد هنري، در يادداشتي كه سال 2002 در
«Opera News» منتشر شد، به كارنامه زفيرلي پرداخت و نوشت: روي صحنه بردن اپراي «لا تراوياتا» اثري از وردي كه كارگرداني آن را با ماريا كالاس در سال 1958 در دالاس بر عهده داشت و كارگرداني اپراي سه پردهاي «توسكا» اثر جاكومو پوچيني در سالن كاونت گاردن لندن در سال 1962 «به سنگمحكي براي دوستاران اپرا و پيروان كالاس باقي ماند.»
«رومئو و ژوليت» ماندگار
زفيرلي با روي پرده بردن «رومئو و ژوليت» ويليام شكسپير كه اوليويا هاسي و لئونارد وايتينگ جوان در آن بازي ميكردند، ميليونها مخاطب سينماي جوان را كه تحت تاثير اثر سخنسراي انگليسي قرار نگرفته بودند، به وجد آورد. او به «اپرا نيوز» گفته بود: «حرفهام را بدون حمايت منتقدان پيش بردهام، خدا را شكر.»
پيش از اينكه زفيرلي سراغ ساخت اقتباسي از تراژدي شكسپير با بازيگران جوان برود، مشهورترين نسخه سينمايي اين اثر متعلق به جورج كيوكر بود كه در سال 1936 با نورما شيرر 34 ساله و لزلي هوارد 43 در نقش دو عاشق جلوي دوربين برده بود. اما اوليويا هاسي در آن زمان 15 سال داشت و لئونارد وايتينگ 17 ساله بود و به سن حقيقي شخصيتهاي رومئو و ژوليت نزديكتر بودند و بازنمايي باورپذيرتري از عشق ممنوعه ميان دو جوان دلباخته را به نمايش ميگذاشتند. اقتباس زفيرلي آن قدر به مذاق سينماروهاي جوان خوش آمد كه كار هر روزشان سينما رفتن و تماشاي «رومئو و ژوليت» شد. از طرفي موسيقي متن هانري مانچيني از قطعه «تم عشق» (يا همان «زماني براي ما) اثري از نينو روتا در صدر جدول محبوبترين ترانهها در سال 1969 جاي گرفت.
اكتبر سال گذشته پنجاهمين سالروز نخستين اكران «رومئو و ژوليت» بود. نشريه ورايتي در گفتوگويي با هاسي، خاطرات او را از ساخت اين فيلم و همكارياش با زفيرلي زنده كرده بود. هاسي درباره همكاري با اين كارگردان گفته بود: «او به همه چيز جان ميبخشيد. به همين دليل عاشق فرانكو هستم. هميشه مناسبترين بازيگر را براي ايفاي نقش، هر نقشي، انتخاب ميكرد و بعد ميگذاشت بازيگر هر آنچه احساس ميكرد به نمايش بگذارد.» در گفتوگويي كه سال 2013 به مناسبت نودمين سالروز تولدش با رويترز داشت، گفته بود مردم بيشتر او را براي ساخت فيلم «رومئو و ژوليت»، ميني سريال «عيسي ناصري» (1977) و «برادر خورشيد، خواهر ماه» كه اداي احترام او به فرانسيس آسيسي بود، بهخاطر ميآورند. طراحي صحنه و لباس آثاري كه او بر عهده داشت حتي براي دنياي مبالغهآميز اپرا نيز اغراقآميز بود. در اپراي «كارمن» اثري از ژرژ بيزه، آهنگساز فرانسوي، صحنه را پر از اسب و قاطر كرد. تاجي كه براي شاهزاده متكبر اپراي «توراندخت» پوچيني طراحي كرده بود، آن قدر سنگين بود كه چند باري نزديك بود از روي سر بازيگر بيفتد. دكور سنگيني كه زفيرلي براي بازسازي سينمايي اپراي «لا تراوياتا» در سال 1983 در نظر گرفته بود، خون منتقدان را به جوش آورد.
آموزش نقشآفريني كولي كلهشق
برخلاف شهرت زفيرلي بر توجه خاصش به صحنهپردازي، خوانندگان زن سرشناس اپرا او را ميستودند. دنيس گريوز خواننده اپراي امريكايي با صداي متسوسوپرانو، گفته بود زفيرلي براي به دست آوردن تصوري از شخصيت كولي كلهشق در اپراي «كارمن» (1996) كمكش كرد و در نهايت همين اجراي گريوز بود كه نام اين خواننده را پرآوازه كرد.
زفيرلي، گريوز را متقاعد كرده بود كه برخلاف نگاه مرسوم به «كارمن» كه او را زني سهلانگار و آزاد ميبينند در واقع او زني است كه اعتماد به نفس ندارد و از آن روزي ميترسد كه دلباخته كسي شود و آزادياش را از دست بدهد.
گريوز سال 2002 در گفتوگو با «تايمز» گفته بود: «هرگز چنين نگاهي به كارمن نداشتم. دريچهاي را در ذهنم گشود كه از وجودش خبر نداشتم. از آن لحظه به بعد بايد همه چيز را از نو ياد ميگرفتم و دوباره به اين آموختهها فكر ميكردم. احساس ميكردم نميدانستم كارمن كه بود. طريقه خواندنم را تغيير داد و اين اتفاق فقط در 5 دقيقه اول كار روي داد.»
زفيرلي كه از انرژي بيحدوحصري برخوردار بود نه تنها پس از 80 سالگي فرصت داشت اپرا، فيلم و نمايشنامه كارگرداني كند، بلكه زندگي اجتماعي منظمي داشت و حتي توانست حرفه سياسي مناقشهبرانگيزي را دنبال كند. او رابطهاي طولاني و پرهياهو با لوكينو ويسكونتي، كارگردان اسطورهاي سينما، تئاتر و اپرا داشت. دوست و محرم اسرار كالاس، آنا مگناني، لارنس اوليويه، ريچارد برتون، اليزابت تيلور، ليزا مينلي، كوكو شانل و لئونارد برنستاين بود.
كودكي سناتور محافظهكار افراطي
زفيرلي كه دو بار براي حضور در پارلمان ايتاليا انتخاب شد، سناتور محافظهكار افراطي به خصوص در مورد مساله سقط جنين بود. در مقالهاي كه در سال 1996 در نيويوركر منتشر شد، او اعلام كرد: «براي زناني كه مرتكب سقط جنين ميشوند، مجازات مرگ را در نظر ميگيرم.» او گفته بود اين ديدگاه افراطياش برآمده از تولد خودش در دامان مادري است كه به او اصرار داشتند بچهاش را سقط كند.
فرانكو زفيرلي دوازدهم فوريه 1923 در فلورانس ايتاليا به دنيا آمد. پس از مرگ مادرش بر اثر بيماري سل مجبور شد با قوم و خويشي از خانواده پدرش زندگي كند. در فلورانس مشغول تحصيل شد. يكي از خاطراتش از آن زمان اين بود كه پس از مدرسه و در راه خانه نامادرياش او را با الفاظ زشت مورد خطاب قرار ميداد. زفيرلي در زندگينامهاي كه به قلم خودش در سال 1986 نوشت، گفته است اين زن فرياد ميزد: «حراملقمه، حراملقمه كوچولو، تو حراملقمه كوچولويي!»
نخستين مواجهه با دنياي اپرا
8 ساله بود كه براي نخستينبار با عمويش به تماشاي اپرا رفت. فرانكو چنان مات و مبهوت طراحي صحنه شده بود كه وقتي دوستانش بعد از مدرسه مشغول بازي ميشدند، او خودش را با كاغذهايي كه صحنههايي از «حلقه نيبلونگ» اثر واگنر را رويشان كشيده بود، سرگرم ميكرد.
ماري اونيل، معلم پير فرانكو، او را براي يادگيري زبان انگليسي زجر ميداد و ارزشهاي اخلاقياي را در ذهنش جا ميانداخت كه برنامه آموزشي فاشيستها در مدارس را كمرنگتر ميكرد. همين زن بود كه علاقه فرانكو به شكسپير را در او بيدار كرد.
زفيرلي در مصاحبه با «اپرا نيوز» گفته بود: «او مدام آيين آزادي دموكراسي را به من تزريق ميكرد كه اين آيين به دياناي من تبديل شد.»
اونيل و دوستان تبعيدياش در فلورانس سوژههاي «چاي با موسوليني» (1999) شدند. اين اثر فيلم تحسينشده خودنگارهاي است كه جوآن پلورايت، مگي اسميت و جودي دنچ در آن بازي كردند.
نجات از جوخه آتش
پس از تمام كردن دوره دبيرستان در دانشگاه فلورانس مشغول خواندن معماري شد تا اينكه وقوع جنگ جهاني دوم وقفهاي در تحصيل او انداخت. او به نيروهاي پارتيزان كمونيست پيوست كه ابتدا با فاشيستهاي موسوليني جنگيدند و بعد سرزمين نازيها را اشغال كردند. سرانجام فاشيستها دستگير شدند و وقتي به شكلي معجزهآسا بازجو متوجه ميشود زفيرلي برادر ناتنياش است، از ايستادن در برابر جوخه آتش نجات پيدا ميكند.
همكاري با ويسكونتي
پس از جنگ تحصيلاتش را در رشته معماري ادامه ميدهد اما تئاتر همچنان علاقه اولش باقي ميماند. لوكينو ويسكونتي اواخر دهه 1940 زفيرلي بور و چشم آبي را ميبيند كه مشغول صحنهپردازي در فلورانس است. زفيرلي در اين باره گفته بود: «به او التماس ميكردم، طراحيهايم را به عنوان طراح صحنه نشانش ميدادم، رويايم بود روزي اينها را نشانش بدهم.»
ويسكونتي بزرگترين فرصت زندگياش را در سال 1949 به زفيرلي داد و او را دستيار شخصي و طراح صحنه توليدش از «اتوبوسي به نام هوس» اثري از تنسي ويليامز كرد. نخستينباري بود كه اين نمايش در ايتاليا روي صحنه ميرفت.
سالهاي سال زفيرلي مسوول صحنهپردازي و طراحي لباس آثار ويسكونتي بود. زفيرلي در خودنگارهاش نوشته بود: «لوكينو دنياي خلاقيت را در تئاتر و فيلم نشانم داد، چطور ايدهاي را شكل بدهي و چطور يك دنيا فرهنگ را كنار هم بچيني تا بتواند چنين ايدهاي را در برداشته باشد. به عبارت ديگر، چطور كارگرداني كنم.»
اما ويسكونتي به دنبال فرصتي بود تا تلاشهاي شاگردش را بيثمر كند تا به اين شكل مستقل از او به كارش ادامه دهد. كارگرداني نخستين نمايش، بازسازي «لولو» اثري از كارلو برتولاتسي در رم و در دهه 1940 بود. همان زمان بود كه زفيرلي متوجه شد ويسكونتي در ميان تماشاگران نشسته است و با گروهي نمايش را هو ميكنند. زفيرلي نوشته است اين اتفاق شروعي براي جدايي طولاني مدت و دردناك آن دو بود.
سالها پيش زفيرلي دو پسر را به فرزندخواندگي پذيرفت- جوزپه (كه با نام پيپو شناخته ميشود) و لوكيانو- و نام مرداني را روي آنها گذاشت كه ميشناخت و سالها با آنها همكاري كرده بود. آنها به زفيرلي كمك كرده بودند روابطش را سروسامان بدهد و مسير حرفهاياش را هموار كرده بودند.
سال 2009 در مصاحبه با «تايمز» گفته بود: «وقتي بچه بودم دلم براي پدرم تنگ ميشد، آرزو ميكردم خودم هم پدر باشم. اما حقايق زندگي مانع من از انجام چنين كاري ميشد.»
راهنماييهاي استادانه خوانندگان
و بازيگران
چند سال پس از بازسازي «لولو» در رم، زفيرلي پايگاهش را به عنوان كارگردان الهامبخش اپرا و نمايش در صحنه هنر جهان تثبيت كرده بود. سال 1959 در لندن او جوآن ساترلند، بازيگري را كه آن زمان اسمورسمي نداشت، در اپراي «لوچيا دي لامرمور» اثري از گانتانو دونيزتي كارگرداني كرد و مشهورترين بخش اين اپرا، «صحنه ديوانگي» را به او آموخت. ند رورم، آهنگساز اين اثر در مقالهاي كه سال 1996 در «تايمز» منتشر شد، نوشته بود زفيرلي نوع خواندن را به ساترلند ياد داده بود.
سال 1960 زفيرلي در سالن «اولد ويك» لندن جودي دنچ جوان را در «رومئو و ژوليت» مشهور كارگرداني كرد. اما نسخه سينمايي اين اثر بود كه سال 1968 در امريكا منتشر شد كه زفيرلي را به اوج شهرت رساند. اين فيلم كه با بودجه يكونيم ميليون دلاري ساخته شده بود بيش از 50 ميليون دلار فروش كرد. زفيرلي در خودنگارهاش نوشت: «از برانكس تا بالي، شكسپير در گيشه موفق بود.»
از اقتباسهاي سينمايي آثار شكسپير كه در ميان مردم محبوب شدند، ميتوان به «رام كردن زن سركش» (1967) با بازي اليزابت تيلور و ريچارد برتون و «هملت» (1990) با بازي مل گيبسون اشاره كرد.
او آخرين اثر سينمايياش را به ياد و براي اداي احترام به ماريا كالاس، دوست و خواننده اپراي سرشناس با عنوان «كالاس جاودان» سال 2002 جلوي دوربين برد.
زفيرلي با نسخههاي سينمايي اپراها به موفقيت شگرفي دست يافت: «لا تراوياتا» (1982) با نقشآفريني ترسا استراتاس و «اتللو» (1986) با نقشآفريني پلاسيدو دومينگو از جمله اين آثار بهشمار ميروند. فيلم «برادر خورشيد، خواهر ماه» (1973) كه زندگي «قديس فرانسيس» را به تصوير ميكشد و مينيسريال تلويزيوني «عيسي ناصري» (1977) با استقبال مخاطبان در سراسر جهان مواجه شد.
شكستهاي زفيرلي
اما زفيرلي در طول فعاليتش چندباري هم طعم شكست را چشيد. نخستين تجربه كارگردانياش در تئاتر برادوي- نمايشي از «مادام كامليا» اثري از الكساندر دوما با حضور سوزان استراسبرگ- بعد از چهار اجرا تعطيل شد. نمايش «آنتوني و كلئوپاترا» نوشته ساموئل باربر را در سال 1966 در اپرا هاوس متروپوليتن در لينكلن سنتر روي صحنه برد كه آنتوني توماسيني در سال 2003 در مقالهاي آن را شكستي مفتضحانه ناميده بود. زفيرلي در خاطراتش اعتراف كرده بود، فيلم «عشق بيپايان» با بازي بروك شيلدز جوان، سالهاي سال با شوخي بت ميدلر، خواننده امريكايي در اسكار آن سال به خاطر آورده ميشود كه ميگفت: «آن حوصلهسربر بيپايان.»
چهار دهه اجرا در متروپوليتن
اما اين شكستها، دستاوردهاي حايز اهميت زفيرلي را كمرنگ نميكنند. سال 2002 زماني كه از جوزف وولپه، مدير اپراي متروپوليتن پرسيدند چطور است كه «فالستاف» زفيرلي چهار دهه دوام آورده است، او گفت: «حالا، ممكن است آن عقل كلهاي دنياي اپرا بپرسند: «متروپوليتن بهتر از اين نميتواند كار كند؟» جواب من اين است: «نميخواهيم بهتر از اين كار كنيم. تا آنجايي كه من اطلاع دارم، اين اپرا بهترين است.»
طراحي صحنه و لباس آثاري كه او بر عهده داشت حتي براي دنياي مبالغهآميز اپرا نيز اغراقآميز بود. در اپراي «كارمن» اثري از ژرژ بيزه، آهنگساز فرانسوي صحنه را پر از اسب و قاطر كرد. تاجي كه براي شاهزاده متكبر اپراي «توراندخت» پوچيني طراحي كرده بود، آن قدر سنگين بود كه چند باري نزديك بود از روي سر بازيگر بيفتد. دكور سنگيني كه زفيرلي براي بازسازي سينمايي اپراي «لا تراوياتا» در سال 1983 در نظر گرفته بود، خون منتقدان را به جوش آورد.